یک:
کیسه ی آسمان ...
دیگر سکه ای ندارد ...
دریا هم ...بخارشود...
دل سنگ زمین ... خریدنی نیست !
دو:
یک بغل گل رز ؟...
بوی عشق را ... برای من خریده ای ؟
سه:
سرما گذشت .
برای کویر که گیاه نداشت ...
عبور ...
فقط یک خاطره در زمان بود !
چهار:
ترکیب خنده های تو ...
بااشک های من ...
ازرنگ تیره ای به نام ... خاکستره ای گذشت ...
این آتش است که زنده ماند ...
میان تیره گی ...
پنج:
یوسف ...
آمده ام یک خواب بخرم ...
تا...
تعبیرش ...
آزادی من ...
ازعشق تو باشد ...
یک:
نفس گرفتن ... ازهوای تو ... کارمن نبود ...
میروم ...
تا ریه های تمیز یک شهر !
دو:
غریب و درراه مانده ...
هنوز به شهر تو نرسیده ایم ...
و کسی نیست که ...
درجاده های رها درافق ...
مقصدمان را ... نپرسیده باشد ...
به که بگوییم :که نام شهر تو " رازها" ست ...
سه:
موی سپید ...
روی سپید ...
شعرسپید ...
برای هرکدام ... یک عمر بس نیست ؟
چهار:
لیلی ... به مقامی رسیده بود ...
که با کراهت چهره ...
مقام استادی را ... ازذهن مجنون ... ربوده بود ...
پنج:
جمله ها ...
به رقص عشق ... واکنش نشان می دهند ...
یکباره می بینی ...
جای فعل وفاعل عوض شد و ... شعرشدند !
لازم به شبیه سازی نبود ...
بیاکمی زبان انگلیسی کارکنیم ...
تا " جونی یور " ازدنیا نمیریم ...
" مردم دنیا دیگر به چیزهای بزرگتر فکر می کنند ...
مثل نمردن یک نوزاد دردستشویی عمومی پارک ...
مثل حرکت ابراختر آسمانی در فضای کهکشان ...
مثل چرخه طبیعت ... که اززندگی یک سگ می گذرد ...
ومثل خوراک جمعیت نزدیک به 8 میلیارد...کره زمین "
دنبال من نگرد ...
من پشت هیچ مردی پنهان نشده ام ...
s.layla.madadi
یک:
یک نیم رو... بیشتر نداشتی ...
آمده بودی ... تمام رخ ... شبیه مونالیزا ...
لبخند بسازی ...
جان من!...
ازاین لبخندها ...زیاداست ...
یادبگیر ... به سرزمین ماهم ... سفر کنی ...
دو:
شایسته عشق تو نبود ...
با عبادت های بسیار .
دیگرچه کرامتی بالاترازاین ...
که همراه آدم شود ...
تا با عشق های تو ...
باجنس خود ... بسوزد !
آن هم روی زمین !...
سه:
مراقبم ... که پایم را گم نکنم ...
دراین شهرشلوغ ...
خیلی ها ...
دوست دارند ...
با پای آدم ...
سفرکنند .....
یک:
سرما ...
میان شاخه های درخت ... اثر ندارد ...
پاییز قبلا ...
حس لامسه (برگ هایش )را برده است !
دو:
سکوت را نشکن !
این نمکدان ... رازی ست که خوراک روحمان کرده ایم !
سه:
ترس !روی ریل خوابیده ای ...
قطار زندگی ...چند قدم ... بیشترباتو ... فاصله ندارد!
چهار:
برای عشق ...بیست سال خام بوده ام ...
لطفی کن ...و...آتش این کوره را...
به حد خورشید ...تنظیم کن!
پنج:
سارا...
ازعشق تو ...
ابراهیم می رود .
تاخدا...ازعشق مادری ...
زمزم را ...بجوشاند ....
یک :
تو...
نقش رگ های تاک بودی ...
مست می رفتی ...
تا چشم های زمین ...
دنبال عقل عاشقش ...
دو:
کمان ابرویت ...
تیری میان چشم هایم بود ...
کندم.
ولی ... جای خطا را ... چگونه پاک توان کرد ؟
سه:
بغض کجا ؟... گریه کجا؟...
باید خندید ...
مگر عشق ارزش دارد؟
بگذار ... دراین بی ارزشی ... دریک پاساژ...نقش مانکن ...بازی کند ...
چهار:
بیا ... درون من ...
آینه هاست ...
اما چرا ؟ فقط چهره تو ... منعکس می شود ؟
یک :
یوسف ...
خواب دراندیشه توبود ...
خدادست هایش را گرفت ...
تادر زندگی تو... تعبیر شود ...
دو:
بوی عطر محمدی ... دنیاراگرفت ...
اما... دریغ ... چشم های من ... کوریوسف بود !
سه:
چه داستان ها ... که توراعزیزمصرکرد ...
پدرنشده بودی ... تاقبل آن برگردی ... یوسفم!
یک :
دونده ای ... ازمقابل چشم من گذشت ...
خط پایان درامتداد یک عشق ... بسته بود ...
دو:
زوج چشم های تو ... به جدایی رسیده اند ...
نگاه تو ... به عشق ... تفاهم پایان رسیده است ...
سه:
یک نان ...
ازعشق خوردن تبرک است ...
هزارشام و ناهار ... ازدل بی عشق ... کجا رود؟
چهار:
تقویم ... کاغذهایش را ... پاره کرد ...
هیچ فصلی ... این خاطره ی دردناک را ننوشت ...
پنج:
تو...
برایم ... نوشته بودی ... بهار.
صدزمستان شکل بهارشد ... نیامدی ...
.............................................................................
خواننده محترم ... وبلاگ های بی شمس درپرشین بلاگ نوشته من است ...
دوست داشتی دنبال کن و بخوان