یک:

بریدن دست عشق هم کاری ( برای تو) نمی کند!

وقتی که ذهن؛ مردانه ... پیکار می کند!

دو:

رفت یاس از چشم من؛ تا در مسیر یادها ...

یاد من باشد ؛ عزیزم؛ عشق من ؛ عباس (ع) بود...

سه:

من...

دربهار انگشت های تو ...

دانه دانه شکوفه ...

دانه دانه باران ...

دانه دانه گلبرگ های سرخ ...

می کشی ام؟

چرا که بچه های زمستان...بهاررا...

دردناک تر از بقیه ؛ می فهمند!

 

 

چهار:

اسکناس؛ عشق بهاری من است؛ اما... فراری !

من بدو؛ ایشان بدو؛ ... در انتظار وصل!

پنج:

روی چمن ها؛

درکنارکاخ ملکه خوابیده؛

کوتاه فکرم که شمشیر ...

همیشه با من است!

شاید گذارکند سالیان درازی برمن؛

و ... ملکه؛ ...

مرا بیدار نکند!

خسته ام!

از جنگ های بیهوده ی خونین!

ومرگ شوالیه ای شبیه من ؛ ....

شاید ...

پایان همه باشد!!!

شش:

مزار شش گو شه ات را یاحسین(ع) این شب ها؛...

به عشق عباس(ع)و سجاد(ع)و خودت ... زیارت ها ؛...

 

هفت:

یک/

شیرینی نخودچی دوست دارید؟ شیرینی پنجره ای چطور؟ با قلوای قزوین و قطاب یزد را می پسندید؟ کیک یزدی را باور دارید؟ خامه ای لوله ای را از سرش می خورید یا ته؟ کیک شکلاتی را با چای می نوشید یا قهوه؟

....

این روزها ؛ بهرحال روز خریداری شیرینی جات است و اگر بخواهند افرادی مثل من را که به خاطر قند اتفاقا در ایام عید ؛ تا خداحافظ دنیا رفته اند فریب بدهند؛ کارساز نیست!

....

می رفتم روبروی فروشنده ی شیرینی ها ی خوشمزه ؛می ایستادم و بیشتر مثل گربه چکمه پوش در داستان شرک؛ چشم هایم را مظلوم می کردم و می پرسیدم:شیرینی دیابتی ندارید؟!!!و ایشان که صد افسوس می خوردند که مشتری تپل و همیشگی شان به بد دردی دچار شده با لهجه ی شیرین ترکی می گفتند : خیر!

........

خوب ! آخر این دنیا را چه می شود!؟ پیشرفت علم پزشکی و صنایع غذائی را چه می شود؟

تنها شرکت " کامور" است که حواسش به ما دیابتی ها بوده ...

یواشکی بگویم که ... دکترهایم فردا که مردم راحت تر بفهمند دلیلش چه بوده!

می خورم!

و یکدانه قبلش قرص می خورم!بالاخره می شورد و می برد!!! گناه داریم به خدا...

آخر چه گناهی کردیم که " ناتلی" هم سر از کوچه ما در آورده و همین بغل شعبه زده !!!

دو/

پدرم دستم را می گرفت و می برد چهاراه استانبول ... از آنقدر ها که کوچک بودم تا ...

یک قنادی بود که پدرم از آن جا برایم نوع خاصی از شکلات های شیری دست ساز می خرید ... شکلات ها کار دوستان ارمنی بودند که روکش آبی خوش رنگی داشتند؛ چشمم همیشه به دست پدرم بود که خیلی خیلی باشد ؛ ولی ... معمولا یک پاکت کاغذی نهایتا نیم کیلوئی بود !!!

انگار که فردا ؛ تمام شود!

....

رفتیم کلیسا... گفتند می توانید از طبقه ی پائین خرید کنید ؛ هرچقدر کردیم از بوی کیک شکلاتی تازه فرار کنیم؛ نشد!

نه آن شد و نه آن دیگر خرید هائی که کردیم ؛ برگشتیم ...

طعم کودکی میانشان بود ؛ حس شکلات قدیم و پدر و چهارراه استانبول ... حسابی شکلاتی شدیم!

سه/

ای نازنین!

شکلات و شیرینی طعم دلنشین سال هائی بود که گذشت ...

راستش را بگویم به کسی نگفتیم و نگفتی ؛ ولی همچنان که تلخ هم می گذشت ؛ شاید برای خیلی ها ؛ ما چاشنی شیرین زندگی بودیم!

بسیاری که اینجارا می خوانند نه تو ونه من را چه می شناسند!

و کلمات بلند پروازانه را هیچ کس در این دنیا نخواهد پسندید ... ولی ... بودیم!

اگر تلاش کردیم برای هم ؛ با هم و برای عده ای که خود هرگز نمی دانند! منتی نیست ...

