بی شمس

ادبی

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

تقاطع حافظی ؟!!!

یک:

دهن بستن ...نفس بستن برای تو بود ...

آنقدرها دیگر نفس ندارم ...که ببندم ...تو نفس بگیر !!!

دو:

سیاه مشق نوشتم "علی (ع)شیر خداست "...

دست خطم بهتر شد و ...شیر خدا نشست به ذهنم !!!

سه:

بیرون از سرتو حرف ها داشتم ...

ولی وقتی می رفت آن تو ...می شد چرت و پرت ...

چهار:

یک خانه ی قدیمی ته حافظ داشتیم ...فراستی فروخت و با بچه ها سال 1980 رفتیم امریکا ...

خیلی خوب بود و می خواستیم آن جا بروند دانشگاه و برای خودشان کسی شوند ...

از قضا برای بچه ها خوب شد ....ان ها ماندگارشدند و ما می رفتیم و برمی گشتیم ...ان موقع من  نزدیک به سی و خورده ای داشتم ...

............................................................

فراستی ایران را بیتر دوست داشت ولی یکبار که دیدن بچه ها رفته بودیم ...مرد !!!بچه ها گریه کردند و گفتند همان جا دفن اش کنیم ...کردیم و من آمدم ایران ...اوایل خوب بود ولی بعد تنهایی مرا می کشت ...بچه ها خیلی زیاد نمی آمدند و من سن ام مرتب بالا می رفت ...رفتم و دیدمشان ...امتحان دادم و با موفقیت سی تی زن شدم ....خیلی خوشحال کننده بود ...ولی یا باید تنها می شدم که همان اش و کاسه بود یا ایران ....

...........................................................

برگشتم و کمی فکر کردم ...خانه گشاد شده بود ...100مترش شده بود هزار متر ...گفتم بفروشم و خرج خیریه کنم و برای همیشه بروم ولی فکر اینده نگذاشت ...برگشتم والان دارم با یکی شان زندگی می کنم با مشکلات 70 سالگی ...اگر بمیرم هم پیش فراستی ...

"واقعا که وطن جای دیگری ست "!!!



پنج:

سرباز عشق تو بودن ...برای من هنر است ...

بلدم!اگر که بگیرم ...تابعیتم از دست زهرای مرضیه (س)...

شش:

مزار شش گوشه ات به نام مهدی (ع)متبرک است ...

چه کسی می دانست همه بمیرند ...برای آخرین نواده ی غایب ...

هفت:

دست به دست تو می رفتیم ...پارک خلوت بود ...

عادت کرده بودیم بترسیم ولی ...دیگر گذشته بود و جان هم بودیم !!!


هشت :

ترامپ بالای لامپ ...یک دوربین گذاشت ورفت ...

فردایش چک کرد و دید ساندویچ دیشب را موش انبار خورد !!!

نه:

بنز خیال می کرد زن قصاب محل پایش شکسته است ...

دوید از سرکوچه ولی میخ لامصب ...کار لاستیکش را ساخت ...

ده:

امشب دوتا عیدی خیلی غافلگیرانه گرفتم ...

یازهرای مرضیه بذار هنوز !!!

یازده:

خواب چیز مهمیه !!!بی خوابی بدترین لطمه رو به بدن می زنه و تاثیر بی خوابی از مواد مخدر روی بدن بیشتره ...اگه حساب کنیم بعضی دشمنا می خوان ما بی خواب شیم چیز عجیبی نیست ...

مثلا یه دشمن کوچولو یا بزرگ ...

باید جوری بخوابیم که اگه دشمن صدسال مارو بیدارنگه داشت ...قبلا خوابا مونو کرده باشیم ...

فن آوری های جدید خواب مارو کم کرده ...

اگه یه بار قرص خواب بخوریم تازه می فهمیم چه خبره ...برای بچه ها خیلی درد آوره که ناگهان و سیر نشده از خواب بیدارشون کنیم ...

خلاصه مواظب باشیم ...خواب و بیداری مون ...

دوازده :

عددی نبودی و تصور من از تو هزار بود ...

مثل شیر کشتمت و با پوستت عکس یادگاری گرفتم!!!

(حالا خانم ابتکار نیاد مدعیت شه)!!!

سیزده:

ممنون!دوستتون دارم ....مخصوصا از فضای مجازی بلاگ دات آی آر و هم چنین از زال و هم چنین از فضای مجازی بوت یا یوز اگه اشتباه نکنم .....

خارجیا که جای خود دارن !!!!

۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

رقص کهکشان ها ...




یک:

سهم تو از من ورقه ی امتحانم بود ...

قرار بود صحیح کنی که "شدم "بیست!!!

