یک:

وزش روح من ... درکویر تنهائی شما ...طوفان کرد!

دیگر بودنم برای عشق شما ... مسئله نیست؟

دو:

رفتیم زیر سایه ی هم...

                                  مثل دوخورشید!

باور نمی کنند که... سایه ها!

                                  غروب هست!

سه:

در؛پشت پنجره خوابیده بود ... مثل ماه!

پرده خودرا کشت...

                        تا نسیم داشت می آمد تو!

 

چهار:

انگیزه داشتم ...

برای کشتن ات ... مثل مادرها!

که رفتن فرزندشان هزار شکل دارد!

اما...

باور مردن ؛ وقتی کسی زنده است ...

هزار دلیل می خواهد ...!

...

همیشه خریداری هست ...

مثل لحظه ی آخر ماهی آزاد ...

لا به لای یخ های ماهی فروش ...

که بایستد ...

تا لحظه ی آخر ماهی آزاد ...

تا بیفتد از نفس ...

و؛ بریده شدن سرش را ببیند ...

طعم ماهی سرخ شده ...

بالاتر از این حرفهاست ...

شب عید!

پنج:

کبوتر دل تورا هر لحظه صید کردن ...

انداختن تور عشق است ... روی قلب ات !

شش:

مزار شش گوشه ات ؛ تمام عشق من است ...

بارها اگر که آمده باشم منزلت ... یا حسین(ع)...

 

 

 

هفت:

رفتیم به سمت دانشگاه ... بیست سال بود می پائید نمان که آهسته برویم و آهسته بیائیم ...و شر به پا نکنیم ... اتفاقا توی آمریکای ایران قبول شدیم نه توی ایران آمریکا!

...

قربان خدا بروم که انگار هرجا بچه مثبت باشد شیطان هم همانجا هست!ولی اگر خدای نخواهد نمی شود که نمی شود!رفتیم خودمان را وصل کردیم به جوشن کبیر و صغیر... بعد نمازهای یومیه که هیهات هیهات گناه نکنیم ...

دانشگاه چه می دانم یونیورسیتی مان نرسیده به جاده چالوس بود ... برای اند خلافکاران که به بهشت نمی روند!

انقدر مثبتی گرفتیم از خدای که نهایت قبل از ورود به سیاست که درسمان بود ... شدیم معلم بی دست و پای مملکت!...

...

اوایل چه می دانستیم دنیا عوض شده!فکر کردیم که چه می شود مارا!شنیده بودیم دورانی ست که بچه ها سرکلاس آئینه می آورند!و خدا به دور! ولی بعدا فهمیدیم بازهم بایدبا  شیطان یاوه گو مبارزه کنیم که خدای نکرده روزی 200 نفر از دانش آموزانمان به قربانگاه شیطان هل داده نشوند!

درهمین جنگ و جدال بود که دانستیم خیلی خوب داریم عمل می کنیم و مرتبا پیشنهادهای کلان داشتیم!جهت ازدواج!و خرید نمره!ولی توانستیم که بالاخره همه را از پل خودمان به عافیت درپناه حق هدایت کنیم ...

...

گذشت و گذشت و همین طور موفق ایم !... و یکذره اگر گذاشته باشم که دنیایمان دنیای دانشگاه شود!و مستقیم می رویم جلو!

و می رویم !و دیگر فرزندانمان قرار است بروند همانجائی که خودمان بیست سالگی رفتیم و انقدر استغفرالله گفتیم ...و از شیطان دوری کردیم ... داریم کار هایمان را می کنیم که همراه فرزندانمان خودمانرا هل بدهیم تو دانشگاه ...

دیگر آنقدر پیر شده ایم که بتوانیم آن دنیا را هم عوض کنیم ... و ... کنیم توی نقشه های شیطان !

دانشگاه چه می دانم یونیورسیتی اماده باش ... داریم می آئیم!!!

وای به حالت اگر برای ما ولکام ملکام ننویسی و نفرستی... گفته باشم...

لیلی یون!

 

 

هشت:

ترومپ!

فکر نکن که ما مودب نیستیم ...

از قدرت خدا گرفته ای قدرت ... مبارکت!

 

 

نه:

پراید:

مامان ! یه سئوال مهم اگه من برگردم دوبی تو و بابا چی کار می کنین؟

مامان بنز:

پراید من امروز اصلا حوصله ندارم!

پراید:

چی شده مامان؟ باز ام بابا پژو رفته سمت عمه لیلاند؟

مامان بنز:

نه!ویروس کرونابه آلمان بزرگ راه پیدا کرده!

بوگاتی:

راست میگی مامان جون!ووهان به اون بزرگی فقط 14 تا دانشجو از ما داشته ولی آلمان بگو با این همه دانشجوی ایرانی!

مامان بنز:

من نگران خانواده خودممم!

بابا پژو:

خانم!مگه تمام دنیای تو ما نیستیم!بازم اجنبی پرستی؟

ننه خاور:

نه بابام!بولارهامسی کلاسدی!

بابا بیوک:

کلاس؟ کلاس چی خانم؟

بوگاتی:

مامان از من یاد بگیر از وقتی که از ایتالیا اومدم ایران ... حتی با وجودیکه پراید همچین مردی نبود که ... عشقم شدید همه تون ...

بابا پژو:

آفرین ...آفرین به تو عروس گلم ... آفرین!

 

ده:

رهبرم ...

دیدار روی شما ... برای ما تجدید عشق ماست ...

عشقی که درعلی (ع) دیدیه بودیم و درشما ...علی ...

 

 

یازده:

قبلا از ترس اینکه کسی مارو از جائی بیرون کنه سال ها می ترسیدیم اصلا اخراج بد بود!

طرد شدن یک مدل بدتر بود ولی الان معلم می اندازتت بیرون شاگرد:جهنم! می رم شغل آزاد!

اداره به کارمند : می اندازمت بیرون!شاگرد: جهنم می رم شغل ازاد!همسر به همسر : می اندازمت بیرون!همسر: به جهنم می رم شغل آزاد!و قربان خدابروم!نمی دونم این شغل ازاد آن دنیای آزاد دردنیای ما چطوز و چگونه و بطور موازی امد به دنیا و رشد کرد و قوی شد...

از دنیا هم بیاندزندمان بیرون می گوئیم : جهنم! رفتیم دنیای ازاد ..!!!!

 

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا که یکهو خبر رسید کجائی که وبلاگ های شما پاک شد!!!

داشتم درمورد شکستن ناخن ها درفضا فکر می کردم ... تکانی خورده و گفتم: جهنم! مثلا من کی ام؟ خاله آذر وبلاگ نویسها ؟ یا مثلا درسرزمین عجایبشان گرفتارم ؟ کی هستم گوریل فهیم؟

بعد دوباره به شکستن ناخن هایم درفضا اندیشیدم ...

ناگهان بهجت خانم جون پیام فرستاد: " ما بودیم "!

که ناگهان! از طرفی به طرف دیگر جهت عوض کرده ... گفتم:

خیل خوب بابا ترکیدیم از جدیت فضای مجازی!!! زمین بیا منو بخور!!!

 

سیزده:

 روزهای  به یادماندنی پیروزی انقلاب مبارک