یک:

بهار آمد و من...دنبال تو می گشتم ...

" محمدرضا..."!

که پیدا نکردنت گذشت و سی از من!!!

دو:

شروع کردم

                 : الا یا ایهالساقی ....

صدایت را ...

پنج سال تو بودم با حافظ!

                               " شاخه نبات"!

سه:

مرگ پیدایم کرد ...

                       و سوگوار تن خود ! ( قبل همه)...

میان زندگان دگر...

" ملاقاتی شد میان کلمات: زنده باشی"!

دیدم ...

هنوز بهار هست و می توان زندگی ...

چهار:

آنقدر جوان بودم ...

                        که می رفتم پی رفتن دیگران ..." که رفتن چیست؟"!

و نمی دانستم!

دیشب تورفته ای ...

و بال هایت را از شعر کنده ای ...

می شنومت ... دوباره ... از بس که جهان عجیب است ....

از گلوی " همایون"!

دست می برم توی شعر ...

نه قافیه نه وزن ...

" هیچ" بلد نیستم ...

که حنجره هارا وادار کنم ... به خواندن!

ومثل تو ...

پنج:

چقدر پول ها عوض شده اند و دنیا ...

چقدر سیب ها عوض شده اند و بهشتها ...

چقدر آدم ها عوض شده اند و آدم و حوا ...

امروز وقتی می برندت آن دنیا ... دیگر آدم سابق هستی؟

شاید هم نبرده از دنیا چنان بدانی که ... لازم هست بپرسند؟

گاهی ان قدر حرف می زنند که مجال نمی دهندت بگوئی...

چه خوب چه بد...

چنان درفشار که می خواهی مثل انار از هم باز شوی و درونت را بریزی بیرون ...

نمی توان با زمان کاری کرد ...

با سکوت و لبخند ...

زمان را که بگذرانی ... دنیای پوچ هم ... می گذرد!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) ار بعین نمی آیم!

هزار سال درونم غم است از تو ورقیه(س)... باز می آیم...

 

 

هفت:

یک/

بدشد که داریم وارد قرن جدیدی می شویم ...

سال ها بعد می آیند ...دوبیت شعر چه می دانم ... صدایمان ... تصویرمان را می گذارند توی همین وسایل جدید ازتباطی و چند خط که هرطور دلشان خواست و هوا هوا ی جامعه بود می نویسند و ... می روند ...

دلم می خواهد آنچه درمورد من است ... کوتاه باشد و البته قوی!

" مریض " و " دقیقا هیچی"!

الته درموردمن مریض یعنی فردی که بیمارگونه سعی در حدود کردن روحش داشت!!!

و " هیچ چی" یعنی وارد قالب ...نشد!!!

با این تعریف کمی خود بزرگ بینی است وهم است ولی شاید واقعی هم باشد ...

دو/

آدمهائی که توی هنر کارشان می گیرد به قول امروزی ها ... یک " مانکن" دارند!!!

همیشه آن مانکن خیالی توی ذهن شان هست و دوستش دارند ...

وقتی یک کار تمام می شود ...

تازه می بینند ...از دفعه ی قبل بیشتر دوستش داشته اند یا خیر ...

و نهایت ...

در آن پایان غم انگیز ...

نگاه می کنند ومی بینند چقدر رفتن اشان درد آور بوده ...

سر همان دوست داشتن مبتایند به بلا...

هشت:

همه ی آن هائی که دوست شان داشته ام

و رفته اند ...

می دانم که می بینمشان به زودی...

 

نه:

در آن بیمارستان هائی که انسان بعد از یک دوره تحمل بیماری از دنیا می رود...

بعضی پزشکان صدائی بسیار زیبا دارند ...

در اوج بیهوشی دستشان را می آورند توی زندگی انسان و آرام تر از آرام می پرسند ...

چطوری؟

قول می دهم که رابطه اشان هم با خدا بدنیست ...

سال ها سعی می کنی و بعد ...