دو:

مست بودی میان دست های یار ...

بوی یاسی ات مراهم مست کرد و برد به قنوت ...

سه:

به تنهایی از میان شعرهای تو گذشتم ...

رد شدم اما بعد قلبم دیگر برای خودم نبود ...

چهار:

مادر شده ام برای چی ؟!برای همین روزهای سخت ...برای اینکه وقتی پسرم رفت ...گم شد ...ناپدید شد ...محکم بایستم !!!...

نه !شوخی نمی کنم ...وحید بین دخترانم و برادرش از همه مهربانتر بود ...ولی همیشه گم می شد ...ناپدید می شد ...می رفت ...

................................................

گریه کردم ...غصه خوردم به همهی زن های همسایه که پسرانشان کنارشان بودند حسودی کردم ولی ...

از خودش چه برده بود ...یک ساک ...اصلا هیچی ...همه برای دلداری می آمدند و تازه بیشتر می سوختم ...چرا پسر معصومه خانم نرفت ...نسترن خانم پسرهایش همه رفته بودن آمریکا .پسر فاطمه خانم دکترشده بود ...دلم می سوخت ...نامزدش مظلوم بود .تپل بود . جوان بود . یک جا می نشست و چادرش را محکم می گرفت ...صدا از صدایش در نمی آمد ...هی گریه می کرد ...بعد لبخند می زد ...

.............................................................

چه می دانستم گم شده ی جنگ یعنی چه ؟شاید فردا می آمد ...شاید اصلا نمی آمد . فتانه آمد و گفت ...رفتم به فکر ...بعد رفتم امامزاده صالح وزار زار گریه کردم ...نامزدش می خواست ازدواج کند ...فکر می کردم به روزهای زندگی شان ...

.....................................................

من هنوز 4 تا بچه ی دیگر دارم یک پسر و سه دختر ولی ...

وحید کو؟اگر مرا می خواست می رفت؟یک شب خوابش را دیدم ...داشت سرکوچه فوتبال بازی می کرد ...افتاد و گریه کرد ...آمدم بلندش کنم دیدم نیست ...گم شدن ...وای گم شدن ...

بچه گم شدن ....


پنج:

سیاه بود لب تو ...از بس تمشک بود لبت ...

میان پنج سالگی ...به شیرینی سی سال من بودی ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خواسته ام از زهرا (س)...

که باید از مادر اجازه خواست دیدار فرزند شهید را ...

هفت :

نرفتی از یاد من ...با هیچ خاطره ای ...

درد داشت یاد تو ...زاییده بودم تورا ...


هشت :

ترامپ را دوست نداشتم و او مرا دوست داشت ...

شماره می خواست ندادم و آخر سر گفت:

no ...iranian ...!!!

نه:

پراید موشک شد و بالای جو دنبال نامزدش بود ...

بنز همین پایین تو نیاوران نامزدش را زیر کرد !!!

ده:

...:خانم مددی ...امسال عید سعی کنید عمل جراحی نکنید ...

بنده:چشم !قربون دکتر چیزفهم واللا . داشتم می دویدم .

حالا بمونه سال بعد !!!انگار عجله دارم !!!

یازده:

مهدی (ع)داری می آیی معلوم است ...

درمملکت ...باران دیگر بدون خبر می آید ...

دوازده :

ممنون!واقعا اونایی که زحمت می کشن و از راه های دور می آن و منو خوشحال می کنن ...

................................................................

داستانک امشب تقدیم به منطقه ی دارالشهدا منطقه 17 که 19 سال درخدمت فرزندان پاک این منطقه با افتخار بودم و هستم 


۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کدام داستان واقعی ست ؟!!!


یک :جان به عزرائیل دادم ...خندید و گفت :

یاد تو این جایشم نیست ...نگهداریم بعد ...!!!


دو:بیمارستان را روی سرت گرفته بودی و می رفتی خیابان ها ...

حسودی می کردند پرستارها که ...کاش مثل ما عاشق هم بودند!!!


سه:ماهی سفید را سرخ کرد و باقالی قاتق را از روی گاز برداشت ...سیر ترشی را ریخت توی ظرف مخصوص و منتظر ماند بیایند ...سارینا و شوهرش ...و سروا و شوهرش و پویان با همسرش ...

ساعت یک شد یک نوچ گفت بعد رفت سرگاز و یک بشقاب کشید و دوازده تا قرص اش را یکی بالا انداخت ....

چشم هایش خمارشد .خمارشد و سنگین .با خودش فکرکرد برود روی تخت و یک چرت بزند ...

حالا دو می آیند لابد ....و خوابید ...

