یک:

ترسیده ام زعشق تو و کافی ست بترسانی ...

بطور مثال خانه نباشی و امتحانم کنی ...هنوز مردم ؟!!!

دو:

گریز از دنیای تو ...فردای مرا می سازد !!!

چراکه امیدوارمی شوم که ...هنوز زنده ام !!!

سه:

دست خرابه های باستانی درکاربود ...

وقتی که مارسیدیم و عشق درما شکل گرفت !!!


چهار:

روی چهره ی سوخته ی کاغذ ...چرا شعر نوشتی ؟!!!

یادم آمد که دست من هم سوخته است ...از آن زمان که ...پروانه ام !!!

پنج:

کشک تو ی پیاله است و انگشت من می رقصد ...

آشی که تو پخته باشی ...روغن و کشک اضافه نمی خواهد ؟!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را نگاه من خریداراست ...

ولی میلیون ها سال هم نفروشند به این نگاه بهشت ...



هفت:

بوسه ات میان شاخه های درختان گم شد ...

نسیم دزدید ولی تو هنوز روی لبت بسیار داشتی ...

هشت:

ترامپ جدی جدی ترکیدن بمب اتم را ندیده بود ...

می خواست ببیند ولی امپراتور ژاپن نمی گذاشت ...

نه:

...:بابا بابا منصور اینا ون خریدن واسه مسافرکشی !!!

بابا:اه...باباشون فردا مثل من میمیره ...!!!مسافرکشی که کارهرکسی نیست!!!

ده:

نگران توام ...همیشه کودک منی ...

توی قلب من ...استرس می سازی و به روانشناسم می فروشی ...

طعم زولبیا و بامیه میدهی ...انگار روزه ام وبین کلماتم ...شعر بی قافیه ای ...

سفر نرو ...

دیوانه ام ...و چارشنبه هارا گاهی بیتر از تو دوست دارم ...حسودی نمی کنی ؟!!!

یازده:

یعنی یه جور خسته بودم گفتم یه شب دست از سر اینجا برمی دارم !ولی نشد ...ممنون دوستان...