یک:
سرندارم پیش تو ...تنها دو دسنم !
می گذاری منتی را برسرم ...تا دست هایم دست توست !
دو:
مهدی (ع)...
خریده ام لباس تن خودرا به قیمت شیعه ...
نمی فروشم این لباس طلا را...عاقبت خریدارتویی...
سه:
سعی داری بروی مملکت مرتاضان !
باورت نیست مرا؟نشسته ام روی تخت میخ دار!...
چهار:
حافظ شمع را بوسید ...خط آخر شعرش بود...
می رفت بخوابد!تازه شاخه نبات چای می خورد!
پنج:
بوی نان تازه را ...ازمیان دست های تو ...
فرو می دادم ...مردانه خرید می کردی ....و پدربرای مان درسفربود!
شش:
جغرافی را خراب کردم !وقت امتحان مادرم!
گفتم شهرشما شیرازاست ...مادرم فهمید تو دخترهمسایه ای !
هفت:
کت لت توی تابه بوی گوجه نان تازه !
آمدی همسایه جانم !من گرسنه ...توگرسنه!
هشت:
سیب دندان نخورده بود !کامل بود !سرخ بود!
کیلویی....تومن!چه کسی می دید درون سیاهش را!
نه:
آقای بنز:دروغ گوها..بی شرم ها...قراربود من رو ببرن دوبی الان ایرانم ...برید کنار!...
آقای پراید:ای بابا!حالاچرا فارسی حرف می زنی ؟...
تو با این لهجه می خواستی عربی ام حرف بزنی ؟...
بیا بریم پمپ بنزین!
ده:
گاهی درد داری وهیچ کس جزخودت نه توانایی تحمل دردرادارد ونه آن درد را می فهمد ...
زوربزنی گریه کنی ودادبزنی بالاخره باید تحمل کنی ...
این دردها گاه جسمی و گاه روحی اند ...
دیگران می دانند و برایت دعا می کنند که اللهی دعایشان قبول شود ...
تحمل کن خواهرم و برادرم ...
که خدای فرموده بعد سختی ها ...آسایشی ست .....
یازده :
زن به شوهر گفت :همیشه وقتی قهر می کنیم آخرش تو منت کشی می کنی ...
سه روز پیش هم دعوانان شد من گفتم بلند می شم می رم بیرون ولی تو دنبالم اومدی ...منت کش !
شوهرگفت:به خاطر منت کشی نبود مثل اینکه یادت رفته اون موقع من وشما توی هواپیما بودیم!
"ازکتاب بگو ماهم بخندیم نویسنده شهرام شفیعی"