چشم اش را باز کزد .وحشت زده بلند شد و ساعت را نگاه کرد چهارونیم بود ...چشم هایش را بست و باز کرد و ازسارینا شروع کرد ...تلفن همراهش را برنداشت که برنداشت ...

پیامک فرستاد :مامان جان خواب ماندم اگر پشت در ماندید ...

همینطور برای سروا :مامان جان خواب ماندم اگر پشت درماندید ...

کسی جوابش را نداد ...لجش گرفت خیلی ...تلفن کرد مریم خانم که می آمد و خانه را تمیز می کرد ...:مریم خانم با بچه ها امشب شام می آیید منزل ما؟نه بابا!چه زحمتی ...می آیید ...خیلی خوب من ششو نیم شام می خورم ...حتما ...باشه ...

کنار پنجره نشت و گریه کرد ...یکهو دید ساعت ششو نیم است . مریم خان و بچه ها یش امدن با شوهرش 7 نفربودند ...نشستند پشت میز ...جوک گفتند ...خندیدند ...تلق تلوق کردند ...وای چه خوشمزه است گفتند ولی ...ته دلش غم بود ...

شام تمام شد شوهر مریم خانم دعاکرد اللهی محتاج نشید ...اللهی خدا بچه هاتونو نگه داره ...اشک از گوشه ی چشم هاش پاک کرد ...صدای زنگ دراز پایین امد ...دین دین دین ...دین دین دین ...نگاه کرد همه اشان بودند ...با گل و شیرینی ...مریم خانم و بچه ها دم در دیدن اشان ...

دررا بازنکرد ...دین دین دین ...خبری نشد ...آمدند بالا و در ورودی را زدند ...

مامان مامان درو باز کن ...ولی ببخشیدی درکار نبود ...آن قدر در را باز نکرد تا همه اشان رفتند ...

خدا بیامرز امیر خانه را به نامش کرده بود !!!



چهار:

مهدی (ع)را میان قلبم نوشته اند سبز رنگ ...

مثل ایران که عمق وجودش محبت مهدی (ع)ست ...

پنج:

معرفت نداشتی و رفتن برای تو یک کار ساده بود ...

بچه ها ...به سقف آجری عادت کردند ...نه سایه نرم دست پدر...

شش:

مزار شش گوشه ات را نمی گذارن ببوسند ...فرشته ها ...

که بعضی مثل من را ...می شناسند به لیاقت ...

هفت:

گذاشتی ورفتی و نیامدی و گم شدی ....

گریه نکردم و عاشق نیستم و مرد هستم و به جهنم!!!

هشت:

مثلا ترامپ یک وعده ی غذایش را کم کرد و رژیم گرفت ...

سر آشپز کاخ سفید عصبانی شد و با او در رستوران دیگری سلفی  گرفت و رسوایش کرد !!!

نه:

مامان پراید:

آقای دکتر به دادم برسید بچه ام احساس خود بنز بینی گرفته ...میره آجودانیه ...میره زعفرانیه ...میره شهرگ غرب لباس می خره 5 میلیون تومن ...بدبخت شدیم ....

دکتر:

نگران نباشید خانم ....منم در دوره ی جوانی این طور بودم ...دوسه روز دیگه به حالتی میرسه به نام باور!!!

ئر حالت باور دیگه میره از نازی آباد خرید میکنه!!!


ده:دوستتون دارم و گرنه با این حالم یه کار به این سنگینی نمی کردم 

...........................................................................................

موقر نشسته بودیم و یکی از من مرتب می پرسید :چند سال سابقه کار داری؟

با خنده گفتم :با این وضعیتم انشالله درحین کار می میرم و شهید می شم !!!

خانم دیگه ای که قبلا خودشم فرهنگی بود گفت :انشالله !!!....هیچی دیگه ........

.................................................................................................

قبل در فضای مجازی وب که خیلی طرفدار داشت ...

بعضیا وبلاگاشون رو با پسورد می ذاشتن برا فروش !!!بعد یه رقمایی نی گفتن که من از خنده می مردم !!!

تو جریان یکی بودم که یکی دیگه خرید حالا چی می نوشت ...من و شوشو ومن وجوجو و آمار شم از آمار کل جهان یه میلیاردم بیشتر بود !!!!



۱۷ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سفرکردی ولی از یادم نرفتی ...

یک:

تولد من ...روز مرگ تو نیست ...

خودت نمی دانی خیلی بیشتر از زندگیم ...به خاطر تو ...سمت مرگ می روم ...

دو:

پرواز از روی شانه های تو ...افتخارداشت ...

فرشته ها ...می دانستند قیمت بهشت واقعی با چقدر ارش !!!

سه :

درس اول دانشگاه پذیرش "هم "بود ...

