یک:

برنده ی جنگجو!

برد دو چشمم را تا آسمان!...

ندیدم چاه عاشقی!

بی دست و پای ...فلج!

دو:

سرچهارراه حافظ فال می فروختم ...

ده تومن دادی ...

همه اش را خریدی ...

بعد برگشتی و گفتی:

برو به جان شاخه نبات دعاکن ...

یعنی کداممان ... حافظ بودیم؟

سه:

الله ی خوانش ابیات مولوی ...

درون تو را کشت!

مثل گنجشک پریدی و شمس را درلباس معنویش ... پوشیدی ...

انگار نبودی ...ولی میان بودن تو ...

صد هزار بیت ...

میان لب هایت ...اتش بود!

 

چهار:

پوست تن تو ...آدمی بود که می خواستم ...

کندی خودت را از پوست و من ... ستاره پرست شدم!

پنج:

خدای درون حنجره ات ...تلاوت یوسف بود ...

این بهترین داستان ... زلیخای درون مرا کشت ....

شش:

مزار شش گوشه ات خریده ام به عشق ...ولی ...

صاحب اصلی بیت شما ...رقیه(س) است ...

 

 

هفت:

توی تونل زندگی ...خانه ها اهمیت دارند ...

جائی که به دنیا می آئیم و بزرگ می شویم ...جائی که با عشقمان زندگی می کنیم وجائی که می توانیم در آن عشق تولید کنیم ...

...

خانه ی ما یک اتاق بیشتر نداشت ویک حیاط خیلی کوچک با این حال برای من تاب خریده بودند و نصف حیات تاب بود!اصلا تاب نصف زندگی من بود ...حتی درباغی که بعدا خریدیم و تاب میان دو درخت بستیم تا بازی کنیم ...!

نمی دانم حسادت برای کدامشان بیشتر بود اینکه درهر حال حیاط خانه ی ما تاب داشت یا اینکه روی تاب می نشستیم همدیگررا هل می دادیم وقاه قاه می خندیدیم ...

این سعی پدرم بود!تاب سواری!یادم می اید بچه هائی بودند که می آمدند تا باهم تاب سواری کنیم ...درخانه باز بود و کلید نبود ...خانه خیلی تحفه نبود ...درختانش میوه داشت ...گردو و پرتقال!می خوردیم و می خندیدیم ...بین ما فاصله ای نبود که از بین ببریم ...خیلی خوب بود!

...

اما این جا یک خانه دریک محله ی شیک از پاریس است و دیزاینش کره ای است!صاف و ساده!

نه یک خانه درتهران که آدم را بیشتر یاد موزه می اندازد!بعضی ظرفهای خانم جان از دوره ی قاجار مانده و مگر جرات می کنیم دست بزنیم ...

توی خانه ی پاریسی بیشتر راحتیم ...راحت تر بگویم دزد خانه ی تهرانی حال بیشتری می کند تا خانه ی پاریسی!بغیر از ظروف قاجار طلاها و جواهرات مادرجان باعث شده سالهاست خانه را تنها نگذاریم ...!!!

دلمان نمی آید خانه را بکوبیم و برج بسازیم ...باز سازی اش کرده ایم و داریم زندگی می کنیم ...

...

اما عشق توی خانه ها لا به لای کاغذ دیواری ها و رنگ ها ...پنجره های دوجداره و تزئینات کو؟هنوز می شود روی سفره های رنگی حساب باز کرد؟هنوز می شود 50 نفر مهمان دعوت کرد و سفره انداخت؟هنوز می شود تلویزیون سیاه و سفید داشت و به برفکها خندید؟هنوز می شود آبرو داری کرد؟هنوز می شود دبرنا و شطرنج و مارپله بازی کرد و بعد یک گوشه نشست و از عشق ها گفت ؟

کجای شهر خانه مان باشد و چقدر بیارزد!دغدغه همه مان شده ولی ...شادی و عشق توی چهار دیواری مان کجاست؟لابه لای سریال های ایرانی کوکو سبزی یا سریال های ترکیه ای شام خوب جوجه کباب و دنر کباب؟

راستی پاسپورت ایرانی ...نه!پاسپورت خارجی چند؟

...

خانه آنجائی ست که برای اولین بار برای حقوق از دست رفته امان فریاد می کشیم برای اضافه شدن یکی دیگر فریاد می کشیم و از همه مهمتر از دست دادن ها هم باعث فریادمان می شوند ...

عشق هم همین طور می اید و می رود و برای بعضی ها گاو صندوق اسرار مگوست ...

...

تو هم ای نازنین!

خانه نداشتیم و مستاجر بودیم و چقدر خوش می گذشت ...که صاحب فرزندهم شدیم ...بوی خانه هایمان هنوز یادم است ...خانه ی کارگشا خانه ی نیلوفری خانه ی شمس و خانه ی سالاری درفرهنگ داشتیم!!!

ولی الان داریم توی سایه زندگی می کنیم ...بی من و تو از قرار من و تو هیچ خانه ای دیگر خانه نمی شود و بدون جگر دنیا دنیا خانه مفت نمی ارزد!

از همین خانه برایت بوس می فرستم و از خدای می خواهم تو و جگر زیر سقف هرخانه ای شاد باشید ...

لیلا!

 

 

هشت:

ترومپ!

داروی بهاره برای تقویت موی ایرانی ست ...

برایت می فرستم تا ... خوش تیپ تر شوی ...

 

نه:

مامان بنز:

گردوهارو کجا گذاشتی ننه خاور؟امروز دخترخاله " جک" اینا دارن می آن می خوام فسنجون بپزم...

ننه خاور:

کدوم؟من و بیوک شبی ده تا می خوریم !تموم شد!

پراید:

ننه خاور تری گلیسرید تون می آ بالا انقد گردو نخورید!

مامان بنز:

یعنی چی؟برنامه غذائی من بهم خورد!چی درس کنم؟چرا نمی گید به آدم!

بوگاتی:

مامان جون سخت نگیر من نیم ساعته لازانیا می پزم!

مامان بنز:

چی؟"غذای سنتی" دختر من تو فامیا ابرو دارم!

پراید:

بابا می پرم از قهوه خونهی خودمون براتون دیزی می گیرم"فست"!با مخلفات!از دیزی ام سنتی تر نداریم ...توی تنورم پختن!

بابا بیوک:

آفرین پسرم ...بارک الله!

مامان بنز:آره دیگه مثلا همه تون دوس دارید؟ازحالا بشمارید دفعه ی بعد کی فسنجون داریم ...

بابا پژو:

همین امروز!اتفاقی من دوکیلو از قرار کیلوئی 156 تومن گردو خریدم ...بپز ببینم چه می کنی ...

مامان بنز:

وای پژو!تو نباشی من چیکار کنم از دست اینا!خدا سایه ی هیچ مردی رو از سر خونواده اش کم نکنه!

بابا پژو:

هستم!

 

ده:

رهبرم ...

کلا مرگ برای ما یک واژه است ...

ما به بالاتر ...شهادت می اندیشیم ...

 

یازده:

توی دهن من لپه خیس نمیشه!یادتون باشه جلوی من خلاف نکنید حتی گاز و گو...

چون یهوئی همین طور با خنده توی یه جمع دیگه مطرحش می کنم!اصلا یه طوری دهن لقم یه طوری دهن لقم که تا حالا چهار تا فتنه ی جهانی رو رقم زدم!

چیه از صبح تا شب برگزیت برگزیت!شما نمی گید من می رم لندن یه چیزی می گم!طرفتون رو بشناسید دیگه!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهوئی دیدیم داماد فرمانده فضا پیما با یه جعبه شیرینی دانمارکی اومد چی شده؟قبول شده بود دانشگاه صنعتی شریف!حالا همه مون داشتیم خوشحالی می کردیم وتبریک می گفتیم از زمین بهجت خانم جون پیام دادن که پرونده شون قاطی داره گفتیم چرا؟گفتن پارتی بازی شده!بابا ما اینجا این جونو می شناسیم اصلا مدرک لازم نداره!تو فضا سیستمهای سرمایشی و گرمایشی مارو کنترل می کنه ...

می گن :نه!بالاخره فامیل بهجت خانم جون اینا ان دیگه!چه میشه کرد!

 

"فکرکنم شعربالااز آقای عباس نادری باشه"

سیزده:

مرگ یک گنجشک اهمیتی نداشت ...

توی گلویش آدامس گیر کرده بود ...

خفگی!

اما بین گنجشک ها !این فریب آدمها بود!

برای اینکه...گربه هارا بیشتر دوست داشتند ...

خواب صبح را بیشتر دوست داشتند و

از صدای گنجشک ها لذت نمی بردند!

...

سال ها بعد

گنجشک ها خیلی رشد کردند ...

و کارخانه های تولید آدمس را خریدند ...

گربه ها و موش ها و سگ ها دیگر جرات نمی کردند ...

از خانه بیرون بیایند ...

پائیزها ...

دنیا برای گنجشک ها بود!

چهارده:

استغفرالله ...خواهرمن ترکیدیم از خنده!شوهرتو فرستادی باباتو سورپرایز کنه ...باباتم انقد سورپرایز شده که یه گوله تو مخ شوهرت خالی کرده ... حالا بی شوهر می خوای چیکار کنی؟باباتم که زندونه!

جل الخالق از کارای خارجیا ...

 

از شل سیلور استاین