بی شمس

ادبی

ترجمه متن چشم های تو ...دوستت دارم به زبان مادری ست !


یک:
درون من پر از توست ...ای یوسف!
مثل نور ماه که تیره گی شب را ... تامین می کند!
دو:
داستان عشق من یک طرف ...بیشتر نداشت ...
تو انگار ...شی ... بودی ...بی هیچ حسی !
سه:
با قدرت سلیمانی خودم !...روی هوا آمده ام نزد تو!
بشکن صدای سکو تت را ...
منتظرم ... صبا بیا!

چهار:
بوی نارنج خفه ام می کند !...بازور و قدرتش!
چرا که من!...
" باور بهار "...نداشتم!
پنج:
رو به دریا ...پاهایم ...
روبه دریا ویلایم ...
رو به دریا ...کوچه...
رو به دریا جنگل ...
روبه دریا چشمم ...
رو به دریا تابلو ...
رو به دریا شعرم ...
رو به دریا خوابم ...
روبه دریا مرگم!...
رو به دریا ختمم!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را به جان خریده ام ...
اگر بخر ی مرا ...حسین جان(ع)...چه غم؟


هفت:
ویکی از بحث های مهم پسر تنبل های کلاس " بابای پولدار" است !که بهتر از هزار کار است و هرجا می روند همین را می گویند ...و می خواهند آدم را قانع کنند و اگر تک پسر باشند یا للعجب!که این بحث را پیش نکشند !که دیگر مال دنیا را می خواهند چه کار؟همین ها هستند که لباس پاره و پوره را مد کرده اند !حالا جای شکرش باقیست که لباس پاره پوره از زانو شروع شده ...وگرنه فردا می گفتند ...پیراهن های پاره شان مال ماجرای یوسفی ست !که برایشان پیش آمده !..." متوجه که می شوید"!
هشت:
ترومپ!
خسته نباشی!موفق باشی!...
که بی ارزشی دنیا ... نیمش مال توست!
نه:
مامان بنز:
بوگاتی؟کجای دنیا رسمه که مادر شوهر پیر غذا بپزه و عروس جوونش بخوره؟
بوگاتی:
مامان جون شما خودتون به آشپز خونه حساسیت دارید!غذای ایتالیائی نمی خورید!اگه من دمپائی آشپز خونه تونو بپوشم روزی یه دفه ام شده دمپائی رو عوض می کنید!شما خودتون از سیر بدتون می آد ...شما خودتون می خائید عروس نمونه باشید شده باشه یه دونه کوفته تبریزی بپزید برای ننه خاور می پزید !شما خودتون هرچی رو که دوس دارید دارید حتی پولاتونو طلاهاتونو تو آشپزخونه قایم می کنید!...
ننه خاور:
دستت درد نکنه بوگاتی جان!ولی یادت رفت بگی حامله ای مثلا !ویار داری!از بوی غذا بدت می آد و حالت بهم می خوره !
مامان بنز:
برم یه جائی گریه کنم!

ده:
رهبرم ...
گذشت جوانی ما وولی هنوز پیر نیستیم ...
به ما ملحق می شوند روزی هزار ان جوان با ایمان ...

یازده:
بعضیا یه سندروم دارن به اسم دزد کردن دیگران!یعنی ته ته اش رو نگاه می کنی یه سندرومه!
به طور مثال بقال محل دوروز پشت هم لباسشو عوض کنه و یه چی دیگه بپوشه می گن: جون خودمون این دزده!
من حتی پدر مادرائی رو دیدم که به بچه ی خودشونم شک دارن ...5000تومن میدن دست بچه بره سوسیس و نون و پنیرو خیارشور بخره!بعد بچه هه می ره می خره سه تومنم میاره بهشون می ده!بعد بابا هه می گه من که قیمت هارو می دونم!اون هزار تومنی که تو جیبت گذاشتی نوش جون!
حالا همین رو بگیرین برین بالا !از مامور خرید شرکت لوبیا سازان وفا بگیرین تا اون بالا که ما قدمون نمیرسه!حالا بیا ریز در آمدها و هزینه هایی رو که بش شک دارن بذار جلوشون مگه باور می کنن!؟چون از نظر این ها دزدی یه جنایت سازماندهی شده ست و کلا حساب سازیم جزوش میشه!
هرچی که ابهامات زندگی بیشتر باشه بیماری سندروم " دزد هستی" بیشتر میشه...تا جائی که مردم دیگه به این جور افراد خط نمی دن!وهرچی خط نمی دن بیشتر میشه که بشه!خدا به این جور افراد کمک کنه!جدی میگم!
دوازده:
وموی تو افتاده بود توی فنجون قهوه ام ...
نگاهش داشتم من ...موی تو واحساسم به موی!
سیزده:
مثل اینکه هرچی دیرتر می آم اینجا آمار وبلاگم بالا تر می ره!جل الخالق !می خاید اصلا نیام؟
چهارده:
کتابای منو می تونید از نشر فرهوش تهیه کنید ...اگه دوس داشته باشید ...


۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیوانه ی ملک توام !!! یا بمیر یابرو!

یک:

نشسته بودم و از قلب حافظ فال ...می ساختم ...

تو درآمدی که:

برخیز شام شد و یارت آمد!

دو:

دوراه بود که هرگز نرفته بودم و نمی رفتم ...

به سوی جهت تو وخلاف!..." ایستاده بودم"!

سه:

نگین چشم تو را فروختم و خوش حالم!

بگذار یک نفر دیگر تمام عمر بگرید که:عاشق توست!

