یک:

مسیر بوی تورا ... گند زد فضای سیاه!

در حال آمدنم... عشق!... ته نشین می شد!

دو:

اگر توی سبزها ... یکی غلط ! مشکی ست...

پس خوش به حال من که " آبی ام توی لیست"!

سه:

عشق را درون سبوی تازه می خورم ... تابستان!

درحس " مولوی" غرق خنک ... تابستان!

آن جا که دست هایم سمت شعر مست مست ... تابستان!

و تنهاترین عشقم ... گم در دنیای من ... تابستان!

دیگر" هیچ" بلد نبودمش ... اندازه ای که نگهدارمش ... تابستان!

و درون لباس هایم ... تنم را به مرگ بسپارم ... تابستان!

نوشت .. نوشت ... نوشت ... روی برگ های زندگی ام ... تابستان!

باور نمی کنند ... نکردند ... نخواهند کرد... " هیچ کس"... تابستان!

و می روم به سمت غرق دردریا ... تابستان!

 

 

چهار:

تونل ...

بالای سرم می رفت تا...

داشتم غرق می شدم ... ولی ...

باورم نبود که خودروها هم ... شانس بیشتری داشته اند!

پنج:

از کف دستم ... کولی عشق خواند نام تورا ...

چشمکی زد ...گفت: زلیخا!... عجب اسمی!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین( ع) گم کردم!

شبش ... نگاه من به دستهایم ... نورشد! " عباسم"!.

 

 

هفت:

یک/

دیروز همه ی پول هائی را که سه روز پیش دزدیده بودم ... بخشیدم!

مطمئنا درزمان وقوع سرقت به نگاه خداوند ... به عقوبتم ؛ زندان؛ و بدنامی از شهرتی که روی من مانده بود ... فکر نمی کردم!

" لذت" " لذت از غفلت" برای من همه چی بود!وقتی داشتم میلیارد میلیارد پول را می دزدیدم ... و تو ... خواب بودی!

اما داستان بخشایشم جالب است ... درسیرا لئون درهتل ... کف اتاق دراز کشیده بودم ؛ ناگهان هوس کردم ... بروم استخر ...هوابسیار مطبوع و اتاق من طبقه ی بیست و دو واقع بود ... استخر شیشه ای رو به پارک جنگلی و نمائی داشت از داستان پرقدرت " شیر شاه" ...

هنگام شنا تمایلی به نوشیدن " آب انبه " درمن پیدا شد ... پس زنگ زدم تا از کافه ی هتل بیاورند ...

تا دراتاق باز شد ... دهانم از تعجب بازماند ...

عمویم که سال ها پیش گم شده بود ؛ درحالی که نام واقعیش را روی سینه اش زده بودند ... با لیوان تزئین شده ی " آب انبه" وارد شد!... از شباهت عجیب و غریب خودم با عمویم وحشت کردم!

زننده تر این که ؛ مثلا اول اسم من با " ب" شروع می شد و ایشان " پ" !

هرچه گفتم و از خدمتکار یعنی عمویم خواستم دو دقیقه کنارمن بنشیند ... ننشست!گفت: کاردارد و باید برود ... 6 تا بچه دارد ودرکشورش!بدبخت است!

یاد مادربزرگم افتادم که چقدر نگران عمویم بود ... دستش را فشردم بعد درگاوصندوق اتاق را باز کردم و کارت بانکی ام را که اسم نداشت ... با هوووووف تومن درونش پول با اضافه رمز ... گذاشتم توی جیب لباس فرمش ... وبعد گفتم: امیدوارم از انعامی که گرفتید راضی باشید...

عمویم بی تفاوت گذاشت و رفت ... نمی دانم اصلا با کارت چه کرده باشد ولی ... همین امروز سه برابر دزدی قبلی نصیبم شد!!!

شد دیگر!

" یکی مثل جیسون استتهام"!

دو/

روی روسری  تو ... پر پروانه بود!

انگار سرت آسمان باسد ... به آن سری که نمی دانستم تویش چه خبر است ... حسودیم شد!

به پروانه ها حسودیم شد ... به آسمان ... حسودیم شد ...

بعد رو کردو به صورتت که آن قدر چین و چروک داشت و آن قدر غمزده بود ... گفتم: می گذاری روسری ات را ببوسم؟

خندید!

گفت:نه! حسودی کردی ؟ به پروانه ها؟

اشک از چشمانم غلتید ... گفتم: نه! یعنی بله!من حسودم می دانی که؟

بعد رفت روسری جدیدش را از کشو در آورد و گفت: این را سرم بگذارم از حسودی میمیری! خودم نقاشی رویش را مثل آن یکی ... با قدرت عشق انجام داده ام ... نگاه کن... پراست از ماهی ... ماهی ... ماهی ...

بعد گفت: مال تو!