تا آخر عمر من ندانستم ولی تو "شاگرد اول "بودی ...

چهار:

بیداربالی سرتو ...شبانه روز گذشت ...

مادرفدای تو ...که ردر آغوش من ...خوش گذشت ...



پنج:

چه می دانستم که زمستان است ...لباس های سربازی ات را شسته بودم و از طناب تراس پهن کرده بودم ...

پیرهن ام خیس خیس بود و من به این خیسی عادت داشتم ...

یک هو چشم باز کردم ...دیدم لیسانس ات را گرفته ای و می خواهی با عروس تازه بیوه شده ی همسایه ازدواج کنی ...

گفتم :نه!واز همان جا سرفه هایم شروع شد ...

من می رفتم دکتر و اعتقاد داشتم شستشوهای گذشته و کارباعث بیماریم شده و تو اعتقاد داشتی نفرین های سعیده خانم وخودت ...

ریه هایم هرروز بدتر از بد می شد تا بالا خه ازدواج کردید ....و آمدید طبقه ی اول نشستید ...آشپزخانه اتان کثیف می شد و من دست پختم خوب بود و ازمن معذرت خواهی کرده بودید و هرروز هرروز باید یک نوع غذا با یک نوع سوپ می پختم ...

تا اینکه یک روز قبل از اینکه شروین پسرتان به دنیا بیاید رفتم کما ...

مرا آوردید بیمارستان و دیگر نیامدید تا الان که درکهریزک هستم ...

دروغ نمی گویم که نفرین اتان هم کرده ام و تا دم در خانه هم آمده ام !ولی شما خانه را فروخته بودید و رفته بودید سوئد و من کجا و سوئد کجا ...

حالا که دارم به عکس اتان نگاه می کنم می گویم همان من بد بوده ام که خدامرا گرفته است و انشاالله خوشبخت باشید و شروین دکتر شود ...

چند روز بعد می میرم .تورا به خدا مرا ببخشید و حلال کنید !!!

"ثریا "

شش:

مزار شش گوشه ات مجال نمی داد که من به خنده روم ...

که گریه های پشت هم ...برای دردهای من ...مسکن می خواست ...

هفت:

هفتاد سال عبادت کردم و ناگاه تو آمدی ....

گفتند عشق گناه است و هفتاد سال تو به باد رفت ...

چنان که پرسش از خودم آمد خوب می دانستم ...

گناه من ...عبادت ترس از گناه بود ...که خدای ...

خوب می دانست که اندازه ی گناه من ...هفتادسال نبود !!!

هشت:

ترامپ پیزامه ی نو خرید و پانتو فل اش را عوض کرد ...

یکهو دوباره صدای گرومب آمد و ...هیچی فردا روز از نو ...روزی ازنو!!!

ده:

پراید خسته شد و فریاد زد :

تهران برو گم شو "...

بنز برایش بوق زد :

هی بیچاره مثل من پاشنه بلند است ...!!!

ده:

یک کلمه از ده بیشتر نمی نویسم.اصلا .

امروز دریک اداره فهمیدم که حواس پرتی یعنی چه؟یعنی کاری را که می دانستم ازکجا باید شروع شود ولی از میان کاررفتم و مسئول محترم فرمودند :خانم حواستان نیست ؟

هی ...جوانی ...حافظه ....هیچی آمدم خانه !!!

یازده :

سقف سرم ...دستان مردانه ی تو بود ...

گرفته است روزگار ...

دیگر برای من چه تفاوت ...اگر مرد باشم !!!

دوازده :

ممنون!گفتم از ده بیشتر نمی نویسم بیا !!!مگه حواس دارم !!!

سیزده:

گاهی روز گار بد ...همه ی اینها برای توست فقط . 

آه ...روز خوش که می شود مرغ همسایه ...

چهارده :

حیف!!!سیب سرخ ولادت داشت میان دست های تو ...

به ما گفته اند نا بینایان حس لامسه اشان 80 برابر بینایان ............حیف !!!

پانزده :

بابا بلاگ دات ای آر . عکس ها رو چه جوری می ذارم ...خود خدا می دونه ....

۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بسم الله ای شمس الضحی ...

یک :

خراب شد دوستی بین ما ...نه دشمنی آمد ...

گذارمان نمی افتد دگر به دیدن هم ...

دو :

رفتی برو ..."خیرتو ندیدن من است "...

هرچند عکس من روی سینه ات ...ولی..."دست هایت دگر نمی لرزند "...

سه:

بشقاب گل سرخی ...گل سرخ توی بشقاب ...

گلاب گلاب کاشان ...مست شدم ولی ...بوی تو این ها نبود !!!


