
یک:
جنون تو ...خبرعشق بود در مرکز!...
نه این که درتهران "عشق"کمیاب باشد!
دو:
بیا تولد پاییزی مجنون است ...
که بید جان خودش را بهار ها چه کند!
سه:
یوسف!می رفت با همسر خویش تا قطار!...
بدرقه می کردند زلیخاها ...با پرچم پیراهنش!!!....
چهار:
بدشد که سوختی و همه ئانستند !...
که خاصیت تو!سوختن است !حسود عزیز!...
پنج:
شیطان اسکیت رولر پوشیده بود و می رقصید که خبر آمد :
یک انسان برنده ی صلح نوبل است !...
دست به کمر شد :فقط یکی !...گفتند:اگر جریان ساز شود چه ها کنیم؟!!!
شش:
باران یک شلوار خرید ...شکل ابرداشت ...
مادرش گفت:خاک!می خواهی بپوشی مهمان بروی ؟!!
هفت:
پیش دست تو شاگرد بودیم یا علی (ع)...
کاش ...این را هم بیاموزیم مهدی (ع)تو کیست؟!
هشت:
حلزون ها موجودات عجیبی نیستند ...؟!
چند خانم که ازکرم ژل حلزون استفاده کرده بودند ....
هنوز به خاصیت عنکبوت و کرم وسوسک پی نبرده بودند !
پیشنهاد می کنم "مگس " که درفرهنگ مصر باستان اصلا چیز دیگری بود !!!
نه:
آقای پراید :
بچه ها بیایید وصیت نامه !....دارم می رم معاینه فنی !...
بچه ها :اومدیم بابا!
آقای پراید :
هه هه!فک کردید من چیزی بهتون می دم!
بچه ها:نه بابا !
آقای پراید :
بارک الله!فقط قسطامو صاحب هنوز باید بده مخصوصا دیه !هه هه!
بچه ها :بله بابا!هه هه!
ده :
بهت تبریک می گم ...که دلم رو شاد کردی ...
اینجا فقط همین رو می تونم بگم ...که واقعا دوس داشتم رشد کنی ...ومن ببالم ...آفرین ...
دعا می کنم که طعم موفقیت رو همه بچشن ...ویاد بگیریم که این دعا
"خصلت بد حسادت رو "ازبین میبره ....
یازده :
درمنطقه آمازون ...زن و شوهری به دادگاه رفتند تا ازهم طلاق بگیرند...
قاضی از مرد پرسید :چرا می خواهید ازاین خانم جداشید؟!
مرد گفت:این زن مادرم رو از هر چیزی بیشتر دوست داره !...
قاضی با تعجب پرسید :این چه اشکالی داره؟!
مرد گفت:جناب قاضی ...همسر من آدمخواره!!!
"ازهمون کتاب قبلی "