درویش کن چشمت را که سفره ی قلب ما ...
اگر گشاده است ...برای هرچشمی ...مناسب نیست!
دو:
اندوه به ما نمی گویند حد عشق ورزی را ...
(یا باید حیا کنیم ...یا دردیزی باز است!... و یا اینکه چشم بپوشیم کلا)!
درویش کن چشمت را که سفره ی قلب ما ...
اگر گشاده است ...برای هرچشمی ...مناسب نیست!
دو:
اندوه به ما نمی گویند حد عشق ورزی را ...
(یا باید حیا کنیم ...یا دردیزی باز است!... و یا اینکه چشم بپوشیم کلا)!
با سلام ...
خدمتتون عرض کنم که کتاب پنجم من مجوز انتشار گرفت با نام لیلی سرباز ولی میشه اینطورهم گفت:سرباز لیلی
چون بید می لرزم درهوای بهاریت ...
خبر نداری که شکوفه های سیب پشت سرت چه می گویند ...
دو:
مرااز هوش بردی و فرستادیم دنیای دگر..
می ترسیدی...
طاقت بوسه ات نیاورم و بمیرم!..
سه:
می پرستمت خدای زلزله های ویران کننده ...
چنان که ابادانی نیست اگر تو نخواهی ...
صدسال چون گور من .............تن!
چهار:
بیار از چشم خود معجزه ای ... پیامبر بهار ...
چونان که ایمان بیاورم ... سرمای قطب تنم ... رفته است!
پنج:
شمارش اشک هایم را سپردم به نسیم ...
می نشینم کنار پنجره با فنجان چای و ...
خیال آمدنت ...
شش:
مزار شش گوشه ات را حسین(ع) می ایم ...
به عشق علی (ع) تا نجف تا کربلا که راهی نیست ....
هفت:
خدای را شکر که مرا فراموش نکرده ای ! این طرف و آن طرف دنیایت بینی بزرگی ست که می خورد به آینه !منظور اینکه تا نوک بینی ات را می بینی و انگار من همان حوالی باشم!...
مدت هاست که وقت پیدا کردن زمان برای تماس را نداری وای والله که دنیا با قدرتش ریخته و انگیخته سپاهش را که ما به هم نرسیم !صد الله اکبر که البته نه تو که نه کس دیگری جای پدر را نخواهد گرفت و من هم ضعیف به دنیا نیامدم که چشمم و گوشم به تماس شما باشد و=و
...
خواستم اینجا بنگارم که فردا بهانه ی صدقه ها نیاورید که دادیم و نداشتید و الان و بلان!...
صد افسوس اگر پدران بمیرند درانتظار ند که دیگران شاید برای فرزندانشان پدری کنند که نخواستیم و بماند که دختران این زمانه از سال ها قبل بلدند جای پدر و پدران را بگیرند و بروند جلو...
قربان آن سیبیل که بعضی ها دارند و دخترند و ابرو که بعضی ها دارند و دخترند و با همان چهارتا مو می شود از تمام خصلت های زنانه جدایشان کرد از جمله نا مردی!نباش برادر من!نباش عزیز من!
که این جور جاها مثل من کتابت کنند که داشت و می توانست و نکرد!
...
تو هم ای عزیز!بدان از گریبان بسته ی خود می گیرم که دیگران نگاه به دور و اطراف خود بیندازند که انشا الله که چنین نباشد که گفته باشم ...
والله بی خبری ... خوش خبری است ...
روزت مبارک...............مرد!
هشت:
ترومپ!
ای دل غافل ...شما هم مردید؟
روز مرد مبارک...اگر مردید!
نه:
مامان بنز:
پراید خدا بگم چیکارت کنه ....این هیکل f650کی بود ؟ وحشت کردم!
پراید:
مامان جان !این کی بود نه!این چی بود!خودروی مامانی آمریکائی!
بابا پژو:
اینو کجای خیابونای ایران بذارم!
پراید:
سوله!عزیزم سوله!بیابون کویر!دریا!
ننه خاور:
ببین ما یه عمر ه با این هیکلمون خونه ننشین هستیم!
پراید:
شما؟
پارکینگ ظفررو کردید باشگاه!
ننه خاور:
به تو چه بچه .....!!!!(بیب)
بابا بیوک:
خاورجان!ما که نباید با بچه های امروز دهن به دهن بدیم!ولشون کن!
یازده:
یکی از جنبه های نو شتاری تاریخ که از زمان انتهای دوران رضا شاه پهلوی شاید تا به دوران کنونی مغفول مونده و کمتر کسی به اون اهمیت داده و در نوشتارهای سیاسی و اجتماعی و تاریخی به اون اشاره نکرده " گزار ش های شهر بانی سابق " یا به عبارتی نیروی انتظامی کنونیه!
اولین جائی که به اون جا درهر حادثه تاریخی زنگ زده میشه و کمک گرفته میشه و اولین کسائی که یک حادثه رو می بینن نیروهای انتظامی ان که تازه با موضوع مورد نظر عکس هم می گیرن بطور مثال شرور های هر حادثه!ولی بعدا با درایت و خویشتن داری چنان ازکنارش رد می شن که انگار هیچی ندیدن!ولی جالبه دیدن!
...
اینکه ما یه مرده رو از قبر می کشیم بیرون بهر دلیلی و دررسانه از کتاب شعبان جعفری نام می بریم باید بدونیم تو همون حادثه تاریخی ایشون جلب و بعد رها شده و رفته و جالب اینکه استناد می کنیم کی چه جوری مرده برای چی مگه ما شاهد و پرونده شهربانی نداشتیم !به همین سادگی!
خود بزرگ بینی و خود بزرگ کردنم حدی داره!و پیشنهادم اینکه بعضی ا برای اینکه بچه های کسانی که پدرانشون تو همون شهربانی بودن بهشون نخندن!(نیروی انتظامی) بیان برای گفتن تاریخ از بعضی پرونده ها تا جائی که میشه استفاده کنن!نه اینکه بعد 800 سال از نظر و ضعیت اجتماعی متوسل به شعبان جعفری بشن که قهرمان جهان رو بزرگ کنن یا از حیثیت بندازن ... چون اگه ایشون با همسرشون اخلاف داشتن خود ایشون تا زمانی که زنده بودن زبون داشتن ...