چهار:

دفن شدم میان جمله های تو ...تعارف پشت تعارف ...

که"خوشگلی ...زیبایی"ولی ...می دانستم همسرت سرکاراست ...

پنجم:

پول کثیف نشانه ی عشق تو نیست ...

گاهی خرج می کنی و "گل های رز"بوی عشق می دهند ...


شش:

مزار شش گوشه ات ...برای من آرزوست ...

آن جا که می روم ...دیگر "آرزوی بهشت "درمن نیست ...

هفت:

دیگه مردنی شدم !!!رفتمپی کارش ...واللا به خدا ...

تو این دوروز فهمیدم که هیچی بلد نبودم ...کارم یه کارساده بود ...خیلی ساده بودم ...

اونوقت که باهوش شدم و مدرکم گرفتم ازلحاظ شغلی ارزشی نداشت ...به هرحال اگه من درحال مرگ باشم ...تا جون بدم برای سیستم بهداشتی کشور حداقل 15میلیون ...برای سیستم شهرداری 5میلیون و رستوران های شهر تهران 20 میلیون خرج برمی داره ...به عبارتی چهل میلیون شیرین !!!...

حالا باید ببینم ...یعنی باید ببینم می صرفه نمی صرفه ...حالا!!!

آها باخودم قرار گذاشتم 5روز اول و شاد باشم ...

یعنی یه یفت سین بچینم بعد یه عکس ...نه ...کلا و فقط باید شادباشم !!!

..............................................................................................

جا و مکان و تکنولوژی و محیط و خوشگلی خانم عزیز برا آدم شخصیت نمیاره ...یکیشو ..بعدا...


هشت :

ترامپ شاد شد و یک شب راحت داشت ...که لیلی نیست!!!

به خیالش عاشقی همین است ...حالا یه 4 سالی داریم !!!

نه:

نه پراید ...نه بنز ...نه کلوچه ...نه مسقطی ...

من دنبال پیکانم و گز اصفهان !!!

ده :

جایی بودم به اسم بهشت دزدا ...باور می کنید ...

بعد اونجا می ون گنج ا و چیزای با ارزش ...ترسیده بودم ....که مبادا همه دزدا ...به جون هم بیفتن ...به جون آدما بیفتن ...یه دفه دیدم چند تا فرشته اومدن بیرون ...خیلی معمولی بودن ...خیلی ...

ولی فرشته بودن ...خیلی ...

آه اگه اونجا دنیا بود که بود ...اگه اونجا ایران بود که بود ...اگه اونجا تهران بود که بود ...خیلی خیلی قشنگ بود !!!

یازده:

دستمزد آدمکشی نفری چند؟...............................از صبح مرده ام ساعتی چند ؟

حرفه ای قرار گذاشتی و پشت کبوتران ........................چکاندی ماشه ی قلبم برای من ...ساعتی چند ....

دوازده:

ممنون!حواسم هست ...یه روز نبودم و هوامو داشتید ....

..................................................................

دیروز توهوای آفتابی ...تو خیابون آرزانتین غافلگیر شدیم و رفتیم زیر بارون ...کلا خیس شدیم ...

..........................................

عکسا یه ارتباطی با خودمن دارن ....

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بی خیال مامان و بابا !...مام مثل اونا فرار کردیم !!!

یک :

نفس کشیدنم از خاطرم رفت ...دیدار تو چنین بود ...

که طبیعی ترین رفتارمن ...محو شد و عشق تو آمد ...

دو:

گرفتار ...ان لب من بود که حرف تو نمی افتاد از کامش ...

نه آن دست کثیف تو ...که کارش رنگ بازی بود !!!

سه:

تولدت مبارک ...موسیاه ...چشم سیاه ...لب سرخ ...

سفید برفی ...که پیدایت کردم و بوسیدم ات از پیشانی ....

چهار:

به گونه هایت چسبیده شیشه ی پنجره ...حیف نمی بینی !!!

که آن سوتر ...مثل برف چسبیده ام به شاخه های درخت !!!


پنج:

فیلم ساخته ای از عشق مان ای کارگردان حرفه ای ...

ولی من هم بلد بودم ..."بازی "...را ...چون بازیگران حرفه ای ...

شش:

مزار شش گوشه ات را با هیات عشق امدیم ...

نفر نفر عاشقت بودیم و ...با پای برهنه امدیم ...

هفت:

کجاست موی بلند تو ...ایا نابینایم ؟!!!

آها !خاک برسرمن!یار قبلی کند و برد ؟!!!

هشت:

ترامپ تولد گرفت و مرا دعوت نکرد !!!

به جهنم!!!ازاینجا تا آمریکا ...بعد هدیه ...بی خیال شانسم بود!!!