فقط ...

این دنیا یک لحظه ؛ یک دقیقه ؛ و یک ثا نیه اش که می گذرد ؛ برای عده ای دنیائی ست که دیگران طعم شیرین و شکلاتی باهم بودن را درک کنند و لذت ببرند ...

ل

 

 

هشت:

بایدن!

تنها گذر نکن؛ از تنگه ی بلا...

یک چند صد نفر ؛ با خود پیاده کن!

" ترومپ! تو که راحت شدی"!

 

 

نه:

مامان بنز:

ننه خا.ر؛من باور نمی کنم که شما یه هم چین کاری کرده باشین!

ننه خاور:

چرا؟ خوشحال شدین نفری چند میلیارد از من بهتون رسید...

بابابیوک:

من و پژو پراید داریم مرکز درمانی خودمون رو به نام" پارک هتل بیمارستان خاور" احداث می کنیم .!

بوگاتی:

نه دیگه؛ ما خانم ها بالاخره باید برای خودمون یه پشتوانه داشته باشیم!

ننه خاور:

دلم برای خواهرم؛ پاریس می سوزه؛ با این همه پول و ثروت و زیبائی تنهاست؛ شاید دعوتش رو قبول کنم و برم دیدنش!

مامان بنز:

ننه جون برای چی؟ خوب اونامشهورن ؛ یه وقت گیر ندن بهمون؟

پراید:

گیر چی بدن؟ روسری سرش بذاره بیاد ایران با خانم مددی می تونه شام بخوره ؛ کی بود اومد ایران هیچ کسم نفمید ؛ خدایا... یکی بود ...

بابا پژو:

بابا بی خیال!فکر احداث مرکز درمانی خودمون باشیم!

ناگهان لامبورگینی و پورشه:

ما پول خودمون رو دادیم برای نقاط محروم ؛ مدرسه بسازن...

مامان بنز:

چه زود؟ به کی دادین؟

لامبورگینی و پورشه:

دادیم همسر خانم مددی ! یه هفته ای درست شد!

مامان بنز:

واقعا!

ننه خاور:

عکساشو رو کنید ببینم! می خوام بفرستم خارج!

 

ده:

رهبرم ؛ ...

ایمان به عشق ما ... سخت است ... سخت سخت ...

دراین ازمون سخت ... ما با علی (ع) هستیم ...

 

با احترام به جانبازان کشور؛ میلاد حضرت عباس(ع) مبارک

 

یازده:

یک/

خانم همسایه خانه پدری عادت داشت؛ یک هفته قبل عید شیشه هارا خودش تمیز کند؛ طبقه چهارم ؛ پایش را می گذاشت ان طرف و بعد آن طرف شیشه هارا آن قدر می سابید تا یک لکه ی کوچک هم دیده نشود؛ همین هفته ی قبل این کاررا همسایه ی خودمان هم کرد؛ دعا و صلوات پشت هم فرستادم که پایش لیز نخورد ؛ ولی بانو خیلی بیشتر از این حرف ها حرفه ای بود ! کارش را کرد و تمام شد !

الحمدالله..

دو/

متاسفم که هرکس درارتفاع شیشه پاک می کرد ؛ با هارولد لوید مقایسه اش می کردم؛ " هارولد لوید" برای من سلطان ارتفاع بود ؛ اما هفته ی پیش ویدئوئی از ایشان دیدم که نزدیک 40 سال ذهنیت مرا از ایشان پاک کرد ( فریب دوربین)

چرا باید اصلا فکر می کردم صحنه ی آویزان شدن از ساعت ایشان واقعی ست؟ چه کسی گفت؟ نه! نبود! و خیلی ساده یک فریب دوربینی بود!

سه/

برادرم بین کلاس 3و4 دبیرستان خیلی راحت آموزش نصب کاغذ دیواری را به من آموخت(یعنی جمله درسته)

واقعا لذت بخش بود ولی بالاتر ؛ اعتماد پدرو مادرم بود که اتاق پذیرائی نازنین اشان را به من سپردند.

از طریق یک میز بزرگ ؛ چسب و اینها یکروز و نیم طول کشید و ... دیگر شروع شد!

خوب یادم است یکی از نزدیکان تا اتاق را دید به من گفت... این چیزها افتخار دارد ؛ در انگلستان بانوی آهنین ( مارگارت تاچر مرحوم) خودش دیوارها را کاغذ می کند و از این چیزها...

همین باعث شد تا دوروزهم وقت بگذارم و آشپزخانه را برای مادرم رنگ کنم!!!

چهار/

دوستی می گفت: مدتها قطعه طلائی درمنزل گم شده بود چون وقت گشتن را نداشت و مخصوصا زیر تخت را ندیده بود ... تا اینکه یکی از کارگران در کار منزل طلارا پیدا و به صاحبش داده بود ...

