یک:

تولد من ...روز مرگ تو نیست ...

خودت نمی دانی خیلی بیشتر از زندگیم ...به خاطر تو ...سمت مرگ می روم ...

دو:

پرواز از روی شانه های تو ...افتخارداشت ...

فرشته ها ...می دانستند قیمت بهشت واقعی با چقدر ارش !!!

سه :

درس اول دانشگاه پذیرش "هم "بود ...

تا آخر عمر من ندانستم ولی تو "شاگرد اول "بودی ...

چهار:

بیداربالی سرتو ...شبانه روز گذشت ...

مادرفدای تو ...که ردر آغوش من ...خوش گذشت ...



پنج:

چه می دانستم که زمستان است ...لباس های سربازی ات را شسته بودم و از طناب تراس پهن کرده بودم ...

پیرهن ام خیس خیس بود و من به این خیسی عادت داشتم ...

یک هو چشم باز کردم ...دیدم لیسانس ات را گرفته ای و می خواهی با عروس تازه بیوه شده ی همسایه ازدواج کنی ...

گفتم :نه!واز همان جا سرفه هایم شروع شد ...

من می رفتم دکتر و اعتقاد داشتم شستشوهای گذشته و کارباعث بیماریم شده و تو اعتقاد داشتی نفرین های سعیده خانم وخودت ...

ریه هایم هرروز بدتر از بد می شد تا بالا خه ازدواج کردید ....و آمدید طبقه ی اول نشستید ...آشپزخانه اتان کثیف می شد و من دست پختم خوب بود و ازمن معذرت خواهی کرده بودید و هرروز هرروز باید یک نوع غذا با یک نوع سوپ می پختم ...

تا اینکه یک روز قبل از اینکه شروین پسرتان به دنیا بیاید رفتم کما ...

مرا آوردید بیمارستان و دیگر نیامدید تا الان که درکهریزک هستم ...

دروغ نمی گویم که نفرین اتان هم کرده ام و تا دم در خانه هم آمده ام !ولی شما خانه را فروخته بودید و رفته بودید سوئد و من کجا و سوئد کجا ...

حالا که دارم به عکس اتان نگاه می کنم می گویم همان من بد بوده ام که خدامرا گرفته است و انشاالله خوشبخت باشید و شروین دکتر شود ...

چند روز بعد می میرم .تورا به خدا مرا ببخشید و حلال کنید !!!

"ثریا "

شش:

مزار شش گوشه ات مجال نمی داد که من به خنده روم ...

که گریه های پشت هم ...برای دردهای من ...مسکن می خواست ...

هفت:

هفتاد سال عبادت کردم و ناگاه تو آمدی ....

گفتند عشق گناه است و هفتاد سال تو به باد رفت ...

چنان که پرسش از خودم آمد خوب می دانستم ...

گناه من ...عبادت ترس از گناه بود ...که خدای ...

خوب می دانست که اندازه ی گناه من ...هفتادسال نبود !!!

هشت:

ترامپ پیزامه ی نو خرید و پانتو فل اش را عوض کرد ...

یکهو دوباره صدای گرومب آمد و ...هیچی فردا روز از نو ...روزی ازنو!!!

ده:

پراید خسته شد و فریاد زد :

تهران برو گم شو "...

بنز برایش بوق زد :

هی بیچاره مثل من پاشنه بلند است ...!!!

ده:

یک کلمه از ده بیشتر نمی نویسم.اصلا .

امروز دریک اداره فهمیدم که حواس پرتی یعنی چه؟یعنی کاری را که می دانستم ازکجا باید شروع شود ولی از میان کاررفتم و مسئول محترم فرمودند :خانم حواستان نیست ؟

هی ...جوانی ...حافظه ....هیچی آمدم خانه !!!

یازده :

سقف سرم ...دستان مردانه ی تو بود ...

گرفته است روزگار ...

دیگر برای من چه تفاوت ...اگر مرد باشم !!!

دوازده :

ممنون!گفتم از ده بیشتر نمی نویسم بیا !!!مگه حواس دارم !!!

سیزده:

گاهی روز گار بد ...همه ی اینها برای توست فقط . 

آه ...روز خوش که می شود مرغ همسایه ...

چهارده :

حیف!!!سیب سرخ ولادت داشت میان دست های تو ...

به ما گفته اند نا بینایان حس لامسه اشان 80 برابر بینایان ............حیف !!!

پانزده :

بابا بلاگ دات ای آر . عکس ها رو چه جوری می ذارم ...خود خدا می دونه ....