امیدم دعای شما بود که کارساز نبود ...
هم چنان درزندگی خویش باید ... عاشق باشم!
دو:
کجا بهتر از من ... عاشقی که نسوز باشد ...
میان جهنم شما ..." سبز بهار "!...
سه:
تگر مرده ام بی هیچ منتی ... امیدوار باش!...
پیدا می شود زنده ای دیگر ... که با تو زندگی کند ...
چهار:
غروزت میان جیب های من ... خرج نمی شود مرد!
حتی مادرت نمی داند که تو ... خرجی نمی دهی!
پنج:
بوی جوراب تو میان دست های من ...عطر وفا نبود؟
رفتی و با پیراهن سرخابی جدیدت ... کافی شاپ!
شش:
مزار شش گو شه ات را صدا می زنند از نجف ...
کاروان کاروان است که بیایند پس از زیارت علی(ع)...
هفت:
پدر برای مان توی مامان بازی یک همبازی شیرین بود ...
باید زنبیل قرمز رنگ مان را با میوه پر می کرد بعد در می زد و می آمد ...تو!
حال بچه هایمان نگین و نازنین را می پرسید و بعد می رفت که بخوابد ...کاسه و بشقاب های چینی کوچولو یمان را سریع می گذاشتیم جلویش که کجا؟هنوز شام و میوه نخورده ای که دست های کوچکتراز دست های خودمان خم می شد و یک فنجان نقلی بر می داشت و هورت می کشید و می گفت:همین بس است ...ناهار ی که برای ظهرمان گذاشته بود با بچه ها خوردیم ...بعد ظرف کوچولوی ناهار را از پشتش در می آورد و ما می رفتیم که توی آشپزخانه مان بشوئیم ...
...
از شیرینی خواستگاری که همانطور که برای ما لذت داشت برای پسرها هم همین بود ...
ای از پسندیدن ها و نپسندیدن ها و شرط ها و شرو طها و فرهنگ ها و آمدن ها . رفتن ها و خریدها ...
توی زندگی واقعی واقعی واقعی بودیم!توی خانه ی فلانقدر کرایه ارام حرف می زدیم و آرام می آمدیم و می رفتیم ...دیگر غیر از وجود کاسه بشقاب های واقعی و ناهار و خرید و ماشین قرمزی!و خانه فانتزی ...مسئولیت داشتیم و تو ...مرد خانه بیشتر!
هنوز ماه به سر نرسیده صاحبخانه جلویت ظاهر می شد که یا انقدر میلیون بگذار روزی کرایه خانه یا وردار برو!دیگر قصه کو..دکی ها تبدیل شده بود به واقعیتی که گاه باورش سخت بود ...
بدو مرد بچه مرض شده ...بدو مرد دارم میمیرم!بدو مرد مردم را ببین!بدو مرد دیگه از دستت خسته شدم ... بدو مرد خونه مون ...بدو مرد ...بدو ...
...
یک روز همان بازی واقعی واقعی واقعی زندگی که نشسته بودیم ...چائی بخوریم و مثل همیشه هورت بکشیم ...تکرار شد ...دیدیم پیر شدیم ...حتی ابروها و مژگانمان هم سپید شده ...یاد مان آمد بازی های دوران کودکی ...فنجان های نقلی و عروسک هائی که خوابیده بودند و می ترسیدیم حرف بزنیم تا بیدارشوند ...
...
تو ای دوست ...ای همسر ...رنج هایت رنج هائی ست که مخصوص خودمان است و بس!
. می دانیم که لذت دارد که می کشیم ...که عشق همین طور ساده نیامد که ساده برود که ایستاده ام که ایستاده ای ...که برخی ویزه ی و یزه ی خودمان بوده است ...
روزت مبارک...مرد!
هشت:
ترومپ!
برده ای از من قرار و طاقت و هوش ...
تو ای زیبا!نترس بازیگوش!...
نه:
پراید:
مامان!مامان!امشب مهمون داریم باقالی قاتق می پزی؟
مامان بنز:
کی؟
پراید:
رفیقام!پزو206!پزو405!و پزو پارس!(پراید نمی تواند خوب ژرا تلفظ کند)!
بابا پژو:
صد ساله مامانت عموها تو تو این خونه راه نمیده!اونوقت یه شبه داداشای منو همگی رو به چه مناسبت اینجا دعوت کردی؟اونم چی؟ ...خوراک باقالی قاتق!
پراید(زیر لب به آهستگی):
بابا راستشو بخوای آقای فوردf650 دارن تشریف میارن!!!فقط می خواستم سر مامانو گرم کنم...سفارش دادم از ارکیده غذا بیارن!
باباپژو:
چی؟!!!چطور خونه ی ما؟!
پراید:
خوب آخه من نماینده ی شرکت نیستم؟!
ننه خاور:
یالان نان!!!!
ده:
رهبرم ...
اگر تمام درهای بسته ی جهان روبروی ما باشد ...
علی (ع) فاتح خیبر ... ولی ما باشد ...
یازده:
اگر از من بپرسند که بی معرفت ترین و نادان ترین ناسزای جهان چیست؟ به آن که اصلا گمان نمی برد که یکروز شامل حال خودش هم باشد می گویم " ...."
که چه دردی ست که نداریش که نمی دانی!از بزرگی انتظار نداشتم ولی شنیدم که گفت تنسان از مادر یتیم می شود نه پدر ولی درکش بخصوص برای دختر خیلی سخت است که نوازش پدرانه دیگر نیست...ان مرد معتاد آن مرد پیر آن مرد بی خیال ان مرد زشت آن مرد با تمام صفات بد ...
در برابر کلمه ی پدر نابود است ...هیچ است ...
تازه نداریش که می فهمی چقدر داشتیش و دوستش داری ...
سال هاست درخانه عزادار پدرم هستم که گفتنی نیست که .قتی می روم بر مزارش برای دیدار هفته ها بیمارم چ.ن هنوز وقتی به خانه ی پدری می روم نیست ...ولی در مزار باید باور کنم که به آسمان ها پر کشیده ...
نمی گویم بدانیم قدر پدر ...می گویم احساسش کنیم و باور کنیم که بعضی دردها خواهد آمد ...چون روزگار ...بالاخره سرمان می آورد ...
" درجای خالی کلمه ی ذهنم را ننوشتم ...شما هم مودبانه تلقی کنید و بخوانید برای بی ادبانی که می خواهند دل مارا بسوزانند حتی " بی" هم معنای سنگینی دارد...
دوازده:
آقاجان درهمین گرانی جوراب خوب داریم از 45 هزار تومان تا 300 هزار تومان ...من زرنگی کردم 9000تومانیش را خریدم ...مبارکت باشد صد سال به از این سال ها!ناشکری نکنید آقایون که هی می گید جوراب جوراب همینم سال دیگه نداریم بخریم!
(جل الخالق)
دستم را گرفتی و توی سرزمین عجایب چشم هایت ...
دیدم که مرده ام و روی دست های خدا ... مانده ام ...!
دو:
بوی فیل می آمد ...
و باغ و حش دلم اسیر گرگ بود ...
و پرستو ها داشتند کوچ می کردند ...
همین طور که خرس چشم تو داشت با حس بهاری ...بیداری می شد ...
من داشتم ...می مردم از خنده!
سه:
انگار کلوچه هارا برعکس پخته باشند!...
حس شیرینی دست های تو ... روی لب هایم !
چهار:
باور کنید آه من هم خواهد گرفت ..." مسلمانان"!
اگر چه در شیوه ی عاشقی..." کافر " باشم!
پنج:
لو بیای سحر آمیز چشم تو ...
دستم را گرفت و بالا برد ...
میان ابرها چه دروغ ها که... نشنیدم ...
یکیش اینکه تو ... مرغ تحم طلا داشتی!...
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر سئوال کنند ...
نشانی قلب خویش دهم ...بگذار سرم را از تنم جدا کنند ...
هفت:
وتا آدم باشد ...دام عاشقی که تا دوراز جان همه باشد ... آن پائین تر از آدم نباشی!درگیر نبرد تن به تن نشوی...که حیوان حیوان گویان بیایند و از خودت خودت را جدا کنند ...
...
...وچه فرقی می کند که مرز نشین میزهای گنده ومتوسط باشی یا متوسط و کوچک یا گنده تر و گنده ...فقط بگویم که گاه پائین کشیدن با حکم و رده و بیا و بفرمائید نیست!که البته همه می دانیم که قلقلک عاشقی ...ازمایشی ست که ابتدا خودمان را بیاز مائیم که در زنانه ترین گوشه ی قلب مان می دانیم که قلقلک عاشقی ازمایشی ست که ابتدا خودمان را بیازمائیم که این داستان نه داستان خلوت پیغمبرانه ی حضرت یوسف علیه السلام که داستان انسان گونه ی شیطان فریبا نه ی است که ممکن است یک دختر بچه ی ساده هم برای ما نوشته باشد ...
اندوه که سال ها زندگی می کنیم و فریب قلب خودمان را می خوریم که دوستت دارم داریم .دو ستت دارم داریم ممان واقعی ست که وای بر اینکه خوش بود گر محک تجربه اید به میان ...
که نگاه می کنیم می بینیم شیخ صنعان هستیم و داریم توی هزار توی زندگی مان با الله اکبر الله اکبر گفتن مان فقط خودمان را گول می زنیم ...
دو ست نداشتم که بنویسم عده ای از فریب بحران 40 سالگی مان می خورند ...و عده ای هم فریب ظاهرمان ... ولی می نگارم که هیهات است که هرچقدر بزرگتر صدای افتادنمان از آسمان بیشتر ...
دقت کنیم که دست شیطان خودمان عنان ندهیم که همین است که خواهد بود ...
...
تو هم عزیز من ...
لاف در مسگرخانه زدی که بعد ها که فهمیدی جایش نیست رفتی که برنگردی !و رسمش هم همین است که رو می خواهد بخدا!
که هیچ ندانند باز عده ای می دانند که با هیچ راحت باش!همین که فریبت داده اند کافی نیست!مرغ عشق کفت بود ولی هیچ ...راحت باش!
مرد نگهداشتنش نبودی ...همین!
...
هشت:
گفتیم خندیدیم ...دیگر بس است!
یکهو نشود که داد دل مان را بستانیم!
نه:
مامان بنز:
وا؟خاورجون من مامان واقعیتم چرا با من اینطوری حرف می زنی؟ عین پراید باش!
خاوردو:
ببخشید این گردنبند رو اگر نپسندیدید با همین فاکتور تعویض کنید!
بابا پژو:
لازم نبود دخترم که خودتو تو زحمت بندازی!میدونی که ماهم مامان بابای خوبی نبودیم !این کت و شلوار چرم که برا من خریدی کجا بپوشم؟
پراید:
را حتت کنم خاور دو جون ..خواهر گلم!خداتورو فرستاده بعد چندین و چند سال فقط دهن منو صاف کنی!بری!
ننه خاور:
وا پراید این چه حرفیه؟می دونی که تو تک پسر خونواده ای !
پراید:
خط کشی نکن ننه جون!خودم می دونم!
ده:
رهبرم ...
نمی دانند زحمت نگاهبانی عشق ...
آنانکه بی زحمت عشق علی (ع) ...دارند ...
ترانه و شعر آهنگ دیوانه رضا بهرام
در نگاهت لیلی خود پیدا نکردم با خجالت از چشم تو گلایه کردم
از خود چه بیخود میکند نگاه تو هی میبرد صبر مرا
مجنونتم ای همنشین لیلی من یک دم ببین حاله مرا
از دریا نترسانم که من در قلبه تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرقه نگاهت میشوم هی
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوقه دیدنه تو
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
تکست آهنگ دیوانه رضا بهرام
این عشق شد زندان من این درد شد درمان من رویای تو پایان ندارد
قلبم بلند پرواز شد از چشم تو آغاز شد ترسی از این طوفان ندارد
از دریا نترسانم که من در قلبه تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرقه نگاهت میشوم هی
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوقه دیدنه تو
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
**
بوسه ات خراب کرد ... انتهای قصه ی من ...
قرار بود جداشویم ... بدون احساسی!
دو:
می بالم که بال های خیال من از مرز عشق تو... گذشت ...
جائی رسید که گرمی آغوش تو ... مطرح نبود ...هیچ!
سه:
اگر دست هایم را کنده باشند ...
می فهمم برای جوانه زدن ...جای دیگری هست ...
مثل درخت آلبالو!...
درکمین چخوف می مانم...
110 سال بگذرد!....
ونمایش جوانه زدن ...
هنوز تازه باشد ...!
چهار:
بوی پای بهار ...لذت بخش ترین بوی دنیاست ...
چنان از جوراب زمستان بر می آید ... که خیر است ...
پنج:
انگار که مرده ام ...و از میان کفن ...
دست هایم برای نوشتن تو ...
از دیار باقی ...
الهام گرفته اند ...
شش:
مزار شش گوشه ات را درون قلب خویش ...
به کس نگفته ام ...
عشقی که از تلاطم چشمم پیداست ...
هفت:
ودزدین عشق ... بگویمت که بدانی ...که می دانم!
...
بسته بودیم چشمانمان را که عاشقان شهر بیدارمان می کردند ...
چه عشق هائی که دزدیده نمی شد ...که نامشان عشق و مرامشان رسوائی تن در تن بود ...
که نه اینکه امروز روز نباشند که شیطان اگر هزار لباس داشت می تواند ادعا کند که میلیو نها لباس دارد که فریب دهد که ...موبایل دستمان باشد یا ماهواره !که به تصویری که می بینیم مربوط می شود ...
آه دریغ که درجستجوی خویش یکباره می بینیم که از ما و عشق مان چه مانده است جز بد نامی ...عشقی که تصورش را می کرده ایم که داریم ...که این داستان ها جلوه ی درشت قدیمیش داستان حضرت یوسف علیه السلام است که سال ها درجریان یک عشق یک جانبه ... دانست خدا بیشتر دوستش دارد ...
...
هان ای دوست ناکامی و نرسیدن گاه با زجر همراه است جوری که می خواهی خودت را از خودت بگیری و هیهات پنهان است آن رنج پشیمانی ...
که چه بسا بهتر ناکامی تا رسیدن به عشقی که بخواهدت که بدزدتت که ویرانت کند و برود از خویشتن خویش خودت!
...
تو هم ای عزیز!
دزدی تو یک دزدی ایتالیائی ست!
که خدا کند انتهایش گرفتار نقشه خودت نباشی ...
که درروهاهمه بسته باشند و تو مجبور از عبور از سوراخ سوزن باشی ...!
با این همه درشتی در شهر می گرد ی و خلاف ریزت عشقی است که نداری که گمانم بر این است که دزدیدن عشق جائی رخ می دهد که می دانی عشق یکجانبه است ...
و دیگر یک زجر یک جانبه فایده ای ندارد ... که نمی شود گفت عشق که صفائی ست ..." ببخشید خرکی"!
"انشالله همه حاجاتمان ختم به خیر شود "!
هشت:
ترومپ!
رد می شویم همه از بحران های مالی ...
تا جائی که ... می خندیم و گذشته یاد مان باشد ...
نه:
مامان بنز:
پراید چرا خواهر تو دیدی هیچی نگفتی ... با این همه زبون ...چرا حرف نزدی؟
پراید:
چه می دونستم !اصلا باورم نشد یه همچین خواهری داشته باشم!
بوگاتی:
حالا عمه ی بچه ها مارو قبول میکنه؟
بابا پژو:
لابد دیگه!
مامان بنز:
پراید می دونم چرا نارحتی !صد دفه بهت نگفتم درس بخون!
پراید:
مامان چه ربطی به درس خوندن داره!ماشالله با اون ننه بابائی که براش گرفتی!
بابا پژو:
چی شد؟ تا دیروز خانم مددی رو می دیدی تا سه روز میخندیدی الان؟
پراید:
بابا جون !می دونی دکترای شریف یعنی چی؟ خاوردو رو با من یکی می کنی؟
لامبورگینی و پورشه:
بابا ما می فهمیم !تو بابائی اون عمه!
ننه خاور:
آفرین بوگاتی!تا همین حدم بفهمن خوبه!
پراید:
بابا کاش نمی گفتی بهمون!دارم خفه می شم از خوشحالی!
بابا پژو:
بیا!چک خانم مددی رو بگیر باهاش صفا کن!
پراید:
واقعا!
بابا پژو:
واقعا!
ده:
رهبرم ...
می سازیم و اگر پیدا نباشد بعد ها ...
خواهند دانست که ما به عشق علی (ع) چه ها کردیم ...
یازده:
رسوائی جیب مان را خلق نداند بهتر است ...که برویم قرض کنیم و اظهار شادمانی ... که بهتر است!و بیاوریم و بریزیم و بپاشیم که بهتر است!و درهتل های خالی مهمان شویم ...که بهتر است!
اگر از من باشد که قرض می کنم و می روم خوشگل ترین هتل ایران اسپیناس پالاس اتاق می گیرم و فامیل را یکهو و یک جا دعوت می کنم جهت یک دیدار و می گوئیم و می خندیم و می ریزیم و می پاشیم و چشم همدیگررا در می اوریم!
که اگر بنای قرض کردن باشد ...چه ده میلیون چه صد میلیون!
که اینجا نوشته باشم که بقول پدر خدا بیامرزم ...:
وصف العیش ... نصف العیش!
...
دوازده:
الا یا ایها الساقی ادکاسا و ناولها ...
که عشق وبلاگی آمد ... باهزاران مشکل ها
" ببخشید حافظ جون!"
ای خواننده ای جیگر ای خرج کننده ی اینترنت مفت!آه می دانم که می آئی از راه دور ... که اینجا رد کارپتی است جهت ورود جنابعالی ...
welcome
سیزده:
گذر ار مان به گذار شما ... ای کاش بیفتد ...
ای مهدی(ع)...صاحب زمان ...
خدای را چه دیدید ...
Eugenio Montale
(Genova, 1896-1981)
Spesso il male di vivere ho incontrato
da Ossi di seppia, 1925
Spesso il male di vivere ho incontrato:
era il rivo strozzato che gorgoglia,
era l'incartocciarsi della foglia
riarsa, era il cavallo stramazzato.
Bene non seppi, fuori del prodigio
che schiude la divina Indifferenza:
era la statua nella sonnolenza
del meriggio, e la nuvola, e il falco alto levato.
یوجنیو مونتاله
(1896 -1981)
شاعر، منتقد و نویسنده، زادۀ جنوا، برندۀ جایزۀ نوبل
با درد زیستن رویا رو بوده ام بسی
از مجموعۀ استخوانهای ماهی مرکب، 1925
با درد زیستن رویا رو بوده ام بسی
جویباری خفه بود که می جوشید
در خود پیچیدنِ برگی بود خشک،
و اسبی سخت به زمین کوفته
نیک ندانستم، ورای اعجاز
چه را می گشاید بی تفاوتی الهی:
تندیسی بود در خواب آلودگیِ قیلوله،
و ابری بود، و شاهینی بلند بالا
اگر کشته ای مرا ... بدانم که مرده ام ...
دیگر به خواب تو ... با لباس عشق نیایم!
دو:
کم کرده ای وزن مرا!... درون شعر خود!
من لیلی ام!...نه مرکباتی چون نارنج!
سه:
یوسف را نمی توان ربود به زور ... زلیخا!
خدا از آسمان ...مراقب ماه است ...درون چاه!
چهار:
کمک کن تا اشک هایم را بتوان پاک کنم!...
دست هایم رفته اند ...پی التماس خدای ... اگر بشود!
پنج:
بودی کنار دست من ای شمع ... بی قرار!
از من تو بیتر نسوختی از قرار عشق؟!
شش:
مزار شش گوشه ات را نبوسیده ام جز با عشق ...
که آمدنم با عشق و رفتنم با عشق!...
هفت:
چقدر بازیگر خوب بودن در عشق تاثیر دارد یا چگونه عشق بازی کنیم؟!
...
دیدم آمدی گریان با دست هائی که درهوا رسم عشق داشت ..." قلب"!...گفتم آی همین است که امده است و صورتش را لا به لای رزهای قرمز پنهان کرده ...
به خنده که عقلم گفت ... به کسی نگویمت !شاید که در خدائی ترین لحظه ی فرو ریختن کعبه ی یک قلب!شیطان کمین کرده باشد!...
عقلم گفت به کسی نگویمت که شاید راه هائی که تو آمده باشی " صبورانه" برای من به قیمت عجله های زود گذرم تمام شود!...
...
نگوکه تو خود بازیگر صحنه ی خود بوده ای ... با داستان دیگری ...شهررا خبر کرده بودی ...
روزها درکمین خود سئوال هزار شکارچی دیگر بودی و شب ها در کمین خود " صیدها " می پرسیدند ...چرا؟!
نزدیک و نزدیک تر تا یک متری!که هیهات دیدمدرقامت بلند یک مرد هستی ولی افسوسو دردا که زندگی اگر بازیچه هم باشد میان دست های تو یک لحظه نمی ایستد!... به فرمان آن کس که گفته بود تت بیائی سریع بازگشتی و در سنگر بی کفایتی بازیگری که بلد نیست ... فرو رفتی !...
دریغ که عشق عشق هم نمی دانستی ... دریغ که فرصت پیدا کردن جیبت راهم نداشتی و دریغ که همان رزهای آورده از کمین دیگری چیده بودی ...
...
امروز روز که باز می نگرم صحنه های خجالت تورا ... به احساس همین ادبیاتی که امروز می نویسم خوشحالم!که درحد انشا نویسی های مدرسه!می دانستم که از کجا شروع و کجا تمام!که فریب نا بازیگرها را خوردن برای بازیگرها کیف دیگری دارد!...می نویسم و دلیل اینکه بخوانیم " تو" که دیگر درمیان سالگی زمان گذشته است و مرغ های فریب دیده ی روزگار ما!به ارزانی گذشته ها ... ارزان نیستند...
درکل خاطره گوئی و خاطره پسندی از احوال ما قدیمی هاست ...که دردا!چه هنرپیشه ها و بازیگرها که درعمر خویش ندیده ایم !
تو هم ای عزیز!با زگشتت دیگر از بازگشت ترمیناتور 2 که بالاتر نخواهد بود!مارا کشتی از زورگوئی عشق!از زورعشق!...
بدان که با همین احوال جدیدت !مارا یاد قدیم سیلو ستر استالونه می اندازی ...
والسلام!
من از شما ... توقع مردن نداشتم!
نان شبم به احتیاج گفتم و ... شما مردید!
دو:
اگر طلای درون چشم ی شما ... خرج کنم!
صد سال حقوق مدرک لیسانس پیشکشم!
سه:
می بوسمت و انگار دنیا ... کمال پرست شده!...
می دوند دنبال من!به کشتار عشق قدیمی شان ... ببین!
چهار:
کشتی جهان مرا برای کشتن عشقم!
عشقم سفر نکرد؟!رفت پی جهان دگر!
پنج:
سوی دوچشم من می رود از بس که نور تو ...
کشته ست دو حلقه ی چشمم ... که سوی توست!
شش:
مزار شش گوشه ات را خریده اند شهیدان ...
به عشق پاک حسینی ... که پایانش نیست ...
هفت:
وکسی نمی پرسد که عشق چه صدماتی می تواند به عشق وارد کند ...
چراکه از خودش نمی پرسد که اهمیت عشق در زندگیش تا کجاست؟
همان اول که با لرزش دست و افتادن و غش کردن و هدیه دادن و لکنت زبان شروع می شود ...
باید بدانی تا آخر عمر گرفتار دردی بزرگ شده ای ... طوری که تو را می خنداند و صفامی دهد و عاقبت چنگال خودرا در گلوی تو فشرده خواهد کرد ...
اگر با دیگری برود با قلب شکسته ات باید تا صبح سحر پیاده بروی ... اگر معتاد نشوی خوب است!و اگر باتو باشد هیهات!که هزاران حق برسر همان عشق ورزیدن گردن توست که باید پاسخگویش باشی ... تمام دنیا را بدهکاری ...
تمام قصرهای دنیا ... طلاهای دنیا و زیور الاتش را بدهکاری ...و تا بیائی بگوئی نه!...ای دل غافل!که پاسخگوی دست لرزان و پای افتان و دل سرازیرت ... نمی شوی!
اگر می خوانیدم...نه تصور کنید که نوشته ی بالا مردانه است!که زنانه ترین جایگاه ... مقام مردی ست که دنیا را برای عشقش می خواهد ... که نهایت ان جاست که می روی و نمی توانی و بیان می کنی و می گوید ... : تو دنیای منی !... دنیا را می خواهم چه کنم!؟
...
می خواهم به هنر پیشه های عاشق نما بگویم ... که با خودشان آنقدر صادق باشند که ماشین حساب شان را دم به دقیقه توی زندگی میان نکشند!...
از دل عاشق خوردن ... خوردن ندارن!... می رود می چسبد بیخ گلوی آدم!...نه آنقدر که خفه بکند و دار بزند ... خیر!آنقدر که گرفتار ماشین حساب های دیگری شوی که از زندگی تو ... به خاطر صحنه هائی از سال ها پیش ... با خبرند!
...
تو هم ای عزیز!مراکشته ای !که یا الله!... فدایت!
این چرتکه ی تو ... دقیق از تر از ماشین حساب های امروزی در دسترس نیست؟! که تا این حد به "دقت" ریا ضیاتت ... مرا کشت؟!
هشت:
ترومپ!
ای دل غافل که از ما شما بی خبرید...
دو صد سال عقب رفت و شما ... جلو ... نه؟!
نه:
مامان بنز:
بچه ها پاشید خونه رو مرتب کنید مهمون داریم!
پراید:
صبح روز یکشنبه کی می آد خونه ی آدم؟!
مامان بنز:
خانم مددی و همسرش!
پراید:
چی؟ ما که دخترنداریم؟ دوتا پسر مدرسه ای داریم!
مامان بنز:
مگه هرکسی می آد خونه ی آدم به خاطر خواستگاریه؟
پراید:
خوب برا چی می آد؟
مامان بنز:
می آد برامون چک بیاره!
پراید:
چک چی؟!
مامان بنز:
فروختن بچه ی سومم به خانم مددی!
پراید:
چی؟!ما یه خواهر یه برادر دیگه ای هم داریم؟
بابا پژو:
بله داشتین!
پراید:
الان دارین میگین بعد چند دهه؟!
بوگاتی:
وا؟!کی؟!
مامان بنز:
باور می کنید " خاور دو"!
پراید:
حالا چرا چک؟!بچه تونو که دارن بزرگ می کنن... ماشالا انگارشمام مادر پدر خوبی بودین!نه؟
مامان بنز:
چک برای این که یادشون نره مامان و بابای واقعی بچه کیا ان!
پراید:
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ده:
رهبرم ...
گلویمان به فشارد تمام دردهایمان ...
فریاد می زنیم که ... مخلص آل علی (ع)...
یازده:
و ... لارنژیت خر است و بی شعور است !یک هفته ی تمام صدا نداشتم ووای به حال آنان که صدای مرا ... مجبوری شنیده اند ... عذر!
دوازده:
دوستت داشتم و نمی دانستم ... خدا هستی!
میان مردم ... با لباس ساده ی عشق!...
سیزده:
جل الخالق! چقدر دلم می خواهد ادامه تحصیل بدهم و دکترا بگیرم و نامم بشود خانم دکتر مددی!
اینجا هرچقدر بنویسم چون دکترا ندارم نویسنده ای بیش نیستم!برای جلب توجه!
هیهات!اگر دکترا می داشتم ملت جهت نت برداری از بیاناتم تشریف می آوردند و ..." عشقم این است"!
ببخشید که کاتبی بیش نیستم از احساساتم!...
اگر بتوانم پولی بدست بیاورم !دکترا می گیرم و میان شهرت غلت می زنم!... به جهنم 100 میلیون دانشگاه!
....
چهارده:
بچه های عزیزم یاد بگیرید که انسان می تواند پیشرفت کند ..و خدا می داندکه دیروز فهمیدم بعد عمری که ... حسادت 20 تنبل هارا بیشتر می کنند ... تا 1000 میلیون زرنگ ها ...
قدرت خدا ...
ترانه خواندن ...داستان ماست هنوز...
که دیگران بارها ... برای حفظ کردن آن می کوشند ...
دو:
یاد گرفته ام برای زدن تو ... کتک لازم نیست ...
چشم بسته ... نمی بینمت و تو ... می سوزی !
سه:
بیاور داستان ما میان شهر و قسمت کن!
تمام شهر!می فهمند که ... سال هاست دردمندیم!
چهار:
قسم خوردم به تارموی تو ... برنگردم هرگز!
رفتم و برگشتم از اختلاط بوی تو ... با نسیم!
پنج:
اگر سوختن تو ... مرا خنک می کرد ...
چرا اسم تورا گذاشته ام ... شمس من!
شش:
مزار شش گوشه ات را به خواب دیده ام باز ...
قرارم با خودم این است ... دوباره پیاده بیایم ...
هفت:
واشک که می آمد می خندیدند که آنقدرها هم گریه گریه دارنیست ...
باورش سخت بود که رفتن چگونه می تواند گریه دار نباشد ...
که حالا باورش آسانتر شده که البته که می تواند گریه دارهم نباشد ...
می شود رفت و سنگدلانه همه چیز را پشت سر گذاشت ...می شود دیگر امیدها را قطع کرد که ای وای من ... دیگر سیاهی مطلق و هیچ!
من ناباورانه درسهمگین ترین جدائی ها خندیده ام!طوری که زمان چونان بگذرد که یاز باز آید و من همچنان درخنده باشم!...
آنقدر خنده که از پس اشک هایم برآیم که رفتن اختیاری یعنی احساسی پشت را بطه ها نیست... اگر می روی برو که زنجیرها هم توان رفتن تورانخواهند داشت .... چه برسد به گریه های من ...
وزمان که عشق ها باز گشتند و پیرانه سر شد و دنیا وارونه!
من چنان ایستاده بودم که بازگشت مواج عشق زیر پایم را خالی نکرد ...
دنیای من دنیای خالی رفتن ها و می روم بمان !و تنهائی نبود ...
ایستادنی بود که میان زندگی تمام کارهایم را کرده باشم ...
اگر اشکی بود پاک کردم که بازگشتن بی فایده ... دیگر چه فایده!...
...
بدان عزیزمن!که زندگی همینی هست که هست !...
بی احساس می روی و با احساس بر می گردی ... شاید در ایستگاه عشق تو ... دیگر کسی نایستاده باشد!...
هشت:
ترومپ!
اگر نادانم بدان که دانایان کم نیستند ...
می فهمم که راه تو ... بی پایان نیست!
نه:
پراید:
مامان بیا کمک کن...گوشتارو بذاریم تو اشپزخونه...
بابا پژو:
چی؟ رفتی تو این گرونی گوشت خریدی؟
پراید:
بابا جان!قاچاقچی گوسفند گرفتی؟ گوشت خریدم!همین!
بابا پژو:
مامانت کمرش درد میکنه!بده به من بذارمیخچال!
مامان بنز:
از همون راهی که اومدی برگرد برو گوشتو پس بده!
پراید:
مامان جان!گوشته ها!پارچه که نیس ...نپسندی!
مامان بنز:
کمر م درد می کرد ... رفتم گواهی گرفتم ... خود رو ام!
بوگاتی:
وا مامانجون!چه ربطی داره!به خودرو بودن!گرفتیم بذاریم تو فریزر شیشه ای آشپز خونه!فردا خاله هام دارن از ایتالیا میان!
ننه خاور:
مگه خاله هات تو ایتالیا گوشت ندیدن!
بوگاتی:
چرا!می خام پراید تو فامیای اروپائیمون سر افکنده نباشه!
مامان بنز:
وا!
ده:
رهبرم ...
سلام خدا برمحمد (ص) و آل علی (ع)...
که اگر سر افرازیم و پایدار ...
توکل مان هست و ادامه می دهیم ...
یازده:
یعنی بعضی مجالس خواستگار ی هست که می ری می بینی و می خندی و بعضی مجالس خواستگاری هست که می خوای گریه کنی ...
این ماجرا ربطی به سنت ها نداره بلکه نگاه شخصی و خانوادگی ...کاملا درش دیده میشه ...
سال ها قبل که من هنوز ازدواج نکرده بودم شرح خواستگاری هایم رو می نوشتم و الان که دیگه سنی ازم گذشته برام جالبه ...
مثلا دریکی از خواستگاری ها ... پدرم خدابیامرز که مرد دقیقی بود از خواستگار محترم سئوال کرد که چرا فلان جا خانه خریده اید که لوله کشی گاز نداره؟!!!که بلافاصله خواهر محترم خواستگار محترم و گرامی پاسخ داد: پس دختر شاغل زیبای!شما چکاره است؟ با ماکرو فرو فربرقی تشریف بیاره!
که بعد از همونجا دیگه سکوت غلیظی حکمفرماشد خواستگار محترم طوری نگاه شد که بره و برنگرده!
غرض!
جل الخالق!
از اعتراض به گرانی و نگاه همه به کالای ایرانی !ولی موقع خرید عروسی ای وای که حتما باید خارجی و قیمت تمام شده مهم نیست!چراباید شرایط بد رو به هم تحمیل کنیم ...موتور وسائل داخلی ایرانی هم بعضا از خارج می آد و درواقع حقیقتش اینه که بسیاری از لوازم داخلی ایران با نمونه های خارجی فرقی نداره ...
و البته اشکالی هم نداره و این مصیبت عظیمی نیست تا اون حد که شرایط غیر واقعی درست می کنیم و دچار مشکل می شیم ...
" بعدا شرایط اون ور قضیه ای رو هم می گم که چطور تحمیل میشه"!!!
دوازده:
بیماری تو اگر مرا کشت ... نسوز!
من شمع نمی خواهمت ای عشق عزیز!
سیزده:
آقا جان ما مدرک علوم سیاسی داریم سیاست مدار که نیستیم ...کارمونم احتیاجی به سیاست نداره!
مدیریت وبلاگ هم سیاست نمی خواد ...
همین طوری جهت دورهمی رفتیم دانشگاه!مثل دخترای دیگه!
چهارده:
عشق چشم بسته دلو بهت دادم با پای خودم به دامت افتادم دیگه چی میخوای از جونه یه آدم
عشق تو این قهر و آشتیای یه ریزی بهم میزنی هی مگه مریضی با این همه باز چه عزیزی
عشق بوسه ای وسط پیشونی یه زخمی که تا همیشه می مونی به جونه خودت درد بی درمونی
عشق یه غمه قشنگه پر طرفداری حیف تو فقط که مردم آزاری میای و میری چه بیکاری
آهای عالیجناب عشق فرشته ی عذاب عشق حریفه تو نمیشه این قلبه بی صاحاب عشق
منو دیوونه میخوای تو اینجوری خوشی عشق ولی بازم دمت گرم چه زیبا میکشی عشق
عشق با توام کولیه هر جایی اول میکشونی کنجه تنهایی بعد خودت واسم میخونی لالایی
عشق با یه آهنگ تویه گشت شبونه گاهی حتی با یه عطر زنونه پیدات میشه با هر بهونه
آهای عالیجناب عشق فرشته ی عذاب عشق حریفه تو نمیشه این قلبه بی صاحاب عشق
منو دیوونه میخوای تو اینجوری خوشی عشق ولی بازم دمت گرم چه زیبا میکشی عشق
بوی تن تورا که می نوشیدم ...
تمام جام تنم ...عطر شمال تو بود!
دو:
ریختم تورا توی کفش هایم و رفتم ...
مسیر عشق تو تا... کوچه ی ابد ... دریا!
سه:
اگر دست هایم خالی ست و اگر چشمم پر!
شبیه مادرم هستم!
که عشق من ... مادری ست!
چهار:
سیاست تو مرا کشت...چرچیل خانم!
اسمت فرانسوی و خودت لیلی منی!...
پنج:
اگر رفته ام از تمام حادثه های تو ...
ولیک...
نام ماجرای من و تو ... عشقی ست!
شش:
مزار شش گوشه ات را حسین(ع) می بویم ...
که بوی فاطمه (س) جز خاندان علی(ع) ...جای دیگر نیست ...
هفت:
دوام می آورم از تمام دردهائی که توی جانم ریخته اند ...
اینکه نامم توی فرم های اداری سرپرست باشد مرا نمی ترساند ...
اینکه توی اداره از پشت میزهای کلفت چشم های چهار تا شده خم شوند و مرا ریزببینند مرا نمی ترساند ...
اینکه توی خانواده ...بچه ها برایم لیست بنویسند که بروم حقوقم 2میلیون باشد . کفش سفارشی شان 500هزار تومن مرا نمی ترساند ...
اینکه شب ها تا صبح چشمم به بخاری باشد که گازش خفه مان نکند ... مرا نمی ترساند ...
اینکه توی آزانس بانوان تا آخر شب منتظر زنگ صدا باشم ... مرا نمی ترساند ...
اینکه بروم نیاوران خانه های میلیاردی مردم را تمیز کنم ... مرا نمی ترساند ...
آه مادرم...
مرا قوی بار آورده ای ... نه اینکه مردها آنقدر قدرتمند باشند که زیر بار زندگی گریه نکنند ...
منهم همین طور!...
سال هاست که برادرانم مرا درهزار توی زندگی توی اسایشگاه خانه ی همسر گذاشته اند و رفته اند ... پیراهنم بوی خواهرانم را می دهد ... و عکس های کودکی برایم خاطرات قدیم حوض اند ....!
آه مادرم...
منهم مادرم!مرا قوی بار آورده ای ... نه اینکه مردها آنقدر قدرتمند باشند که زیر بار زندگی گریه نکنند ...
منهم همین طور!...
مردی هستم ... به نام مادر!
هشت:
ترومپ!
موی سپیدمو تو اینه دیدم ...
یاد گذشتها ... دیگه خندیدم!
نه :
مامان بنز:
دیدی خوبم؟دیدی باهوشم؟ دیدی فهمیده ام؟
ننه خاور:
چیه اول صبحی بنزی؟!بازم چی شده؟!
بابا پژو:
هیچی بابا!یه سری بنزای جدید تولید کردن....هرکاری کردن نتونستن عربی رقصیدن بهشون یاد بدن!
پراید:
خوب این چه ربطی به مامان داره؟!
بوگاتی با خنده:
تو رقصیدن بابا کرم مامانو بابابا پژو تا حالا ندیدی؟!
بابا بیوک:
هی خاور!یادش بخیر!جاده تبریز...لزگی!رستوران!کوفته!...
ننه خاور:
بسه بسه!خجالتم خوب چیزیه!این پراید یاد می گیره ...دست و پاش بهم گره می خوره...بیاو درسش کن!
پراید:
من!؟...
ده:
رهبرم ...
ولادت عشق مان ...زهرا(س) ست ...
از بوی عشق مادرمان ... شیعیانشیم...
یازده:
همیشه دوستامو یا اهل فامیلو تو مهمونیا می دیدم ...که دارن بقیه ی قاشق مونده ی بچه ها شونو می خورن ...
یا دارن بچه ها شونو تو دسشوئی می شورن ... می گفتم خدایا من؟!چطور ممکنه؟!من هیچ وقت اون قاشقی رو که اب دهن بچه ام توش ریخته ...توی دهنم نمی کنم!...وای چطور ممکنه؟!
یه روز چشممو باز کردم دیدم برای بچه ی خودم سوپ ریختم تو ی یه ظرف هردو تامون داریم غذا می خوریم ... بارها شد وسط ناهار شام مجبور شدم ببرم بشورمش!...
حالا دارم حرف متدرمو که چندین سال پیش بهم می گفت می فهمم... تا مادر نشی ... نمی فهمی!
...
دوازده:
از تمام بزرگوران گرامی ...دوستان و اشنایانی که مرا می شناسند ... عذر خواهی می کنم ...
چون بدلیل بیماری ...صدا ندارم!
و معذورم چون نمی تونم از طریق تلفن تبریک گوی روز مادر باشم ...
سیزده:
استاد ادبیات محترم!
از اینکه در ادبیات من همیشه "تمام "هست ... ببخشید ...
به جهنم .
یا تمامیت خواهم یا نیستم!ضرورت ادبی ست!
همین!