نه:

پراید کتاب نوشت و بنز فارسی بلد نبود ...

داد کاتا لوگش را ترجمه کردند و ک...ببخشید خیالش راحت شد!!!


ده:

امروز ظهر داروهایم را نخورده ام وبلکه شب به هر طریق شده باید یک تکه کیک بخورم !!!فرداهم باید بروم خدمت دکتر اصلی .

کلک زده ام و دی روز آزمایش را طوری داده ام که مولای درزش نرود اصلا هم اگر چاق شدم تقصیر دارو هاست ...

عزیزان !پارسال داشتم می مردم ...

امسال که این طور نیست ؟!!!آخ جون کیک شکلاتی می خرم!!!

یازده:

مهدی (ع)کوشیدن برای عاشق ماندن کارهر کسی نیست ...

این ملت ایران است که عشق ورزی را از آل علی (ع)دارد ...

دوازده :ممنونم ...

سیزده :

هنوز کلاسم بالا نرفته و درحد دکترا ...نیستم !!!

اگر بالا روم ...به بیسوادی مثل تو بگویم ...فوقش لیسانس خوب است ؟!!!

چهارده:

یک :تیتر این مطلب نباید جنبه یبد آموزی داشته باشد ...

دو:این تیتر نباید شمارا واداربه کار بدی کند ....

سه :این تیتر سعی دارد بگوید که مادرها و پدرها گاهی باید فرار کنند !

چهار:

این تیتر قویا فرار را تکذیب می کند !!!

پنج:

چطور می توان مادرو پدر گوگولی را بی خیال شد ...

شش:

می خواهیم مثل مادرو پدرمان باشیم ...اما چه فایده !!!

هفت:

کمک!عده ای درتلاشند مارا درچهل و "اندی "سال از پدرو مادرمان دور کنند !!!

هشت:

ماکه پدر و مادرمان را دوست داریم ...وبا بچه های بد ربطی نداریم ...

نه:

راستی ...مثل پدرو مادرمان از کجا فرار کردیم ؟!!!

ده:

این مورد را نمی توان با فیلم "فرار بزرگ "و "نقد فراستی "مقایسه کرد ...

یازده:

بی خیال !هرچی عشه ولی عشق مامان چرا!!!

دوازده:

فرار مرغی چطور؟با آن می توانیم مقایسه کنیم ؟

سیزده:

می ریم خونه مامان ...تولد!!!

۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درفضا آگاهی فیزیکی وجود دارد یا همه چیز تصادفی ست ؟!!!





یک:

بیرونم می کنی از کشور قلبت ...این که عیبی نیست ...

خدا خواست که من تابعیت دومم را رو نکنم ...می دانستی ؟!!!

دو:

سوز برف و داغی سیب زمینی و کشک روی آش رشته و چای قند پهلو داغ و پای سیب که از تنور در آمده بود و بد بختانه من سرما خورده بودم و ناراحتی گوارش داشتم و از استرس ماندن درجاده قندم هم بالا رفته بود و فقط می توانستم چای داغ را بنوشم و خدای را شکر کنم و به شادی دیگران بخندم !!!"همین "...

سه:

فشارم بالا نمی رفت و حال خوبی داشتم ...

با این که چهره ی با نمک ات را فرو می خورد چشمانم ...

چهار:

به تن پوشیده بودی فیروزه ای رنگ ...

به یادم آمد آن روز ...که دنیا آمدی ..."آذر ماهی "...


پنج:

تلخ بود زندگی بی تو ...می دانستم ...

که اگر یک لحظه با تو بودم ..."شیرین "می شد لحظه هایم ...

شش:

مزار شش گوشه ات را گلباران کرده بودند و...

من میان گل ها ...بوی تو را تشخیص می دادم "یا حسین بن علی (ع)"...

هفت :

اب هویج بستنی قدیم ها یکی از معیارهای ازدواج بود ...باور نمی کنید ؟!!!خوب برای دهه هفتادیا یه چیزایی عجیبه ...کل اش اگه طرف نمی خورد می شد مثلا زیر 5 تومن ولی اگه رسم بشه طرف باید "سوشی بخوره وای "...

بالای چقدر براش آب می خوره من نمی دونم ....

بعضی جاها براشون می صرفه به سنت ها پای بند باشن !!!


هشت:

ترامپ کشف کرد زیر میزش یک بمب ...

باد معده اش به کمک آمد تا زودتر خبرکند محافظانش را ...

نه:

پراید یک موش را زیر گرفت و شب ها خوابش نبرد ...

بنز صاحبش را درپارکینگ خفه کرد و فردایش عروسیش بود ....