تعجب کردم ... یعنی انقدر بخشنده؟بعد سال ها؟

سرم را کشیدم جلو ... روسری را بست ... بعد مرا بوسید و گفت: عروسکم!من میمیرم!و تو زنده می مانی ... دیگر چقدر می خواهی حسودی کنی؟!

سه/

در برون رفت از " بحران سرمایه داری خودم" وارد شرکت شدم ...

" کاریزما"ی من حرف نداشت ... همه اشان دست به سینه ایستاده بودند ...حتی " لولوی بدبخت"!

شروع کردم " گفتمان اقتصادی" از صرفه جوئی در هزینه ها تا حقوق ماهیانه!

بعد یک بشکن زدم ... یعنی قهوه ام را بیاورید!

" سوکس بیچاره" دوید سمت آبدارخانه ... تقریبا فریادزدم ... " با کیک خامه ای لطفا"!

بعد نگاهی پراز خشم و نفرت به " اورانگاتون خسته" مدیر بخش فناوری کردم تا بفهمد قبل دیگران باید برود پشت کار...

همین طور پشت سرش رفتند " میمون عجائب" " طوطی الاغ" و " خوک کثیف" و درهمین حین منشی ام " ترازوی شب" وارد شد و فریاد زد ...: واااای سهام شرکتمون توبورس زد بالا!!!

چنان اخمی کردم که حساب کار دستش آمد ... بعد درحالی که کفش های پاشنه سی سانتی ام را به کف چوبی شرکت می کوبیدم و به سمت میزم می رفتم گفتم:

" مریض خونه " ( همسرم) بیا!

همسرم شجاعانه پا پیش گذاشت و بازو به بازوی هم رفتیم تا....

چهار/

می رفتی ولی نمی دانستی ... توی دلم چه خبراست... ای نازنین...

می رفتی ولی نمی گفتی مثل سبزی فروشی ها ... سوپر مارکت ها ... مرغ و گوشت و ماهی فروشی ها ... درعدالت خانه ها هم باز است ... دروکیل خانه ها هم باز است ...

می رفتی و لی نمی دانستی توی دلم چه خبر است ... ای نازنین ...

برمی گشتی ...همه چیز مرتب بود ... پتوها ... آشپزخانه ... لباس ها ... همه چیز سرجایش بود .... حتی گلدان ها و برگ هایشان یکی یکی ... هیچ کدام کم و زیاد نمی شد ...

می رفتی و نمی دانستی ... توی دلم ... چه خببر است ... ای نازنین ...

یکروز آمدی و دیدی کتاب روی کتاب است که .... شعر روی شعر است که دارم ...

ای وای! تو که می رفتی ... کتاب خانه ها ... کتابفروشی ها ... چاپخانه ها ... هم باز بودند؟

و از کجا می دانستی ... من شاعرم؟

lililiano... liliy!

 

 

هشت:

ترومپ!

از رابطه ی ما کسی خبر نداشت ...

فامیل دور؟... کلاه قرمزی ؟... خاله پسر؟ .... یا ببعی!!!

 

نه:

مامان بنز:

اووووه ! خسته شدم ... از بس تو خونه موندم ... اگه این " کوئیک" نبود از غصه میمردم!

بوگاتی:

مامان خدا خواست تو خیانت بابا پژو رو فراموش کنی ...

مامان بنز با حرص:

نه!خصلت مردونه ی فرانسویش رو!اون حالت مانکنی!دماغ!شانزلیزه رفتنای جوونیش رو که شبیه " ژو" بود!...

ننه خاور:

با حرص حرف نزن ... دیگه مخ برای پژو مونده؟!با این تعریفا میرم دهات خودم براش دختر می گیرم!

بابا پزو با افسردگی:

آماده باشید ... دکتر روانشناسم خانوم " نون مددی " دارن تشریف میارن!

مامان بنز:

خب این خانوم مددی ... برادری به نام دکتر مددی ندارن ... حتما خواهرشون....

ناگهان خانوم نون مددی:

اوه! های( منظور خانم سلام)!

همگی دردلشون: چقد با خود خانوم مددی فرق داره!!!!

ادامه ی خانوم مددی:

اوه!طبق نظریات پرافسور " وین دایر"!... مستر پجو! باید خودشو آزاد کنه!...

مامان بنز با خنده:

خانوم دیگه از چی آزاد کنه؟ این از همون اول از هفتا دولت آزاد بود .... اصلا شما از کجا اومدین ؟ ...

بابابیوک:

راست میگه ... وقتشه پژو خودشو آزاد کنه...

ناگهان پزو با ترس:

ای بابا! من صد دفعه خودمو آزاد کزدم...

خانوم دکتر نون مددی:

اوه! یس!... ولی کافی نبود!باید ول بدی!باید ول بدی خودتد پجو!یعنی منظورم اینه که ... درقید این دنیائی که برای خودت ساختی نباشی... (زشت)... نیستی!...(پیر)... نیستی!(بی پول) نیستی!

وقتی رها شدی ... تازه آدمای دورو برتو میبینی...

مامان بنز:

آخ ... راحت شدم ... خیالم راحت شد ... راست میگن روانشناسای انگلیسی...

پراید:

من مردم؟(منظورش مرگ)

بوگاتی:

حالاکوتاتو بمیری؟ اصلا قضیه چه ربطی به تو  داشت آخه؟ این وسط...

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جاودان عشق ... عشق آل علی(ع)...

در پوسته ی تن نمی گنجد ... روحمان علی(ع)....

 

یازده:

استاد" دال" بازیرکی به لیلی در حضور شاگردان:

یا لیلی!

بگو که چطور می توانی بگوئی این دنیا و موازیش ... فضا و قضا و قدر و بایولوزی و کوانتوم و اینهارا... درپنج خط!

لیلی نگاهی به مجنون و تمسخر شاگردان استاد" دال"!:

استاد آیا این دنیا به کتاب نمی ماند؟این ورجلدش این دنیا و آن ور جلدش موازی!تویش اصلن همه چی که شما بفرمائید... نویسنده اش اصلن همان که شما بفرمائید... ولی قدرتی خدا تا بایولوژی و اینها بفهمید کدام هورمون نویسنده برکدام و کدام عشقش بر کدام و کدام فضا بر کدام غلبه کرده ... میلیون ها سال گذشته نیست؟

تازه چقدر بگذرد که بفهمید معنی کتاب ...وچقدر بگذرد که بفمید ارزش کتاب و چه قدر بگذرد که بفهمید ...

استاد " دال" با عصبانیت:

هی مجنون! برو آبدارخانه و برای لیلی خانم جان لیوانی آب خنک بیاور!

مجنون با سرعت می رود ...

استاد" دال" با زیرکی درحضور شاگردان:

رفت! ولی... نمره ی شما خانوم 5 از 100 چرا؟چون قادر به اثبات ترازوی من... برای نمره نیستید!

ناگهان شاگردی زرنگ از بین شاگردان استاد" دال":

خب استاد ما دیگه به سئوالات شما جواب نمی دیم!

خودتون باترازو تون معادل بگیرید چشممون کوردندمونم نرم ... اومدیم دانشگاه ... شماره کارتتونو بنویسید!!!

الان معلوم شد... دنیای موازی و اینا و اینا تون یعنی چی!!!

درکلاس همهمه می شود و مجنون با لیوان آب خنک می رسد ... ولیلی دستش را به سمت مجنون دراز می کند!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اووووف چه خبره؟

برنامه بفرمائید شام ایرانی یعنی همون که 4 تا هنرپیشه می رن خونه ی هم اومدن فضا...

هی گفتیم خدایا!یعنی اینجا خونه ی کدوم یکیشون می تونه باشه ...

یهو دیدیم اون سه تای دیگه گفتن ... اومدیم خونه ی آقای محمد زاده...گفتیم : وا؟ ایشون که این شکلی نیستن؟

بعد معلوم شد... درفضا... ایشون اصلا کچل و کلا دارای ریش و سیبیل نیستن... همین!

هم بغل دستی خودمون هم بودن...جناب آقای نون...میم!

واقعا ناراحت شدیم...که ایشونرو نمی شناختیم... خلاصه کمک کردیم ... من باقالاقاتق برای شام و دسر شوله زرد و پیش غذا سالاد تن ماهی درست کردم و ضبط شد و همکاراشون رفتن ...

تمومشد...

بهجت خانوم جون پیام دادن: نویدمون اینجاست!داره سن ایچ تبلیغ میکنه... یه وقت گول مول نخورده باشین؟

که گفتیم:نه!ایشون رفت و آمدی دارن با عالم بالا ... نگران نباشین...

سیزده:

هنوزم باورم نداری؟... هنوزم باورم نمی کنی؟ هنوزم داری چرند میگی؟...

باباول کن قدیم رو ...

اون قدیم چشم نبود ... گوش نبود ... همینطور دهن بود که یه ریزحرف می زد ...

الان چشم هست ... گوش هست ... بعد اونوقت تو باور نمی کنی؟

نکنه قدیمی هستی؟!

 

 

 

نقاشی های انتخابی مربوط می شن به :شهر بیروت و لبنان...

من این نقاشی هارو از دید کسانی انتخاب کردم که حتی ویرانه های یک شهر اگر چه شهر خودشون هم نبوده ... براشون زیبا و احساسی بوده ...

خواستن زیبائی هارو نشون بدن...

مسلما درد هیچ زیبائی ای نداره ولی ... مقاومت دربرابردرد چرا ... اینکه درمان میشی یا مرگ رو در آغوش می کشی ...

مهم زیبائی مقاومت توست ...

به کسانی که این روزها درد رو تجربه کردن ... به مقاوم ترین ها ... " ما هم همین طور"