خدا می داند ؛ اگر بانوی اول یک کشور ؛ جارو به دستش بگیرد ؛ یا دیوارهارا کاغذ کند و یا اینکه اصلا دارد یک کشور را می گرداند ؛ حالا چقدر حقوق می گیرد و می آورد خانه شوهر!!!و از این قبیل ممکن است خنده دار باشد ...

سپردن همه ی کارها به دیگران هم جای تعجب دارد . دریک مورد بانوئی اصلا فرق بین کلید و پریز را نمی دانست وواقا برای استفاده از جارو برقی بعد از دست دادن همسر مشکل داشت ...

من فکر می کنم بانوان توانا؛ در کشورهای دیگر یا خودمان؛ بسیار زبل تر از آنند که کارهای خانه را همین طور بدهند دست کسی؛ بالاخره دست پخت مادر بابقیه متفاوت است؛ اینطور نیست؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... بهجت خانم جون ؛ یک سطل بزرگ وایتکس و پودر و ضد عفونی کننده را آوردن همه جارو ضد عفونی کنن... حتی شاسی های فرمانده رو ...

فرمانده تا دیدن گفتن؛ بهجت خانم جون اینجا با نور مخصوصی ضد عفونی میشه و لازم نیست!

بعد هم خیلی بی احساس پنجره رو باز کردن و سطل و پارچه و همه رو ریختن دور!

بهجت خانم جون ناراحت شدن و گفتن, از دست ما میرن زمین و درنقاط قرمز رنگ ساکن میشن ...

فرمانده هم هیچی نگفتن...

انقدر خشونت برای زنان لازم است؟

ای جل الخالق ... نور آبی؟

 

سیزده:

اطلاعیه ی استاد " دال":

دانشجویان گرامی؛ اینجانب تا اطلاع ثانوی در یک کشور دیگر هستم؛ اگر سئوالی و جوابی دارید؛ بفرستید صندوق صوتی من ؛ بعد پاسخ می دهم .

ذیل اطلاعیه استاد " دال" دانشجویان:

مرگ بر امپریالیسم( صدای جدی و خفن)

کوفت بخورین!( کدوم دختر کلاس که صداش ریزه)

استادتنها می رین؟( نامعلوم؛ ترم بالا)

وقت گل و صنوبره ؛ عیدی ما یادت نره!(خیلی شاد و خجسته)

استاد خوش بگذره!( غمگین کلاس)

مسواک بزنین هرشب دندوناتونو موش نخوره !( فکر کنم باباش دندن پزشک بود)

درصورت کمک به فلان فلان فلان از اپلیکیشن فلان استفاده کنید!( لعنت مجری برنامه شبکه ...)

رفتی و رفتن تو ...( داریوش)

آره؛ پول نداشتی کرایه خونت رو بدی ؛ رفتی خارج؟( ای وای مادر زنم)

ما بدبختا؛ بریم میگن آقازاده ها رفتن ... خودشون می رن می آن؛ می رن می آن ؛ الان دیگه تو خارج چی هست مثلا؟( اوه اوه اوه فکر کنم ازاون هاست حواسم باشه نمره بدم)

استاد وقتی برگشتین ؛ من مددی هستم؛ تحقیقم رو که بصورت تکلیف گفته بودین انجام دادم ؛ ارائه بدم؟(مزاحم)

هی جواد؛ تلفن استاد؛ بوقش مثل تواه!( خسروشاهی)

استاد؛ شاهین رو می شناسین؟ شوکرانی؟( فریبرز)

استاد مایه مقدار پوند لازم داریم اگه آوردید ما خریداریم!(خوب شد؛ شاید)

استاد تورو خدا یه خورده از خارج عکس بگیرین؛ به خدا دلمون تو این مملکت پوسید!(یه کارت پستال )

استاد میشه تحقیق بفرمائید؛ من آکسفورد برم بهتره انشالله یا کم بریج؟ خدایار هستم.(حتما هرهر)

استاد؛ می گن اونجا خیلی بارون میاد؛ خواهرما شیمی می خونه؛ میشه یه شیشه بارون از اونجا برای تحقیق خواهر ما بیارید؟(یعنی من شیشه بگیرم زیر بارون ...خواهرش...)

و... این داستان ادامه دارد.....

 

چهارده:

دراین سال که می گذرد و می رود من؛ از همه ی دوستان و اشنایان که ندانسته شاید دلی ا زآنان شکسته باشم؛( از مامی خودم تا استاد " دال") معذرت می خواهم ؛ که با مهربانی مرا تحمل کردند

" لابد طیف وسیعی"

 

پانزده:

دختران کوچک گاه معجزه می کنند؛ دست بزرگترهایشان را می گیرند و تا آسمان می برند ....