چهار:

میان دست های تو قلب گنجشکی ام ...

حتی اختیار مردن نداشت ...

پریدم و قلبم پرید ویاد گرفتم که ...

لااقل چطور بمیرم!

پنج:

فریب شیطان بخور!و مرا قربانی خدا مکن ابراهیم!

می خواهم که با دست های خودم ... قاتلش باشم!

شش:

مزار شش گوشه ات یا حسین(ع)پراز نسیم بهشتی ...

میان هلهله ی گرمای تند تابستان ...آمده ام ...

هفت:

یک نفر حالا شده است هزاران و میلیون ها نفر ...نه به این که دست های مان پر از کمک به مردم محروم نیست ...باید دست های رهبرمان را محکم تر بفشاریم که سال هاست با راهنمائی ایشان سنسورهای قلب مان و عاطفه مان روشن مانده است ...

ما هنوز برای اسارت دیگران می سوزیم ...برای شهادت دیگران می سوزیم وبرای بی خانمان ها و ضعفای دیگر دست کمک داریم ...بی هیچ منتی ...

وکدام مردم دنیاست که مارا نشناسد و نداند که اینجور نیستیم ...

ما ایستاده ترین ملت دنیائیم وپای مردی مان را همه می دانند " فلسطین تو تنها نیستی"...

هشت:

دیده بودمت یا صاحب الزمان درمیانه ی راهی ...

حتی به عمر چنین نور ندیده ام ... که تو هستی ...

۱۸ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

طاقت محراب شکست ...

یک:

ذرسجده ی تو جایگه عشق به خون رفت ...

خون رفت ...

خون رفت ولی ...

عشق تو آغاز خداشد ...

دو:

کعبه خون گریه می کرد وعلی(ع) می رفت از دنیای او ...

پس علی کو(ع)؟آن علی مرتضا(ع) کو؟قبله کو؟

سه:

برداشتی از روی زمین پایت را وزمین ناله کرد :

عدالت می رود از روی من ...دیگر علی چون تو کجا؟

چهار:

بینوایان تازه فهمیدند نواهاشان که بود...

علی می رفت(ع) ...

نوا می رفت ...

داستان نی نوا آغاز می شد ...

پنج:

وتاریخ نتوانست تو را بکشد ...

واز تو علی (ع) مردی چون معاویه بسازد ...

وتاریخ نتوانست رفتار تورا با عمرو عاص و دیگران مثل او ...انکار کند ...

نتوانست به تربیت فرزندان تو ...ایراد بگبرد ...

نتوانست اموال بیت المال را از گوشه ی خانه ی تو پیدا کند ...

نتوانست به همسر تو ...نشانه رود ...

نتوانست بگوید که شما صبر نداشتید و نتوانست بگوید لطمه ندیدید ...

نتوانست بگوید الیگارشی پلی گارشی و هرچه آرشی هست از قدیم وجدید به شما می چسبد ....

و نتوانست نهج البلاغه را انکار کند ...

طفلک تاریخ !

نمی تواند چون معصوم بودید و هستید ...

و اثباتش بماند ...که دروغ و راست یکی ست ...علی (ع) مرد خدابود ....

شش:

مزار شش گوشه ات خوشا به حال دوستان ما ...

که قسمتشان بود بیایند و تربت شما بیاورند ....

هفت:

روزهای گذشته روزهای مهمی از تاریخ ما بود وهست ...درگذشت بزرگ مرد تاریخ ایران امام خمینی (رحمه الله علیه) تسلیت ...ویادشان گرامی ...




۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وخنده برلبم بود به سایز درشت که مثل غم آمدی ...با اشک!

یک:
تپش به قلب من آمد ... تو باز موهایت ...
کشیده موی نسیم بود و ...بی خبری !
دو:
بعد از قلب من ...چشم های تو ...
آبرو نزد پزشک برد و بیمار نبود ...
سه:
روی شیشه باران می رقصید و ...
درانتهای خیابان دختری می دوید ...
من از پنجره دیوانگی خویش را می دیدم ...قدیم بود و ...
پای برهنه ...
چهار:
درتماسم با دست های تو هرشب ...کنار دیواری ...
که نیفتم که قلب من ... طاقت دیوار نداشت ...

پنج:
می بوسمت و ای ماه درحسرت یوسف هستم ...
که چگونه از کنار تورد شد وبه تو ...اعتنا نکرد ...
شش:
مزار شش گوشه ات را جای درخاک نیست ...
ریشه اش در اسمان است این ...مزار درخاک نیست ...
هفت:
وپسر تنبل های کلاس اسباب بازی فراوان داشتند و اولین اسباب بازی شان تلفن همراه بود که قیمت یک خانه می شد!و هرجا می رفتند از کمرشان آویزان بود و شلوارهای دو پیله و سه پیله می پوشیدند و اغلب یکبار تلفن همراهشان توی توالت افتاده بود و درپیچ راهرو دانشکده با اشخاص نامعلومی درارتباط بودند ولی حیف !ما گول پسذر تنبل های کلاس را نمی خوردیم چون درزندگی کارهای مهمتری هم بود مثل درس خواندن !!!و بعدا می خواستیم برای خودمان حواله ی نمایشکاه کتاب بگیریم که آن هم آن زمان ها برای خودش نوعی تجارت وزرنگی بود ...
زود است که بدانید ما چطور زندگی می کردیم و مارا الگوی خود قرار بدهید!!!

هشت:
ترومپ!
کج بنشینیم و راست حرف بزنیم ...
بهتر است از عکس ...راست بنشینیم و کج بنالیم !!!
نه:
مامان بنز:
وای!خاک بر سرمون شد بابا بیوک ...بابا بیوک مجوز نشر گرفت!
بابابیوک:
دخترم گرفت که گرفت!اتفاقا من می خاستم تاریخچه ی پر ابهت خاندان بیوک رو بنویسم!
بابا پزو:
سرکارخانم بنز صد دفه نگفتم عین آدم حرف بزنید!
بفرما!
پراید:
من و بگو که دوبارتو این کتاب ازدواج کردم ...دوتا بچه دارم سومی تو راهه!
ننه خاور:
چه ربطی داره؟
پراید:
مامان بزرگ همسن و سالای من هنوز خواستگاریم نرفتن ...من خجالت می کشم می فهمی؟!!!
بوگاتی:
وا!

ده:
رهبرم ...
ما قلب های کنار هم ...
از نسل آهن و پولاد برتریم ...

یازده:
هیچ بعید نیست ...در سیستم های جامعه و یا نظام های روانشناختی ...خلل ایجاد شود و بد افزار هایی که درایجاد نهایت مثبت دخالت دارند به بد افزار ها تبدیل شده و نهایت منفی ایجاد نمایند...بطور مثال ما درسیستم تلاش می کنیم تا انسان های خدا پرست و مومن تربیت کنیم ولی این طور نمی شود و افراد شرور بیشتر هستند ...این کار روانشناسان و جامعه شناسان را سخت تر می کند ...چرا که وظیفه اشان درمان جامعه و سیستم است ...
بد افزار ها درجامعه های کنونی ایجاد خشم و پرخاشگری می کنند ...و برخی از جوامع شاهد انواع عجیب و بدتر هستند یکجا می بینیم اسلحه بدست افراد رسیده و آنان را چنان از خوی انسانی خویش به دور می نماید که به افراد هم نوع خود شلیک و عده ی زیادی را می کشند ...
و گاه  درجای دیگر خشم و نفرت خودرا از جامعه با تعرض به دیگران به کام خویش می نمایند ...
بد افزار هارا می توان موجودات ناشناخته ی عصر خودمان بدانیم که درفیلم های ترسناک ووحشت انگیز نمی دانیم چه هستند ...نیرو و انرژی منفی و خطر ناک ...
جایگاه دین وایمان به خداوند ...می تواند بد افزارها و نقششان را کمرنگ یا بی رنگ کند ولی دیگر تا چه اندازه؟...
باید کمک بگیریم و ماهم با در نظر داشتن این جامعه یک موجود زنده است چون ما موجودات زنده هستیم ...این سیستم هوشمند را از بدافزارها پاک کنیم و یا تلاش نماییم از بین بروند ...

دوازده:
باید از فیلم سینمائی " جاده قدیم " این روزها " البته هنوز اکران نشده" یاد کنم که به مسئله ی مهم تعرض می پردازه ...زن جوان موفق و متمکنی به این روز دچار میشه وواقعا خانم منیژه حکمت به جا از ابزار سینما استفاده می کنن و نشون می دن چقدر قدرت روحی و همکاری خانواده برای گذر این بحران روحی تاثیر گذاره و چطور این خانم موفق میشه همهی مراحل مثل کشیده شدن به خودکشی و این مسائل رو در ذهن خودش ازبین ببره به جامعه برگرده و باقدرت ادامه بده ...
نباید از ایفای این نقش که به  عهده ی خانم مهتاب کرامتی بود بگذریم ...ایشون نقش خانم رئیس بانک و پولداررو به خوبی ایفا می کنه که مادر دو فرزند هم هست ...
" فردا نگید و نگیم که بعضی ها هیچی تو این جامعه نشون نمی دن "!!!واللا!
سیزده:
من با خستگی چطور می تونم این همه بنویسم؟
یه خبری تو دلم هس نه؟...
" جل الخالق"!


۱۲ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

برای خواهرت هرچه می پسندی ... برای من هم بپسند!!!

یک:
بیرون دریای چشم تو ...هلاکم !
مشغول جان دادن می شوم و ساحل ...می خندد!
دو:
دریغ ! شیطان به معجزه آگاه نیست ...
تولد یک کتاب اسمانی ... جگرش را خراش داد ...
سه:
گناه اگر این است که دست های تو مال من باشد ...
نمی خرم به جهنم! صبر می کنم به بی دستی ...



چهار:
چاقوی شما توی قلبم پیچید ...
جاده ی رگ هایم پیچید ...
مرگ مستقیم رفت...!
پنج:
آزار تو این بود که موهای خودت را بریدی !...
پس دیگرجایگاه دست های من ...کجاست؟
شش:
مزار شش گوشه ات یا حسین(ع)...با رویا ...
نمی توانم زیارت!...
چون شما عشق منید !....


هفت:
یک تنه با خواهان تو رفتم به شیشه!
رگ برید ...سر خراشید ...ولی خواهان تو ...
بی خیال نیست!
هشت:
ترومپ!
اگر بدانی که سوختن چیست؟
کرم سوختن را هم نگاه می داری!!!
نه:
مامان بنز:
وای بالاخره تموم شد شال گردنت تموم شد ...
پراید:
برای من بافتی دیگه مامان ؟به خدا خیلی وقت بود بخاری نداشتم!
بابا پژو:
من بخاری داشتمو دارم!همون مال تو!
ننه خاور:
دستت درد نکنه عروس گلم!
مامان بنز:
بفرمائید بابا بیوک!بعد مینی بوس ساکت این خونه شمائید!!!



ده:
رهبرم ...
هزار الله اکبر ...هزار قل هو الله ...که خوشبختیم ...
عاقبت سپید بخت باشیم بایاری خدا ...
یازده:
یک:
تو آمار بعضی کشورها هست که خانم های باردار برای تولد سلامت فرزندشون از شدت بی پولی و فقر مرتکب جرائمی می شن تا دوران تولد فرزندشونو تو زندان بگذرونن و هزینه ی گرون نگهداری فرزند تا یه مدتی گردن نهادی این چنینی باشه !!!
....
آزاد کردن زندانیان و کمک به پرداخت دین زندانیان اجرش تا کجاست؟نمی دونم...شاید تا خود خدا ...
ولی می دونم همت عالی می خاد و بسیارند و بی شمارند مشکلاتی که با پول خرد بعضی ها حل می شن .
لذت ازاد کردن کفتر و کبوتر تو حرم ها و ماهی ها تو آب های آزاد چقدره؟
تا آزاد کردن یک انسان دربند از بند ...
ببین دیگه جایگاه مادر که قصاص فرزندش رو می بخشه کجاست؟
اگه خرج کردن پول رو بلد باشیم ..یه قسمتش رو می ذاریم برا اینکارا ...
لذت آزادی ...بخشیدن ازادی ...
خوش به حال اونایی که می تونن...
" من الله توفیق"

دو:
به هیچ جا و هیچ کسی نمیشه اطمینان کرد هفت سال در پرشین بلاگ نوشتیم و آخرش هی اینو ببند اونو بنند ...بهترین وبلاگ منو بستن ...
هرچند شعر هاش هست ولی حیف زحمت و اینترنتی که خریدیم و حرف و سخن خونواده ...
اینجام بوش می آد ما هیچ کاره ایم !!!الکی میرزا بنویسیم و معلوم نیس عاقبت چی بشه !!!
اینو به خودم اول می گم ...باورکن لیلا که هیچ خونه ای تو زندگی موندگار نیست ...مگر بخای خونه ی آخرتت بشه !!!

دوازده:
ویکی از پسر تنبل های کلاس دوست داشت تا همسرش درجایگاه راننده ببردش و بیاوردش و دختره زرنگ از اب در آمد و از او مازارتی خواست !وداشت !البته که برایش خرید و هردو خوشحال و خندان درراه کسب علم به کانادا تشریف بردند والان در آنجا شاسی بلند دارند و هاپویشان از من بزرگتراست و باید اعتراف کنم این نوع پسر تنبل ازبقیه موفق تر نشان می دهد و قرار است خانواده اش را دعوت کند وبابایش پریروزها پز می داد که کانادا از ترکیه خنک تر است و اینها!
ماکه بخیل نیستیم!!!
" جل الخالق"

سیزده:
همینطور بی دلیل دوست داشتن دیگران نوعی دیوانگیست ...بگذار بگویند ماکه هستیم!!!
۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نزد خدای روزی می خوریم ... زنده ایم چنان که تو زنده ای ...

یک:
درخدمت سلیمان چشمتان ...مورچه ام ...!
از جن و انس گذشته ام ...تا این مقام رسیده ام!
دو:
پاک نیستم !چون از همه گذشته ام تا تو!
این قضاوت بیگانه ی تو ست ...نارفیق!
سه:
بسیار اگرم مومن تو هستم ...خدای باش!
احساست نمی کنم ...درجهنمی که دورو برم هست!

چهار:
قدرتو را مانده تازمانی که بدانم ...
صدها هزار پای از تو پائین تر و پائین ...
پنج:
چاقوی تورا می بوسم ای ابراهیم!
من تااینجا بوده ام...بعد مرگم تو تا کجا هستی؟!
شش:
مزار شش گوشه ات را آمده است تا ببوسد ...
فرستادمش با هزار دعا ...دعا که برگردد!

هفت:
وپسر تنبل های کلاس بسیار مامانی بودند!درجلسه ی خواستگاری" جهت کت لت گفته شده"!کم مانده بود بروند بغل مادرشان و می گفتند:یا مامان یا هیچ کس!وما دخترهای دانشکده یواشکی تبانی کرده بودیم که بگوئیم یا خانه در لواسان یا طبقه ی پائین همین خانه!وبعد که مامانشان چشم قوره "غره" !می رفت ما می فهمیدیم  موفق شده ایم !!!و فردایش می دانستیم می خواهند چه بگویند؛!ما زودتر بین همه این حرف را انداخته بودیم که" مامانی اند "!!!والان هم خیلی هاشان به خاطر شرط ازدواج ما هنوز ازدواج نکرده اند!!!ودارند بازهم با مامانشان خواستگاری می روند!!!
" خوش می گذشت نه؟!!!"
هشت:
ترومپ!
تاپ مدل داری و خوشبخت شدی ...
ما نداریم و به ماها نمی دهند!!!
نه:
مامان بنز:
اش می خوریدیا حلیم؟
بوگاتی:
کوفته تبریزی!
پراید:
بوگاتی تو دیگه چرا؟
مامان بنز:
راس میگه!بیچاره تا حالا یه بارم حرف نزده!
پراید:
آخه این حرف زدنشم یه 200هزار تومنی آب می خوره!


