یک:

بعد از فوت شمع تولدم!

کیک ... گریه کرد!

اعلام پایان زندگی شیرین شیرین ...

" کیک خوری"!

دو:

می روی ... روی دست من ...چونانکه بی جانم ...

و... موریانه ها!

از طاقت گرسنگی شان ...

در عظمت مرگ ...

و اندازه ی دهان و... گوشت....

در شگفت!

سه:

من پیر تو ... اما تو جوان منی ... از بس!

من رنجور عشقم که تو ... عین خیالت ... نیست!

 

 

چهار:

از آسمان رفتی برعکس...

هشت هشت هشت ...

تا سیبری!

تا تابستان ...

پائیز آمد و نرسیدی...

تمام دانه های گندم تورا ... می بخشم ...

به مرغک همسایه...

تصورعشق من ...

برای تو پلیکان ...

دراندازه های پروازت هم ...

ممکن نیست ...

پنج:

روزی مرا می خوری و باک مرا نیست ...

من دوزخیم ...

باورعشق " من و یوسف"

خورشید

اگر باشد و تو ...

ایمان " بیاوری"!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)...

نگه دارم...

میان قلب خودم زنده ام ...

به گورستان!...

 

 

هفت:

یک/

بی ادبی نباشد در دانشگاه با " شرلوک هولمز" همکلاسی بودیم ...

ترم سه ... همین طور داشتیم درس می خواندیم که بی ادبی نباشد ... کیف پولمان را گم کردیم!

مجبور شدیم برویم خانه ... و حسابی گریه کنیم که ...کو تا پدرمان از هندوستان پول بفرستد و ما زندگی کنیم ...قدیم که مثل حالا نبود هرکسی توی دستش ده تا کارت باشد...

خلاصه نقشه ای کشیدیم تا بتوانیم پول بسازیم ...

و این طورنباشد  که مثل آن داستان شاهزاده کوچولو برویم آشپزخانه دانشگاه کلفتی و آبرویمان پیش پسرها برود ...

بهمین دلیل تصمیم گرفتیم شبانه روزی روی دستگاه عجیب " زمان گذر" کارکنیم ... برویم زمان شاه ایران ... بعد برویم عروسی و شاباش جمع کنیم ...

موفق شدیم!

رفتیم زمان شاه عروسی و شاباش جمع کردیم بعد برگشتیم ...کلی پول بود که می توانستیم حتی درزمان خودمان درلندن یک کاخ کوچولو هم بخریم ...

العجب!

سرکلاس شرلوک آمد روبرویمان و بالحنی خاص گفت:

دختر ختنوم!دیشب عروسی تشریف داشتید ؟ کف دستتان حنا دارد هنوز...

با اعتماد به نفس خاص هندی خودمان گفتیم:

بله بودیم ...

بعد شرلوک ادامه داد:

بدبختیم که می رویم توی داستان مردم ! کم مانده بود سگ باسکرویل مارا بخورد ... بعد سر کارعالی با یک دستگاه تقلب می کنید یک شب می روید عروسی کاسبی!

درهمین حال همکلاسی دیگرمان واتسون وارد مکالمه شد و گفت:

به زودی هردویتان ترک تحصیل می کنید ... تو قشنگ می روی توی کار ... و تو ... توی زمان می شوی شاباشی!...من هم می شوم دکتر...واتسون دستیار تو...

" برگی از خاطرات شاباش السلطنه هندی"

دو/

وسط آجرها گیر کرده بودم که صدای زن چینی را هنوز می شنیدم ...:

اووووه!این زن دروغگو کو؟ اگر پیدایش کنم طوری می خورمش که ملت خفاش خوری را فراموش کنند!!!

به جان خودم به زور از آن طرف دیوار آمدم بیرون ...

........

خوب من بین شاگردهای " دیوید کاپرفیلد" معروف چندان موفق نبودم ...

مثلا یکی دوبار که قرار شد درمدت یک دقیقه دست هایم را ازدستبند باز کنم تا گیوتین روی من

نیفتد!آخرش استاد مجبور شد ...با کلی بد و بیراه زمان را نگه دارد تا مرا آزاد کند ...که بروم پی کارم!

نهایتا به من گفت که خوب است بی آزار ترین جادویش را یاد بگیرم ..." عبور از دیوار چین"!

که... خوشبختانه خوب یاد گرفتم ...

به هرحال زندگی خرج دارد ... سالی یک بار از آمریکا به چین می روم و بانوئی را پیدا می کنم که بخواهد با یک مرد پولدار در لوکزامبورگ ازدواج کند ... خودم را خواهرش معرفی می کنم بعد می کشمش پای دیوار ...

همانجائی که راحت تر بتوانم بروم توی دیوار ...آن ور...

و بانو منتظر بایستد تا برادر من ... بیاید ....و ...خودم غیبم می زند ...

البته قبلا با ترفندهائی طلاهایش را کش می روم و برمی گردم ...آمریکا...!!!

سه/

ای نازنین...

این روزها یک کلمه جایگزین بسیاری کلمات می شود و ... چه خوب است ...:

مثلا برای قدیم ها که از دست مامان دوست ها و مامانی ها و بچه  ننه ها ناراحت می شدیم " عزیز ننه "...

یا از دست لوس ها و ننرها خسته می شدیم " ته تغاری"...

از بین کسانی که می پریدند وسط و هی چاپلوسی می کردند " چایی شیرین"...

خسته نبودیم؟

خوب است که این روزها همه اشان جمع می شود دریک کلمه ترکیبی که اتفاقا " مردانه " است ...

" آقازاده"!!!

و هیچ عیبی هم ندارد ...

می خواهم برایت نامه بنویسم و بگویم مثلا همه ی آن  سه تا کلمه هستی و از دست تو ناراحتم ...وخیلی هم امروزیم و خیلی هم دوستت دارم و خیلی هم خوب است که تو آن جوری هستی و افتخار می کنم و حسودیشان را دربیاورم ...

خلاصه بگذار بنویسم:

سلوم

عجیجم ؛ عجقم؛"آقازاده"!

دالی میائی خونه ... " سوشی" نخر!

بدنم کرم زده از بس خوردم ... انگلم برم داشته ...از سر بلوار فردوس ماکالونی بخل ...

ملسی ! عجقم!

پ.ن.:

اگه اذیتم کنی از این به بعد می دم کرمام بخورنت ...

خودم" لولی "تو!!!

..............................

هشت:

ترومپ!

می رسی به کارخودت و جهان و ماهم ...

حساب کن که ما چقدر ... بیکاریم !!!

 

نه:

مامن بنز:

پراید؟ببین پسرم انقدر غصه نخور نگا کن 40 کیلو لاغر شدی؟ آخه پسرم چرا انقدر غصه می خوری آخه؟

پراید:

مامان عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا با اون هیکلشون منو مسخره می کنن اونم جلو زن و بچه ...

اون عمه اس؟ اون دائیه؟ اونا هردوتاشونم دیون! فولاد زره ان!

ننه خاور:

بیا اینجا!تو خیلی خوبی نه؟ دامادم بعد سه سال از آمریکا اومده تو این مملکت سرمایه گذاری کنه ... بیاد پدرو مادر و خانواده اش رو ببینه اونوقت یکاره سر سفره بر گشتی می گی ...اومدین از ایران بچه بخرین؟ خجالت نمی کشی تو؟

مامان بنز:

ننه جان!خواهش می کنم پراید ول کن ... از غصه مریض شده ... نمی بینی؟

ننه خاور:

چیه همیشه خانم مددی رو مثال نمی زدی یهو لاغر شد دکترم نمی رفت ... خوب ورش دار ببر بیمارستان ... آزمایش ... اینور اونور ... از این همه ثروت یه وقت یه دست رخت و لباس براش نخری ؟ تازه شنیدم پولاشم ازش میگیری...

بابا بیوک:

خجالت بکشین ... بابا این رضوانی هیولا داداشت نیست؟ ولش کردی چسبیدی به پسرت؟

ناگهان دائی رضوانی هیولا:

exuse me family!اووه ببخشید ... ما دیگه از امشب رفت هتل!اسپیناس پالاس بالای کوه ...

کیلی کیلی خوش گذشت ...

بابا پژو:

کارخوبی می کنید ... مازیاد فامیل خوبی نیستیم ...

عمه مینی بوس:

وا داداش؟ این چه حرفیه؟ اتفاقا انقدر تو این دو سه روز به ما خوش گذشت که نگو ...

اومدیم ایران چون دلمون برا همین کاراتون تنگ شده بود ...

زن داداش عاشق همین کاراتم ...

بوگاتی:

عمه جون!منم اگه ایران موندم واسه همیناست ... فامیلیشون خارجیه ...خودشون ایرانی ...

پراید به ارامی :

ممنون عمه از بابت 200000هزار دلاری که بهم کادو دادی...!

مامان بنز؛باباپژو؛ننه خاور؛بابا بیوک؛بوگاتی؛لامبورگینی و پورشه:

چچچچچچچچچی؟

عمه مینی بوس:

وااااااااااای عزیزمپراید... آخ چه روزی بود به دنیا اومدی ... بگو عمه!

پراید:

ععمه!

عمه مینی بوس:

اوووووووووووه مای گاد! عمه گفتنشو.....الهی عزیزم!

 

 

ده:

رهبرم ...

نکشت عشق ولایت ... نکشت ...

اما ...

ما آرزوی شهادت داریم با عشق ولایت تا ....بهشت...

 

یازده:

یک/

بسیار دردمندم ...بسیار بسیار بسیار ...

