یک:
دودل بودم ...بروم یاکه بمانم ...
سکه ی شانس ...شیر آمد ...بمانم که نیایی؟!
دو:
یوسف ...درس محبت نخوانده بود نزد پدر؟!
عشقی که با سکوت ده سال ازآن گذشت ....درحد پیامبری نزد خدای بود ...
سه:
استاد مرا ببخش که درس را گذراندم... به عشق تو ...
تو نمی دانستی مرا ...ولی من ...همان عشق فهمیده ام تورا ...
چهار:
سرباز منتظر پنجشنبه است و بس!!!
ازنامه ها بپرس که عشق بیرون پادگان یعنی چه؟!
پنج:
بربری و کولا ...بردند ساختمان هارا بالا ...
شهررا بگو که هوایش ...از قندها پراست !!!
شش:
مزار شش گوشه ات ...ازتن به من نزدیکتربود ...
ان گاه که وضو گرفته و گریان ...خدای را می دیدم کنارتو!...
هفت:
مهدی (ع)به انتظارتو ...شکسته ام زمان ...
صدسال یک ثانیه گذشت ...من هنوز درافتخارسربازی توام ...
هشت:
همیشه دهه فجر با هنر می آد و از تومدرسه ها ...سرود و نمایش و این ها تمرین میشه تا شهرمون که پرمیشه ا
ز جشن های تئاتری و سینمایی و شعر و اینها ...
نمی تونیم بگیم که چند درصد ما رشد تو موسیقی و شعر و نمایش و سینما و غیره داشتیم ...شاید هم بشه ولی واقعا تغییر کردیم ...
تونقاشی و عکاسی و خیلی هنرهای دیگه ...یکی از دلایلش برداشته شدن "انحصار"بوده ...باورکنید که به راحتی می تونید شاعر یا نویسنده یا کارگردان بشید !!!
نه:
پراید با سربلندی مرا صاحب گواهی نامه کرد ...
بنز اما سر بلندم کرد ...درهمسایه و فامیل و شهر ...
ده:
خدای همین ...همین ...همین رگ گردن تو و نزدیکتر است ...
برایم دعاکن ...که عشق تو مرا به عشقم می رساند ...
تو خوبی ...و می خواهی رشد کنم ...بالا بروم و زندگی کنم و لذت ببرم ...
"به نظر تو من هم خوب هستم؟!"
یازده:
خوش می گذرد گذار راه ها به سوی تو ...
کسی حواسش نیست ...چگونه می رسد به شهر تو...یا امام رضا (ع)...
دوازده:
بقال شهرهم فهمیده من ...گران خرم !!!حتی ...
دیگر موقع فروش ...طعنه می زند به عشق تو ...!!!
سیزده :
بکش ولی نه با چاقوی کند!!!
اگر قرار است "ابراهیم "باشی...اول چاقوی خودرا خوب امتحان کن!!!
چهارده:
ممنون!...........
.....................................................
کاش هرجا هستیم دست و پامون براهم بلرزه ...نه اینکه ازکنارهم رد شیم ...حالا به عنوان همکار خانواده ...شهر کشور دنیا ...
...................................................................................................
بعضی ا اعتقاد داشتن که زندگی شهر نشینی احساس آدم رو نسبت به طبیعت می گیره و آدم باید شبا تو چادر بخوابه ...اونم عربای قبل اسلام ...عربای قدیم ...دنیا گاهی آدم رو برعکس می کنه ...می خواستن یه تمدن مثل ایران نباشه ...چرا چون مردمش سقف بالاسرشون بود!!!
الان توی هواپیما واسه خودشون تخت خواب و حموم هم ساختن ...
باید باورکنیم داشتن احساس به هم خودش فرهنگه ...ماها که یادمون نرفته ...هنوز هنوز هنوز همون تمدن رو داریم ...
"چی گفتم ""به به به من؟!!!"......
............................................................................................
دلم برات تنگ میشه ...روی میزی ...توی هوایی ...توی قوطی رو غنی ...حتی تو شیشه خیارشور!!!
خسته ام می کنی !!!بیا بیرون ...بیا بیرون ازفکرم ...باشه؟!!
............................................
امیدوارم حال آقای رشید پور بد نباشه...تازه چند دقیقه پیش شنیدم ...به خودمون اهمیت نمی دیم ...جدی میگم...
....................................................................
دوستان عکس خانم اخوان هستش نه مادرم ...ایشون و مادرم شباهت بسیار عجیبی به هم دارن ....