ده:
رهبرم ...
به عشق آل علی (ع)بهشت درکشورماست ...
چه روزهایی که نمی دانیم و باعشق دربهشت ادامه می دهیم ...
یازده:
چیزی که درکشور ما کمی غریبه !این که نمی تونیم خودمونو جای طرف مقابل بذاریم!والبته خیلی کار سختیه ولی امکانش هست ...وتفاوت فرهنگی مون هم با بعضی جاهای دنیا سرهمین مطلبه !!!
" جدای از اینکه توقع داریم دنیا مارو بفهمه ولی مادنیا رو اصلا نمی فهمیم"!
ما واقعا وقتی برج ساز هستیم نمی تونیم خودمونو جای معلولین بذاریم ...وقتی شیرینی فروش هستیم نمی تونیم خودمونو جای بیماران قندی بذاریم ...وقتی دونده هستیم نمی تونیم مشکل دارها رو بیمارهارو درک کنیم ...بهر حال اگه خودمونو جای دیگران بذاریم نه تنها به کسب و کار خودمون رونق می دیم بلکه دل دیگرانم می خریم!
یه کم جای خودمونو همیشه و درهرحال که هستیم با طرف مقابلمون عوض کنیم دنیا عوض میشه ...دنیا ...
ببین چطوری می گم دنیا ...
قربون چشای سبز آبی سیاه مشکی میشی تون برم ...دوستون دارم ملت شزیف!
دوازده:
نمی دونم چرا هرکی منو اذیت میکنه قسمتش میشه بره کربلا؟
" اینو از حسودی گفتم جدی نگیرین"!
" جل الخالق"
سیزده:
ای یار چهارم از پنج تن آل عبا حسن(ع)...
که زیر پاهای شما گل افشانند فرشته ها ...
امضا بفرمائید اجازه ی وصل مان به دوست ...
دیدار حضرت حق!و کعبه و زیارت خانه ی خدا ...


چهارده:
این سفره هارو جدی نگیرین!وصف العیش نصف العیش!!!دیگه با دیابت وفشار بعله!

۰۹ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مرگم مرگ سفید برفی!

یک:

درپی خاموشی لب های خود ...پروانه شدم ...

رفتم پی سوختن شی دیگری...که نابودم کند!

دو:

آه...زیر یک سقف باید مردی ...

من زن باشم و تو نامردی ...هرگز!

سه:

بی حال نامه ات را دلیت می کردم ...

اگرم حالی بود ...رایانه و خانه را باهم می سوزاندم!



چهار:

گویند که عاشق نباید شد و عشق دروغ است ...

راست می گویند!

من و آفتاب قهر کردیم وشب ...شاعرانه تر نبود؟

پنج:

توراکه دیدم حس شعر گویی ام متولد شد ...

تازه بعد از مرگ تو ...دوتای دیگر چاپ کردم از شعرهایم!

شش:

مزار شش گوشه ات رانبوسیده ...عاشقم ...

می دانم که ببوسم...دلم را جا می گذارم و می آیم ...




هفت:

بیداری شب عجب کیفی دارد...

وقتی بدانی ...یکی دیگر دارد برای فراموش کردنت ...

هی قهوه و هی قهوه و هی قهوه قورت می دهد ...

هشت:

ترومپ!

بی خوابم ویاد کارهای تو که می افتم ...

می خندم و می گویم:جهنم!

نه:

باباپژو:

خانم!بیا همه مون یه هفته بریم در پرشین بلاگ بشینیم!

مامان بنز:

وا!پرشین بلاگ اصلا کجاهس؟

باباپزو:

یه فضایمجازی ایه که توش وبلاگ مینویسن!

مامان بنز:

خوب برای چی؟

بابا پژو:

عزیزم!می گن نویسنده هاش از فضای مجازی پول گرفتن!اگه بعضی ام نمی گرفتن که هی تو هی پا نمی شدن کتاب چاپ کنن!

پاشو من اونجا می نوشتم!

مامان بنز:

اسم وبلاگت چی بود؟

باباپژو:

جنوب از حدود جنوبغربی !

مامان بنز:

وا!



ده:

رهبرم...

سپاس که باعشق  روزه داررمضانیم خدای را ...

آن قدر که سفره هایمان را با هم تقسیم کرده ایم ...

یازده:

جوان تر که بودم عاشق مردن های رماتیک بودم ...مثلا مردن مثل سفید برفی ...

همسرم و عشقم بیاید بوسم کند و بیدار شوم و اینها ...یا اصلا کلا بمیرم!وهمه بسوزند و بسوزند !

در جوانی اتفاق بد مشابهی افتاد و تقریبا نقشه همان شد!همه به گریه و زاری افتادند بعد من درست مثل سفید برفی بیدار شدم ...ولی نظرم نسبت به مرگ عوض شد !اگر قرار بود فقط من باشم و خدای و دیگران آن سوی پل ...واقعا هیچ اتفاق سوزناکی نمی افتاد !همه بعدش می رفتند پی کارشان و با اینکه درکشورما حتی مرده دوستی رواج دارد بازهم سریع همه چی تمام می شد!

از آن پس راستش به این واقعه جور دیگری نگاه می کنم ...می خواهم صد سال کسی پشت سرم گریه نکند وهیچ کس فریاد یا لیلتا ندهد!

راحت بمیرم وجوری بروم سمت خدا که لبخند خدای را ببینم ...اول و آخر معامله با خدا دو سر سود است ...از اشک ملت هیچ در نمی آید ...

در سخنرانی هایشان می خواهند آدم را بزرگ کنند و بعد جلوی همه کوچک می شوی و خدای می داند که اشک ها انسان را چقدر ضعیف تر نشان می دهد ...