ده:

داشت کش بسته شدن دوردست ها را مثل کابوی ها تکان می داد و کیف نمو نه های خون را بالا و پایین می کرد ...

با خودم گفتم :خودش است ...خون گیر حرفه ای ...

صدایم کرد "خانم مددی "رفتم و مودب روی صندلی نشستم دستم را بست و گفت :مشت کن !گفتم :من یه کم رگم دیر پیدا میشه ...

گفت :هه!برای من؟!

یک هو دیدم یک سوزن درشت درآورد که ته اش شلنگی مثل شلنگ سرم وصل بود ...

آب دهانم را قورت دادم و گفتم :ببخشید سرطانم میشه با همین آزمایش تشخیص داد ؟

گفت :آره ...بعد گفتم :این جدیده ؟دندان هایش بیرون زد ...:این همه خون دادی اینو ندیدی؟...گفتم :نه!و یکهو فرو کرد داخل رگم ...دخترم درآزمایشگاه را باز کرد و دست و سوت زد اما بی صدا!!!و ابرو هایش را بالا انداخت و گفت :آخ جون !...

خون گیر حرفه ای سریع عملیات را تمام کرد و گفت :دیدی رگ مگ هم ما بلدیم ...

دئرحالی که یه وری می رفتم گفتم :عالی بود !!!

دخترم گفت:بریم بالا "من "کیکی بخورم !!!

وااااااااااااااااای!!!



یازده:

پس نود سال زنده می مانم ...تاتو زنده بمانی ...

توکه دروغ نمی گفتی ...که جانت به جان من وصل است ؟!!!

دوازده :

قدرتم انتظارتوست که بیایی و دنیایم را ...

پراز عدالت علوی بکنی یا مهدی (ع)...

سیزده :

پرکشیدم تا سفیدی کوه ...بالای البرز و رشته کوه ها ...

بوی تو ...عطر شهادت بود ولی ...نامی نداشتی ....گمنام دفن شدی ....

چهارده :

1...ممنون ...

2...این تصاویر رو انتخاب کردم چون کار عکاسا بود و براشون زحمت کشیده شده بود ...ولی خودم راستش رو بخواید از محتواشون بی خبرم بنابراین جنبه تبلیغاتی برای کارنداره ...وصرفا جهت زیبایی انتخاب شده ولی انشالله که محتواهم همین طوره و استفاده کنندگان این رو تصدیق کنن 

3...امروز پنل کاربری با من همراه نبود و اتفاقاتی افتاد ...درکل ببخشید ...




۱۲ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

قربون آقا ...

ادامه مطلب...
۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شوالیه های از پیش مرده!!!

یک :

به زانو افتاپلکم ...همچو ن شوالیه ای ...

که جنگیده بود با اژدهای درونش ...

مباد که تو ...

با پرنس دیگری بروی ...

دو:

پژواک صدا درکوه ...رسوایم کرد ...

"گفته بودم دروغ که مجردم"ولی ...فریاد می زدم :"همسرم"!!!

سه:

من شرایط قرعه کشی میان چشم هایت را نداشتم ...

همه مجرد بودند ولی من یکی "از قبل دلم را فروخته بودم "!!!

چهار:

و مردمک چشم هایت ...

مثل آه بود ...مثل ه بود ...مثل همهمه بود ...

ومن ...

دراین نمایشگاه ...شغل شیشه پاک کنی ....داشتم!!!



پنج:

روان شناسان اعتقاددارند که اضطراب و استرس مثل سم است و خوب نیست ...چند تا از ئاقعی های شان را می گویم که بعدش اثرات منفی زیادی داردولی فایده ای هم ندارد چون بعدش را بهتر می دانید بالاخره "حرف مردم "پشت سرش هست ....

ا-...چی بپوشم ؟که بالاخره می پوشی ولی چه فایده ...

2-...ماشینم تمیز و خوشگل باشه !!!ولی نمی تونی با کلاغهای تهرون مبارزه کنی ...

3-...بالاخره دکترامو بگیرم !!!ولی بالاخره یه دکتر همیشه قبل تو هست !!!

4-...ای کاش مدیر عامل بشم ...ولی همیشه یکی این پست رو قاپیده ...

5-...می شه منم صابخونه بشم ؟...همیشه همه می شیم !!!یا هستیم ...باور نمی کنید !!!

6-...اگه بتونم با برف شادی از طرح بگذرم !..."هی چی نگم بهتره "!!!

7-...آه نامزد خوشگل "...ولی با هر موقعیت اجکماعی می تونید خوشگلش رو با جراحی پیدا کنید "...

8-...وای تولدم ...عروسیم ...جشن فارغ التحصیلی ام ...نامزدیم ...وای "بدون شرح"...

