یک:

طرفدار راه رفتن تو ... توی داستان زندگیت ...

به راه افتادیم و رسیدیم ... به خانه ی خودمان!...

دو:

زندگی گریه کرد از مرگ من ... توی رختخواب ...

مجبورم در تلاطم ارواحی ... برگشته ... بیدارشد!!!

سه:

آنقدر دور بودی که فکرم به سمت " در" نمی رفت ...

دیدم که در آستانه نامه ات " به دار" آویخته!...

 

چهار:

می دویدی و من که شانس نداشتم تو ... با مدال " طلا"!

چنان برنده شدی که کس خیال عشق تو ... به من نبرد!

پنج:

توی بیابان وقت موسی...

                               که چوپان بانو بود ...

پناه داد...

مگر چهل سال ... چه می شود ... خدا اگر خداست ...

                             دست خالی تو باشد و ...

                                                             سینه ی ماه نشان!

شش:

مزار شش گوشه ات را یک لحظه درتمام زندگی ...

بیتر ندیده ام ...

اگر کل عمر ... یک چشم باشد و بهم زدن...

 

 

 

هفت:

یک/

فرار کرده ایم فرانسه و اسم مان را گذاشته ایم" ژاور" هیچ کس مارا نمی شناسد ... ن قدر تحقیق کرده ایم تا وقتی مردم اسم مارا صدا می زنند ... بگویند طرف طرفدار ویکتور هوگو و انقلاب کبیر فرانسه است!!!

الان سال 1905 است و در نانوائی ایستاده ایم ... همین چند ثانیه ی پیش ... یک جوانی آمد و تا نانوا رفت بقیه ی پولش را بیاورد ... یک نان دزدید و گذاشت زیر کتش ... نانوا آمد و گفت:

آه آقای " ژاور" ببخشید که معطل شدید ...

پسر جوان چشم هایش گرد شد و سریع پول هارا گرفت و به چهره ی من نگاه کرد ...

چشمکی زدم ؛ خندیدم و گفتم: ... خواهش می کنم ... در ضمن شما می توانید خیلی صمیمانه تر مرا صدا بزنید ..." ژو"!

دو/

رفته بودیم کاخ بوکینگهام را بسازیم!از ما پرسیدند بالاخره که ما می فهمیم شما کجائی هستید؟

ترسیدیم گفتیم" شاطریم درتهران"... بلافاصله برگشتند گفتند: لا! خیر! نو! شما" ژو" هستید از فرانسه!

چپ چپ نگاهمان کردند و آخر شب برایمان راتا توئی آوردند جهت صرف شام! دردلمان گفتیم نقش " ژاور" جا افتاده!

سه/

در خلوتخودمان به بانو امر کردیم ( یک شب سال 1930) پاشو خوراک لوبیا بپز! همسر چنین کرد ... نشسته بودیم که جوسولینی به منزلگاه ما پناه آورد!...

گفتیم جناب برخیز از منزل ما... که ما بدچیزی میل کرده ایم!ایشان فرمود: " ژو" دراین شهر بی پناه ...رم! ... کجا برویم؟ ...گفتیم: پس ببخشائید ...

فردا ایشان از منزل ما رفته و بعد درتاریخ... چطوری بگویم ... یک مدل ایتالیائی شدید شدن ... شدند!

چهار/

آمده بودیم تهران خرید و داشتیم گلیم می خریدیم ... سال خوبی بود و هوا عالی بود و بانو چکمه ی چرم و اینها خریده بود که یکهو آمدند دستهایمان را بستند و بردند....

یکی آمد جلو وگفت: بدبخت " ژاور"! بی هویت! بچه های انقلاب کبیر فرانسه را اذیت می کنی؟

به تته پته افتاده گفتیم: بابا ما " شاطریم درتهران" بعد یکهو یکیشان که چاق هم بود آمد جلو وگفت: وا؟!خارجی بودید؟شما مقابل دوربین مخفی هستید ... خوشحال باشید یک ماه دیگه پخش می شید!...

بعد پول ناهار مارا دادند و بوسمان کردند و ما آمدیم هتل!

پنج/

آمده بودیم لوس آنجلس یک بانوی زیبائی را ملاقات کنیم و یک ویلا بخریم بالای یک تپه ای!

گفتیم بگذار بفهمد ما که هستیم ... برگشتیم گفتیم تا به حال اسم مردی به نام" ژو" را شنیده اید؟

ایشان درحالی که قرارداد ویلا را امضا می کرد گفت:بله! ایشان کلاهبرداری بود که پدر ما ایشان را در فرانسه کشت! چون نام پدربزرگمان " شاطریم در تهران" را همه جا می گفت ... ولی اسمش " ژو" بود!

فهمیدیم خدارا شکر خوب عمل کرده ایم که تا سال 2000 زنده مانده ایم ...

به خانه برگشته ضمن شکر خدای متعال... با اسم جدید مان زندگی خوبی شروع کردیم ...

                                                  The   end!

لیلی!

 

 

هشت:

ترومپ!

بسته ی حمایتی کو؟ زندگی کو؟ عشق کو؟

عشق کو؟ زندگی کو؟ بسته حمایتی!

 

نه:

مامان بنز:

بشینید دورو وروم! وقتی فکر می کنم مرگ چقدر به مانزدیکه ...

پراید:

مامان تو دیگه نزدیکه صدو پنجاه سالت بشه! من تو سی سالگی چی؟تازه بچه هام سیزده ساله شونه!

بوگاتی:

خوب شد ایتالیا نرفتیم! بیچاره مامانم ... استرس مارو هم می گرفت...

ننه خاور:

ما چون کوفته ی تبریز... سماق اینا می خوریم هیچی مون نمیشه! شوخی که نیس!

بابا بیوک:

خانم مگه به این چیزاس... ویروسه!

بابا پزو:

پاشید منو ببرید بیمارستان... تنگی نفس دارم ... هوای منطقه ی ما آلوده س..!

مامان بنز:

چی میگی توام؟ بقول خودت مگه ما خودرو نیستیم؟

بابا پژو:

از روزی که دماغمو عمل کردم این سوراخای لامصب هرچی دوده میشکه تو ...

پراید:

بابا ! نرو بیرون!کلا بشین خونه... عین آدما!

ننه خاور:

من بازار نرم می میرم! این بیوک بشینه خونه ... بمن چه...

بابا بیوک:

بشینید تلویزیون برنامه های خوب داره...از هر طرف... بازارام نشون می دن! کجا می ری؟ پول ندارم؟ بانکا تعطیل شد... هههههههی خانم.....

 

 

ده:

رهبرم....

دعای شما و آل علی(ع) پشت بان ماست ...

در مرگ ما هم عشق آۀ علی(ع) نخواهد مرد ...

 

 

یازده:

رفته بودیم دندان پزشکی چن وقت پیش ... دوتا خانم قبل من کارشون انجام شد ... اومدن بیرون ...

بیمار دستمال کاغذیشو انداخت تو سطل پر...

بعد رفتن ... بعد چن دقیقه بیمار هراسون اومد تو ... بین دستمال کاغذیا رو گشت! و با بدبختب دستمال خودش رو پیداکرد و برداشت ...گذاشت مقابل دهانش و رفت!

من دوان پشت سرش رفتم و گفتم : خانم اینو بنداز دور ... جدا میکروب داره تو دندانپزشکی خطر بیشتره و از این حرفها...

بعد یهو برگشت گفت: این دستمال خودم بود! من چطوری با یه دستمال دیگه تا خونه برم؟!

خانم همراهش آمد جلو گفت: خانم! ایشون کمی! وسواس داره...

...................

ای امان از وسواس... وسواس ...وسواس... وسواس...

حالا اون هیچی ... دستمال کاغذیا و دستکشها و وسایل بهداشتی استفاده شده ... که داره به محیط زیستمون وارد میشه ...بندازیدشون توی یه کیسه درشم ببندید... تا بعضیا وسواس مجدد شون نگیره!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... پیامک اومده که از امروز آموزش دارین ... بعد همکارم اومد گفت:

خوش به حالت لیلا جون! پارتی تو همیشه کلفته! گفتم: چی؟ من؟ گفت: آره!مدرس فیزیک کوانتوم و فضا شناسی مون ... بهجت خانم جونه!

چون یه بار دختر خاله ام معلمم بود با تبصره! قبول شدم گفتم: آره! فکر کنم قدرتی خدا شانس آوردم!

سیزده:

روح همه مون شاد!

پدرم سه سال پیش براثر یه سرما خوردگی ساده فوت شد... چون قبلا بر اثر تصادف و جراحی مغز داروی وارفارین مصرف می کرد انقدر مشکلاتش زیاد شد که ... دوام نیاورد...

اگه میگن مواظب خودتون و افراد سالمند باشین ... شوخی نگیرین ! با کمترین و ساده ترین پیشگیری ها میشه از مرگ خودمون و عزیزانمون جلوگیری کنیم ...

خدایا هوامونو داشته باش ... حتی وقتی که خودمون هوای خودمونو ... نداریم ( همیشه البته همین طوره)...

 

دوستان محترم انتخاب عکسهای اینجا گاهی ساعتها طول میکشه چون فهمیدن یک نقاشی هم گاهی با توضیح خود نقاش ممکنه

درضمن من از اول عکسهارو از اینترنت و سایت های مشهور و ... برمی دارم ... و بیشتر اوقات اطلاعی ازز شناسنامه اونها ندارم...

ممنون