با اینکه انسان مهربان و نوع دوستی هستم ولی اعتقادم این است که اگر در زندگی خودم یا جامعه ای که در آن هستم ارزشی برای بودن من قائل نیستند ...من هم دنبال اشک های آنان بعد از مرگم نیستم!

اصلا بعد از مرگ من بزنند و برقصند!چه بهتر!

"جل الخالق"!


دوازده:

خوابم نمی آد!فرداهم بسیار کار دارم!

به این می گن وجدان کاری!یه شب ننوشته بودم آ!

.....................................................................

به خوانندگان اینجا احترام می ذارم و از خانم حدیثه قربانی و آقای حامد بذر افکن ممنون...بابت کاریکاتورها


۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وداغ چشم های تو از همه سنگین تر است ...مظلوم بودند و گربه ای !

یک:
به بهشت راهم نمی دهند دگر ...می دانم!
نماز به قبله ی تو خوانده ام که عاقبتش ...جهنم است!
دو:
ذهن درگیر یعنی خوراک فرهنگی ...
یک لقمه گرفته ای و مزه اش درکام است ...
سه:
ساق پای یوسف را شکستن مرد می خواهد ولی ...
خوب تر آن است که " زنانه " درزندان مکافاتش دهیم!

چهار:
سیاه تر از سیاهی موی تو ...شب نیست...
درگیرم و خورشید می آورم دلیل ...
پنج:
بیچاره گان عاشق می شوند و خوشبخت ها معشوق ...
باور نمی کنی!
یکبار داستان شیرین را بخوان!
شش:
مزار شش گوشه ات سیرم کرد ...
نه از زندگی نه از عشق ...از ماجرای آزادگی ...

هفت:
و فکر می کنم یکی از پسر تنبل های کلاس تلگرام را کشف کرد یعنی یکی اختراعش کرده بود بعد پسر تنبل مورد نظر کشفش کرد و اولین بارهم برای تقلب اینکاررا کرد و عکس و فیلم مورد نظر را گذاشت ...
واستاد می پرسید این ها یعنی چه؟و پسر تنبل کلاس می گفت تلگرام است استاد!هرچند من تا دیروز که تلگرام قطع نشده بود به همه می گفتم تلگراف درست است و چه خوب است فرهنگ سازی!!!
پسر تنبل های کلاس بیزینس دارند باهایش و موبایل و لباس و اینها می فروشند و یکیشان آمده بود خواستگاری دختر همسایه و همه چی داشت ولی بعضی ها که پسرخاله اشان دردولت است حسودی کردند و به خاطر یک عروسی ساده کاسه و کوزه ی ملت را بهم ریختند !!!
تروخدا می بینی!!!
هشت:
ترومپ!
نه آمدنم بهر تو بود و نه رفتنم!
ولی تو آمدنت بهر من است و رفتنت نیز هم!
نه:
مامان بنز:
شرایط خریدت پراید عوض نشده؟
پراید:
چرا!دست های پنهان که می گن همینه!
بابا پژو:
همه تورو دوس دارن!زاحتی!ارزونی!خوشگلی!رنگ و وارنگی!سرعت داری!و درنهایت ارابه ی مرگی!
پراید:
ای بابا!با من میشه الان خونه خرید؟
ننه خاور:
چرانه بزرگوار!تو تهران پسندی!!!


ده:
رهبرم ...
کجاست حقیقت های گم شده ...ما درپی آنیم ...
که باعشق هم می شود رسید و ما عاشق عشقیم ...

یازده:
بعضی پیرمردهای قدیمی می توانستند داستان های خوبی از جوانی شان برای ما بگویند ولی گنجینه ی دلشان را هیچ کدام از ما جوان ها نخریدیم ...
پدرم تا می آمد صحبت کند هر کداممان خودمان را به کاری می زدیم ولی با این حال داستان های زیادی از ایشان شنیده بودیم ...
بدی قضیه اینجا بود که تضاد فکری عمیقی داشتیم ما با گذشته حال نمی کردیم تاریخ برای ما مفهوم نداشت . انتزاعی بود خیالی که نفرت انگیز بود و دیگر با این حال طرز فکرمان مشخص است ...
درحالی که لمس گذشته برای ایشان زیبا جذاب و قابل لمس بود ...
یادم نمی رود که پدرم بسیارهم امروزی بود پیپ می کشید و قهوه می نوشید اگر این ها را جالب بدانیم ...
بعد از یک مدت خسته شد ...همه ی چیز را ترک کرد جز عبادات شخصی ...
نمی دانم بعضی پیرمردهای دیگر چرا مرا به یاد او می اندازند ...
شاید اصرارشان بر مرور خاطرات و یا حس دیگری ...
دوستان واقعا چطور می توانیم گذشته را حذف کنیم ...ما گذشته اشان را محل نگذاشتیم .خیلی جاها خودشان و گذشته اشان را حذف کردیم ...
یواش یواش زمان قدر قدرت دارد به سراغ امثال من هم می آید برای فرزندانم چطور قابل قبول خواهم بود می دانم که نمره ی قبولی نخواهم گرفت و حوصله شان نمی رود که بگویم ...

"آه از روزگاز"!

دوازده:
یعنی دلررو کی اختراع کرد؟ یا مثلا شکافنده ی خیابو نارو تا من شخصا عصرروز تعطیل خدمتشون برسم!



۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ایران سبز و سپید و قرمز ...پرچم رنگ های شادی است ...

یک:
دست من دیگر جداشد از دست قویت ...
خواهم افتاد درراه مجنونی ...چون لیلی ام!...
دو:
شده ام از تو جدا ...رفته ای بی من و من ...
هیچ کارم نیست جز ...از ته دل خندیدن!
سه:
واضح بود تمام راه را خودم آمده ام ...
از میان گرگ های وحشی !
چشم هایم خشم بود و صداقت...
پول هایت را گرفتم ...
تو چه می دانستی راه چه بود؟
به خاطر گوسفندانی که لا به لای پیچیدگی های مغزم ...
از ترس لوله بودند!


چهار:
خراب شد سقف آسمان و شمس نیفتاد ...
نیروی جاذبه فقط برای من عاشق است !
پنج:
روی دستم مانده ای مثل نقش تتو!
بی وزن و بی هیچ شوری ...پری!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را نظیر نیست درجهان ...
که بیایند و عشق بورزند و گریه ها کنند ...


هفت:
من از گلوی تو چاقو بودم ...وقت پائین رفتن خودم!
هزار خاطره می بردم و جگرم پراز خون بود !!!
هشت:
ترومپ!
یکبارسیاه پوش !سیاه رنگ عشق است...
نه:
مامان بنز:
چی شد پس؟هرروز داریم ادبی صحبت می کنیم ولی از کتابه خبری نیست؟
پراید:
مادرمن!یه مشت آدم عاقل نشستن ...مگه می ذارن فرهنگ خونواده ی ما وارد فرهنگ جامعه بشه!
بوگاتی:
اصلا می فهمی چی داری می گی؟مگه قرارنیست من تانک به دنیا بیارم؟

ده:
رهبرم ...
دست های مهربان مردم ایران ...گرم است ...
گرمی از دست های آل علی (ع) ست ...

یازده:
درنظریه های توسعه یافتگی می خوانیم که بهتر است کشورها به ایلات تقسیم شوند یعنی هر استان و ایالت خود مختاربوده و فقط در مسائل نظامی و مالی یکی باشند ...
دیگر کم کشوری ست که بتواند یک پارچگی اش را حفظ کند ...دولت ها خسته اند و انجام این کار سخت شده است و بار کمالی فراوانی دارد ...!
اما درکشورما کلمه ی ایرانستان بدترین حالت ممکنه را به ذهن متبادر می کرد و می کند و مرده ایم و مرده اند مردان و زنان غیور کشورمان از همان دوره ی قاجاریه ی به ظاهر بی کفایت تاکنون که این بد و بدترین نشود...
دردمان خواندن اشعار فردوسی نیست ...
دردمان نشستنمان سر یک سفره است از هرکه و هرچه هستیم ...از هر قوم و قبیله که هستیم ...
همدیگررا دوست داریم و هرروز هم را می شماریم که از این سفره ی اندک و کم و زیاد کسی کم نشود ...چه جانفشانی ها که نکرده ایم و نمی کنیم ...
دست یاریمان همیشه بدست هم بوده و قوانین سیاست جهانی را شکسته ایم و به توسعه یافتگی جهانی خندیده ایم ...
ولی گاه چه دل شکستن هاست ...
فقرمان را جوری نشانمان می دهند که نگو که گویی این فقر درجهان نیست ...
ای آفرین به بخش دار ملا دار که می گوید ما اصلا دربخشمان گربه نداریم ...
تو گویی گربه خوردن درهیچ تمدنی نیست و هیچ جای جهان خورده نمی شود و جز غذاهای گران قیمت نیست ...
دربعضی اقوام نه درهمه ی اقوام ثروتمنداندانی داریم که ثروتشان در بین ثروتمندان جهانی هم مثال زدنی ست و کمک هم می کنیم و کمک می کنند تا این پهنه ی پهناور این کشور قدیمی و سر آمد سلامت به پیش رود ...
ووای اگر کنار بنشینیم و تفکر سالم کار و نو آوری را کنار بگذاریم و منتظر بمانیم و بمانند ...
دست مرذان و زنان غیوری که بی هیچ منتی از صبح تا شام این سفره ی گرم را پر بار می کنند می فشاریم و بگذار تمام نظریه های تو سعه یافتگی و نیافتگی را درهم بشکنیم ...
ایرانمان پاینده باد و اقوام ایرانی زنده باد ...

" من الله توفیق "


دوازده:
با توقهرم و قهرم وقهرم وقهرم !
بگذار دنیا بدند و خبر شود که ازچه  می میرم!
سیزده:
دعاگویتان هستم می خواستم بخش نظریه های فرهنگی و نهج البلاغه رو ادامه بدم ولی نشد فعلا تا بعد

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خرمشهر ...شهر لاله های خونین است ...

یک:
 دربند تو بودم و آزاد شدم ...
حس کفتری دارم ...اجازه می دهی ...بگردم دورت؟!
دو:
ساکت مثل دیوار روبرو تنت پراز روزنامه است ...
هزار خبر از تو می توان شنید ولی ...تاریخ همه ...درگذشته است ...!
سه:
می روی با نفس من که حالش خوب است ...
تو خودت حال نداری ...نفس من با تو چه کار؟

چهار:
یوسف خزیده است تو ی ماه و برادرانش می گردند ...
دردست هریک ستاره ای ...پس گرگ کو؟
پنج:
آجر ساختمان عشق شما ...خورد وفرق ما نشکست...!
یا آجر ساختمان عشق شما خراب است ؟ یا کله ی ما!!!
شش:
مزار شش گوشه ات حافظ اندیشه ی من است ...
منی که عشق شهادت دارم و اندیشه ی من است ...

هفت:
وپسر تنبل های کلاس آن هایند که درکلاسشان پاور پوینت می برند و لذا نیازی به گچ و تخته سیاه نیست ووای اگر دراین دوران سختی کلاسشان هوشمند نباشد!!!سریع از بابایشان پول می گیرند و می شوند فرار مغزها !برادر بمانند چه کنند؟آن جا می توانند با پول یکماه حقوقشان اینجا توی ونک یک چهل متری بخرندتا بخوابند!که وقتی کلاسشان امیر آباد است زیاد انرجی مصرف نکنند!
وپسرتنبل های کلاس دلشان می خواهد که برگردند و خواهر و مادرهایشان را ببینند ولی مگر می گذارند!این است که حداقل رفتنشان 7-8 سالی طول می کشد و تابعیت می گیرند و بعد می آیند!
هشت:
ترومپ!
کله کچل!مغز کچل!اقتصاد کچل!
مو از کجا بگیری از کله ی مظلوم ها!
نه:
مامان بنز:
دلم خنک شد مگه وزارت ارشاد به این جور چیزا مجوز می ده؟
بابا پژو:
زن!این حرفارو جلو بچه ها نزن!مگه ما تو خونه چی می گیم؟
پراید:
عزیز من !مادرمن!بذار بنویسه یه معلمه! فکر اقتصادی نداره!دوزار تو فرهنگ این مملکت پول نیست!
بوگاتی:
منکه آماده ام ترجمه اش کنم ایتالیائی!می خام مشهورشم ..شما ایرانیا به این جور چیزا عادت ندارین!
ننه خاور:
دبگو می خواهی آبروی منو تو تبریز ببری!
بابا بیوک:
مگه چیکارکردیم خانم؟اه!زندگی کردیم!مرده شور فضای مجازی و .....ببرن!

ده:
رهبرم ...
به عشق مهدی موعود (ع)خواب نداریم ...
بیداری خوش است مارا ...از عشق طراوت داریم ...

یازده:
نمی دونم چند متر مکعب چند سانتی متر چند هزار یا چقدر اصلا عراقی ها موفق شدن ایران رو بگیرن...
ولی می دونم هدفشون چشم و ابروی مشکی مانبود!چاه های نفتی مون بود ...
البته سال ها قبل از دوران صفویه بر سر روهای اروند و...مرز نبرداشتیم ولی این یکی ...این یکی یه باره خیلی از سرزمین مارو درگیر کرد ...
یادمه خیلی ا  بی محاسبه رفتن ..بی محاسبه ی تورم!قیمت نون و برنج و گوشت و کرایه ی خونه و خیلی چیزای دیگه رو تا الان محاسبه نکردن !بچه هاشونو تو آغوش همسراشون پناه دادن و رفتن ...
دارم از پری شب فکر می کنم که چقدر سخت بوده چه امتحانی بوده که هنوز خیلی ا تو جامعه ی ما دارن پس اش می دن!امتحان شرافت!
میلیون ها متر مربع از خاک ایران آزاد میشه ...فکر شو بکنید اگه قرار بود برای آزاد شدن این مناطق پیمانکار بیارن و بعد طرف بگه آقا متری هزار تومن!پورسانت می گیریم الان بین شهدا و رزمنده ها و جانبازان چه میلیاردرهائی که نداشتیم!تازه حقشونم بود...
نه تا سال ها بعد جریان این طوری نمیشه!اصلا شاید این حرف من درست نیست!ولی می خام بگم این داستان از حضرت سلیمان روکه:یه روز بین حیوانات مهمونی میدن همه خوراک روزانه شونو می آرن بعد اول تعارف می کنن به یه نهنگی می گن بفرما بخور!همه رو می خوره!بعد بازم نگاه می کنه میگه گرسنمه!مورچهه در می آد میگه: آقا این همی جوریه!تازه دو قورت و نیمش هم باقیه!
اونایی که همین الان تو خاک این مملکت نشستن مطمئن باشید شیر زن و شیرمردن!
طوری که امثال بعضی ها تو این دنیا کم نیستن!که پاشن و یه دردسر جهانی درست کنن!از ترس این شیرمردا و این شیرزنا نمی آن جلو ...
قدر اینا و اونا و کلا خودمونو خیلی بدونیم!
" عزت زیاد"

دوازده:
دانش آموز بودم و داشتم کتاب دائی جان ناپلئنو می خوندم خدا منو بخشه!اون موقع تازه شلوار پاچه گشاد کوتاه مد بود ...برادرم تازه خودش از جبهه برگشته بود اومد گفت خرمشهر آزاد شده رفتیم میدون پاستور بستنی و فالوده خوردیم ...همه می زدن و می رقصیدن ...خیلی روز عجیبی بود ...جدی میگم ...انگار واقعا خدا می خواست که ملت شاد باشن ...



سیزده:
جمعه ها یکی از تفریحاتمون این بود که می رفتیم یه جای به خصوصی از ونک!بعد یه عده می اومدن از جوونای قدیم با موتور چه کارا که نمی کردن ...موتورا مثل الان نبود یه مدلای دیگه بود بهد برامون خیلی جالب بود بهشون نمی اومد ولی بعد ها فهمیدیم که براعملیات خاصی رفتن جبه وخیلی کارهای مهمی انجام دادن ...یادشون بخیر و روحشون توی یه همچی روزی شاد ...یه عکس از شون گذاشتم ....

چهارده:
دوستون دارم ...برای هم دعا کنیم

۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی