یک :

نور طلای موی تورا کس ندیده بود ....

خدای خواست که ببینم من و مبتلا شوم...

دو:

کشته ای قلب مرا ای خدای بزرگ ...

تا بفهمانیم که قدر نفس های خود ...نمی دانم!

سه:

روی انگشت های تو خواب بودم ...

که بیداریم نفس های گرم تو بود ...

                                              مادرم!

چهار:

بیرون کشیده ای دنیای مرا از چشم های من ...

در انتظار دیدن خودت نباش ...." تو"!

پنج:

پوست پیازی چشم من سوخت در انتظار!...

سخت شد آمدن اشک!آنقدر گریه امان بریده است...


هفت:

و چقدر زیباست جائی که نمی دانم !ولی می دانم سه حق گذاشته است ...

حق خودم ...حق الناس ...و حق الله...!!!

..............

گمانم دست های خدا در کار باشد که هست که زیباترین حق گذار گیتی خداست ...

...حق خودم را می توانم ببخشم ولی جاهائی هست که خدای و مردم نمی بخشند و عجیب است عشق من!که من درعشق در فنا شدن گاه درحق دیگران نابود می شوم و گم می شوم!!!

وزیباتر ...حیا می شود !ولی دیده ام که درعشق و گاه در اجتماع از بین رفتن من!باعث پرروئی طرف مقابل است که آه!کوتاه می آیم ...می آیم ...می آیم...ولی دیگر نه! نمی آیم!...

...

در انتظار حق الناس که مردم بگیرند یا خدای به خشم آید آه دیگر گاه توانش نیست!...

من انسانم و انسان گاه قلبش کوچکتر از قلب پرنده ...که هیهات اگر بشکند ناموس اللهی!...

...

خدای می داند نخواهد می تواند ...چه که با اجتماع نمی توانی با خدای نمی توانی ...زورت به رضایت از من ...نیز نمی رسد!!!

....

نخواهم بخشید چون حق دارم !و نمی گذرم چون می توانم به زاری باز خواهی گشت و دنیا دنیا حق من است ...

متاسفم ...عزیزم!

هشت:

ترومپ!

گله از زلف یار نباید کرد ...

که دگر یارها کچل شده اند!!!


نه:

مامان بنز:

پراید کوچولوی من!قند عسلم بیا ببوسمت!

بوگاتی:

وا مامان چی شده؟اولین باره می بینم پرایدو می خوای ببوسی؟!!!

مامان بنز:

چطور تا حالا نفهمیدی پراید تنها پسرمه!عزیزمه!

پراید:

مامان یاعت 10 شب نونوائی هست؟نازم می کنی؟!!!

ننه خاور:

بنزی صد دفه نگفتم از احساسات بچه ها برای پیشبرد اهدافت استفاده نکن!!!

ده:

رهبرم ...

          ایجاد عشق کلام شما بوده است و بس ...

ما عاشق سر سپرده ی کلام علی شدیم ...



یازده:

ما نسلی بودیم که مردان بزرگ تحصیلکرده ای عهده دار شاد کردنمان بودند ...

آه از خندیدنمان برای " هپلی" آه از اشکمان برای " قصه های مجید" !

مگر می توانیم آن مردان بزرگ و آن تحصیلکرده های شاد که می خواستند مارا شاد کنند فراموش کنیم ...قهر جنگ بود ...هرکسی در هر خانواده ای به نوعی درگیر بود ...پدرها یا در جنگ و یا در تدارکات جنگ و مادرها از هیچ چیز باید همه چیز می ساختند و اما ...درنسل همه چیز ...فست فود ...پراید دم دستی ...و بنزهای چند صد میلیونی .....نو جوان های ما هرچقدر می خندند شاد نیستند!

شاید ما چند دویا یک نسل قبل تر خوب درس هایمتن را نخوانده ایم که پس بدهیم ...شاید رسانه ی تصویری بدجوری توی کاخ ها لانه کرده یا نه برعکس از زندگی طبقه متوسط جدا بوده؟

بگردیم پیدا کنیم پرتقال فروش !

دوازده:

درتاریخ وقتی می رسیم به دوره جنگ جهانی اول که دیگر ایران دارد مضمحل می شود از همه طرف

بچه ها به مقایسه می رسند ... وانگار تاریخ تکرار دارد! یک نکته مکتوم مانده که نگویم نمی شود ...

در پیشرفت های غرب و عقب ماندگی ایران که دراکثر قریب به اتفاق کتاب های دوره قاجار ذکر شده ...می رسیم به دوره ی صلح مسلح اروپا که اگر چه ایران و امثال ایران هدر رفتند ولی پیشبرد غرب هم کمکی به آبادانی ان ها نکرد!!!درست همزمان با احمدشاه قاجار اروپا تادندان مسلح شده بود و بلافاصله با کشته شدن ولیعهد اتریش مجارستان چنان جنگی جهان را فرا گرفت که نگو!تمام پیشرفت ها دود شد و رفت به چشم اروپا ..البته این بیت زیاد مناسب قضیه نیست ولی ...اگر چه من درنظر یار خاکسار شدم ...رقیب نیز ...

بماند که این اتفاق بار دیگر درجنگ جهانی دوم هم افتاد ...وبلا تشبیه در همین الان هم باید خیلی چیز باشیم که چشم هایمان را روی مشکلات کشورهای بزرگ غربی ببندیم ...

....

بگردیم ببینیم خودمان چه هستیم ... همیشه مرغ همسایه غاز است!

سیزده:

خیلی ها در هرروز می میرند ولی بعضی ها با مرگشان شاد رفتار می کنند و انگار که دیگران در مرگشان نا شادند خودشان نیستند ...

ایول حسین محب اهری که خندید و مرگ حسرت خورد ...ایول ...خدایش بیامرزد...