وهم اکنون درغصه جوانی مبتلا به کرونا میسوزم ... که نمیتوانم ...

از گفتن عاجزم ...

دردمندان بدانند که درد داشتن دلیل گریه نیست ...

وخندیدن

دلیل نمی شود که از درد نباشد...

دو/

همکار محترم که می ترسانندت از صدای ضبط شده ات نترس...

باورکن تو فقط یک معلمی ...

از این همه ضمن خدمت تو دکتر نیستی... تو فیلسوف نیستی ... تو متخصص هیچ چی نیستی ... تو دوبلور و صداساز نیستی ... تو فیلمساز نیستی... تو تدوینگر نیستی... تو مستند ساز نیستی ... تو نویسنده نیستی... تو نظزیه پرداز نیستی ... تو تکنسین نیستی ... تو فقط طبق حکم معلمی...

فقط

بزن برو جلو

از چی میترسی آخه درس ات رو بده ... نه رو اعصاب خودت باش نه دیگران ... اصلا کسی از تو متوقع نیست ... همینه که هستی ...

یه معلم ساده ... با بیانی ساده و روان و مثل همیشه اعصاب درست ... مهربان و فراموش نشدنی ... همین!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یهو دیدیم واخ واخ واخ واخ واخ پلیس فتا اومده ...

از تعجب شاخ در آوردیم ...ببین چی شده که اومدن فضا !

نگو ! عکس پرسنلی مونو دادن اپلیکیشنی چیزی بیست سال جونمون کردن ... کی؟ هکر!

گفتم : آقا اون هکر هر کی هست دمش گرم ...من یکی که راضیم!

گفتن:نه ! دسترسی به اطلاعات محرمانه هرچی باشه با هر نیتی جرمه ...

انقدر دلم سوخت پسر جوونه آبدارچی مون بود ... دستگیر شد ...

حالا گریه می کرد چی...

میگن آخه این چه کاریه مرد حسابی ....عکس همکارات رو چراهک کردی ... چرا پرو فایلاشونو جوون کردی عکس روز مهمه ...فعل افراد ... میفهمی؟

برگشته میگه... یکیشون قبلا عشق سابق اش بوده خواسته نفهمن کدومشون بوده !...

یواشکی:

یعنی من بودم بهجت خانم جون؟

 

سیزده:

استاد" دال" درحال خواندن جزوه پشت فضای مجازی:

درحالیکه انقلاب فرانسه شکل می گرفت... گروهی از گداگشنگان فرانسه از نظر مالی پیشرفت کرده که به آن ها" بورژوا" می گفتند ... به کمترین هاشان هم " خرده بورژوا" می گفتند ...

" بورزوا" ها خیلی خیلی پدیده جدیدی بوده و طبقه ی جدیدی بودند ...

ناگهان " لیلی":

استاد؟ یواش بگین دستمون درد گرفت ...جونمون دراومد ...

استاد" دال"

خیل خوب! زود باشید امتحان وقت ندارم هواپیما منتظره!

دو دقیقه بعد...

استاد " دال" رو به مجنون:

مجنون بگو ببینم ... انقلاب فرانسه با انقلاب صنعتی چه تفاوت هائی داشت؟

سه نظریه بگو... یاللا هواپیما متظرمه!

مجنون:

استاد من تب دارم! تست کرونا دادم مثبته! دارم میمیرم! " لیلی" من از این تریبون اسافاده می کنم و می گم دوست داشتم ... مردم زیاد گریه نکن!جهنم دیگه برو با همون خواستگار پولدارت ازدواج کن ...

استاد" دال":

احمقا!همش بشینید به ازدواج فکر کنید ... من مجردم مردم؟

ناگهان پ.م.س.ت.با صدائی بسیار ضعیف:

ای بابا!چه بدبختی داریم ...بابا استاد وردار جزوه اتو بذار تو کانال همه رو راحت کن ...خودتو ...خلبانتو ...بقیه ام کنفرانس تعیین کن بدن خلاص!مردیم از عشق و عاشقی این دوتا ...

هرجا من می رم عمل ام می پره ... گفتیم می آئیم دانشگاه توالت کلاس بالا ... کرونا اومد ... لعنت به هرچی لیلی و مجنونه ...

چهارده:

اشکم را فرو می خورم

خدا می بیند ...

خدا می بیند و خدا می بیند و خدا می بیند و خدا می بیند ...

به اندازه ای که ...

می فهمم ...

نمی دانمش....

پانزده:

آقای دیک عزیز!

دیوید کاپرفیلیدم ...مرا به خاطر می آورید؟

حالا دیگر دنیایم از دنیای شما و چارلز دیکنز جداشده و دارم می روم ...

ولی محبت های شما از خاطرم نمی رود ...

ذهنی آرام ... لبخندی همیشگی ... بادبادکی به دست درکنار ساحل ...

تصویر من از شماست ...

 

عکس ها گویای همین روزهایند ...