دستم را گرفتی و توی سرزمین عجایب چشم هایت ...
دیدم که مرده ام و روی دست های خدا ... مانده ام ...!
دو:
بوی فیل می آمد ...
و باغ و حش دلم اسیر گرگ بود ...
و پرستو ها داشتند کوچ می کردند ...
همین طور که خرس چشم تو داشت با حس بهاری ...بیداری می شد ...
من داشتم ...می مردم از خنده!
سه:
انگار کلوچه هارا برعکس پخته باشند!...
حس شیرینی دست های تو ... روی لب هایم !
چهار:
باور کنید آه من هم خواهد گرفت ..." مسلمانان"!
اگر چه در شیوه ی عاشقی..." کافر " باشم!
پنج:
لو بیای سحر آمیز چشم تو ...
دستم را گرفت و بالا برد ...
میان ابرها چه دروغ ها که... نشنیدم ...
یکیش اینکه تو ... مرغ تحم طلا داشتی!...
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر سئوال کنند ...
نشانی قلب خویش دهم ...بگذار سرم را از تنم جدا کنند ...
هفت:
وتا آدم باشد ...دام عاشقی که تا دوراز جان همه باشد ... آن پائین تر از آدم نباشی!درگیر نبرد تن به تن نشوی...که حیوان حیوان گویان بیایند و از خودت خودت را جدا کنند ...
...
...وچه فرقی می کند که مرز نشین میزهای گنده ومتوسط باشی یا متوسط و کوچک یا گنده تر و گنده ...فقط بگویم که گاه پائین کشیدن با حکم و رده و بیا و بفرمائید نیست!که البته همه می دانیم که قلقلک عاشقی ...ازمایشی ست که ابتدا خودمان را بیاز مائیم که در زنانه ترین گوشه ی قلب مان می دانیم که قلقلک عاشقی ازمایشی ست که ابتدا خودمان را بیازمائیم که این داستان نه داستان خلوت پیغمبرانه ی حضرت یوسف علیه السلام که داستان انسان گونه ی شیطان فریبا نه ی است که ممکن است یک دختر بچه ی ساده هم برای ما نوشته باشد ...
اندوه که سال ها زندگی می کنیم و فریب قلب خودمان را می خوریم که دوستت دارم داریم .دو ستت دارم داریم ممان واقعی ست که وای بر اینکه خوش بود گر محک تجربه اید به میان ...
که نگاه می کنیم می بینیم شیخ صنعان هستیم و داریم توی هزار توی زندگی مان با الله اکبر الله اکبر گفتن مان فقط خودمان را گول می زنیم ...
دو ست نداشتم که بنویسم عده ای از فریب بحران 40 سالگی مان می خورند ...و عده ای هم فریب ظاهرمان ... ولی می نگارم که هیهات است که هرچقدر بزرگتر صدای افتادنمان از آسمان بیشتر ...
دقت کنیم که دست شیطان خودمان عنان ندهیم که همین است که خواهد بود ...
...
تو هم عزیز من ...
لاف در مسگرخانه زدی که بعد ها که فهمیدی جایش نیست رفتی که برنگردی !و رسمش هم همین است که رو می خواهد بخدا!
که هیچ ندانند باز عده ای می دانند که با هیچ راحت باش!همین که فریبت داده اند کافی نیست!مرغ عشق کفت بود ولی هیچ ...راحت باش!
مرد نگهداشتنش نبودی ...همین!
...
هشت:
گفتیم خندیدیم ...دیگر بس است!
یکهو نشود که داد دل مان را بستانیم!
نه:
مامان بنز:
وا؟خاورجون من مامان واقعیتم چرا با من اینطوری حرف می زنی؟ عین پراید باش!
خاوردو:
ببخشید این گردنبند رو اگر نپسندیدید با همین فاکتور تعویض کنید!
بابا پژو:
لازم نبود دخترم که خودتو تو زحمت بندازی!میدونی که ماهم مامان بابای خوبی نبودیم !این کت و شلوار چرم که برا من خریدی کجا بپوشم؟
پراید:
را حتت کنم خاور دو جون ..خواهر گلم!خداتورو فرستاده بعد چندین و چند سال فقط دهن منو صاف کنی!بری!
ننه خاور:
وا پراید این چه حرفیه؟می دونی که تو تک پسر خونواده ای !
پراید:
خط کشی نکن ننه جون!خودم می دونم!
ده:
رهبرم ...
نمی دانند زحمت نگاهبانی عشق ...
آنانکه بی زحمت عشق علی (ع) ...دارند ...
ترانه و شعر آهنگ دیوانه رضا بهرام
در نگاهت لیلی خود پیدا نکردم با خجالت از چشم تو گلایه کردم
از خود چه بیخود میکند نگاه تو هی میبرد صبر مرا
مجنونتم ای همنشین لیلی من یک دم ببین حاله مرا
از دریا نترسانم که من در قلبه تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرقه نگاهت میشوم هی
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوقه دیدنه تو
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
تکست آهنگ دیوانه رضا بهرام
این عشق شد زندان من این درد شد درمان من رویای تو پایان ندارد
قلبم بلند پرواز شد از چشم تو آغاز شد ترسی از این طوفان ندارد
از دریا نترسانم که من در قلبه تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرقه نگاهت میشوم هی
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوقه دیدنه تو
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
**