9-...یه وقت سرطان نگیرم"که این واقعی ترین و بدترین و ماعادلانه ترین کاری ست که روزگار با ما درشهرهای بزرگ خواهد کرد و....غیره"


شش:

مزار شش گوشه ات از نورها پر است ...

که نورهستی و نور خود شما ...از بهشت می آید ...

هفت:

اگر کمرت را شکسته باشندهم ..خندیدی ...

اگر کشته باشند فرزندانت را هم ...خندیدی ...

چون در کنا رپدرت "ام ابیها "بودی ...

به بهشت رفتی و به رسوایی بنی امیه هم ...خندیدی ...


هشت :

ترامپ به فرهادی نامه نوشت و اسکاررا تبریک گفت ...

اما تام سون خندید و با عشوه گفت "افا "..."f...a"!!!

نه :

بنز خندید به روزگاری که دستی می ساختنش ...

وقتی پراید تعریف می کرد که از کارخانه پیچ بغل ندارد !!!

ده :

راستش را بخواهید امروز می خواهم یک نکته آشپزی بگویم و آن هم استفاده از ادویه خوب خوزستانی ست که اگر تا به حال استفاده نکرده اید در آشپزی که ...

بهترین و خوشمزه ترین غذاها ...غذاهایی هستند که ادویه های خوبی دارند و مردم خوزستان الحمدالله از بعضی دردها بدورند ...

ولی می خواهم یک ادویه خوب تهرانی بسته بندی شده که سنگ سیاه را هم قابل خوردن می کند معرفی کنم به نام "تو ابل"که نام شرکتی که چنین بمبی را ساخته نمی گویم ...ولی استفاده کنید و حالش را ببرید ...."نگ. نگفتی "...

یازده:

کشتی مرا میان بیابان و رفتی و سال ها بعد ...

باد خاکسترم  را در گوش تو زمزمه کرد :"ای والله"!!!

دوازده:

ممنونو مخلصم!!!


۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خوش به حال دیوونه ...که همیشه خندونه!!!

یک:

کنار خانه ی تو ...خانه ای خرید ...

پروانه ای که ....خانه ی تورا ...برای سوختن ...مناسب دید!!!

دو:

قول داده بودی که مرا ببری "مشهد و ضریح"...

دی شب به خوابم آمده بودند ...دیگر قول لازم نیست!!!

سه:

شکار قلب تو بودم که تیر آمد و خورد ...

میان تیر قبلی و با خودگفتم :ای والله!!!

چهار:

بخورم آن چشم مستت را ...ای کله !!!

که از بس نابغه بودی ...کله ات پختند !!!

پنج:

یک مرحله از سرنوشت یوسف ...بازار مصربود ...

قربان خدابرم ...چه کسی چشم خریدارداشت !!!

شش:

مزار شش گوشه ات را نبوسیده آن لب که ...

نمی داند عشق بازی ....با آل علی (ع)...

هفت:

به فاطمه (س)فروختی فخر و نمی دانستی که او ...

نیازی به دو دنیا نداشت ...وقتی کنار علی (ع)بود !!!


هشت:

ترامپ دست ترزا می را گرفت و فشرد ....

ترزا می خندید و گفت:بیا لندن دست ملکه قشنگ تر است !!!

نه:

بنز خریده بود برای خودش یک پارکینگ ...

شب ها صاحب با ترفند می خوابند پراید کوچولو را روی سرش !!!

ده:

صد سال فرهنگ موتور سواری داشته باشیم ....بازهم شیطان بیخ گوشمان است و می گوید ...برو!!!

از پیاده رو برو ...توفلان خیابان بپر پایین و....هزارو یک بلا سرمان می آورد ...

باید وقتی از جنس آدمیم ...مراقب شیطان بیخ گوشمان باشیم !!!

یازده :

روی دست تورا می بردند ...مثل کالای نایاب ...

چه بد که دست من کوتاه بود و نداشتم ...آن طلا که قد قامت تو ...لباس کنم!!!

دوازده:

ممنون!مخلصم ...

خیلی از راه های دور زحمت می کشید و می آیید ...انشالله قابل باشن نوشته ها ...

سیزده:

"دلوم صفای اهواز را نشانه گرفته است بدجور "

این نقشه نقش شیر است ...نه آن صفت گربه ...هم وطن !!!

چهارده "

دنیارو تقسیم کنن ازاین بیشتر به ما نمی رسه ...

بیا!!!دیگه حرص نمی زنم!!!

پانزده :

دیگر می خواهم بفروشمت !!!ولی خلاف ذهن من کسی نمی خرد ...

آن قدر شیرین بوده ای ...که ...برای دیگران سم سفیدی !!!


۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی