امیدم دعای شما بود که کارساز نبود ...

هم چنان درزندگی خویش باید ... عاشق باشم!

دو:

کجا بهتر از من ... عاشقی که نسوز باشد ...

میان جهنم شما ..." سبز بهار "!...

سه:

تگر مرده ام بی هیچ منتی ... امیدوار باش!...

پیدا می شود زنده ای دیگر ... که با تو زندگی کند ...

چهار:

غروزت میان جیب های من ... خرج نمی شود مرد!

حتی مادرت نمی داند که تو ... خرجی نمی دهی!

پنج:

بوی جوراب تو میان دست های من ...عطر وفا نبود؟

رفتی و با پیراهن سرخابی جدیدت ... کافی شاپ!


شش:

مزار شش گو شه ات را صدا می زنند از نجف ...

کاروان کاروان است که بیایند پس از زیارت علی(ع)...



هفت:

پدر برای مان توی مامان بازی یک همبازی شیرین بود ...

باید زنبیل قرمز رنگ مان را با میوه پر می کرد بعد در می زد و می آمد ...تو!

حال بچه هایمان نگین و نازنین را می پرسید و بعد می رفت که بخوابد ...کاسه و بشقاب های چینی کوچولو یمان را سریع می گذاشتیم جلویش که کجا؟هنوز شام و میوه نخورده ای که دست های کوچکتراز دست های خودمان خم می شد و یک فنجان نقلی بر می داشت و هورت می کشید و می گفت:همین بس است ...ناهار ی که برای ظهرمان گذاشته بود با بچه ها خوردیم ...بعد ظرف کوچولوی ناهار را از پشتش در می آورد و ما می رفتیم که توی آشپزخانه مان بشوئیم ...

...

از شیرینی خواستگاری که همانطور که برای ما لذت داشت برای پسرها هم همین بود ...

ای از پسندیدن ها و نپسندیدن ها و شرط ها و شرو طها و فرهنگ ها و آمدن ها . رفتن  ها و خریدها ...

توی زندگی واقعی واقعی واقعی بودیم!توی خانه ی فلانقدر کرایه ارام حرف می زدیم و آرام می آمدیم و می رفتیم ...دیگر غیر از وجود کاسه بشقاب های واقعی و ناهار و خرید و ماشین قرمزی!و خانه فانتزی ...مسئولیت داشتیم و تو ...مرد خانه بیشتر!

هنوز ماه به سر نرسیده صاحبخانه جلویت ظاهر می شد که یا انقدر میلیون بگذار روزی کرایه خانه یا وردار برو!دیگر قصه کو..دکی ها تبدیل شده بود به واقعیتی که گاه باورش سخت بود ...

بدو مرد بچه مرض شده ...بدو مرد دارم میمیرم!بدو مرد مردم را ببین!بدو مرد دیگه از دستت خسته شدم ... بدو مرد خونه مون ...بدو مرد ...بدو ...

...

یک روز همان بازی واقعی واقعی واقعی زندگی که نشسته بودیم ...چائی بخوریم و مثل همیشه هورت بکشیم ...تکرار شد ...دیدیم پیر شدیم ...حتی ابروها و مژگانمان هم سپید شده ...یاد مان آمد بازی های دوران کودکی ...فنجان های نقلی و عروسک هائی که خوابیده بودند و می ترسیدیم حرف بزنیم تا بیدارشوند ...


...

تو ای دوست ...ای همسر ...رنج هایت رنج هائی ست که مخصوص خودمان است و بس!

. می دانیم که لذت دارد که می کشیم ...که عشق همین طور ساده نیامد که ساده برود که ایستاده ام که ایستاده ای ...که برخی ویزه ی و یزه ی خودمان بوده است ...

روزت مبارک...مرد!



هشت:

ترومپ!

برده ای از من قرار و طاقت و هوش ...

تو ای زیبا!نترس بازیگوش!...


نه:

پراید:

مامان!مامان!امشب مهمون داریم باقالی قاتق می پزی؟

مامان بنز:

کی؟

پراید:

رفیقام!پزو206!پزو405!و پزو پارس!(پراید نمی تواند خوب ژرا تلفظ کند)!

بابا پژو:

صد ساله مامانت عموها تو تو این خونه راه نمیده!اونوقت یه شبه داداشای منو همگی رو به  چه مناسبت اینجا دعوت کردی؟اونم چی؟ ...خوراک باقالی قاتق!

پراید(زیر لب به آهستگی):

بابا راستشو بخوای آقای فوردf650 دارن تشریف میارن!!!فقط می خواستم سر مامانو گرم کنم...سفارش دادم از ارکیده غذا بیارن!

باباپژو:

چی؟!!!چطور خونه ی ما؟!

پراید:

خوب آخه من نماینده ی شرکت نیستم؟!

ننه خاور:

یالان نان!!!!



ده:

رهبرم ...

اگر تمام درهای بسته ی جهان روبروی ما باشد ...

علی (ع) فاتح خیبر ... ولی ما باشد ...




یازده:

اگر از من بپرسند که بی معرفت ترین و نادان ترین ناسزای جهان چیست؟ به آن که اصلا گمان نمی برد که یکروز شامل حال خودش هم باشد می گویم " ...."

که چه دردی ست که نداریش که نمی دانی!از بزرگی انتظار نداشتم ولی شنیدم که گفت تنسان از مادر یتیم می شود نه پدر ولی درکش بخصوص برای دختر خیلی سخت است  که نوازش پدرانه دیگر نیست...ان مرد معتاد آن مرد پیر آن مرد بی خیال ان مرد زشت آن مرد با تمام صفات بد ...

در برابر کلمه ی پدر نابود است ...هیچ است ...

تازه نداریش که می فهمی چقدر داشتیش و دوستش داری ...

سال هاست  درخانه عزادار پدرم هستم که گفتنی نیست که .قتی می روم بر مزارش برای دیدار هفته ها بیمارم چ.ن هنوز وقتی به خانه ی پدری می روم نیست ...ولی در مزار باید باور کنم که به آسمان ها پر کشیده ...

نمی گویم بدانیم قدر پدر ...می گویم احساسش کنیم و باور کنیم که بعضی دردها خواهد آمد ...چون روزگار ...بالاخره سرمان می آورد ...


" درجای خالی کلمه ی ذهنم را ننوشتم ...شما هم مودبانه تلقی کنید و بخوانید برای بی ادبانی که می خواهند دل مارا بسوزانند حتی " بی" هم معنای سنگینی دارد...


دوازده:

آقاجان درهمین گرانی جوراب خوب داریم از 45 هزار تومان تا 300 هزار تومان ...من زرنگی کردم 9000تومانیش را خریدم ...مبارکت باشد صد سال به  از این سال ها!ناشکری نکنید آقایون که هی می گید جوراب جوراب همینم سال دیگه نداریم بخریم!

(جل الخالق)