یک:

دلم بهانه می کرد ... می خواست تورا ...

چشم خود کندم و راخت شدم از دیدن بیگانه ...خدا!

ددو:

عروسک ها قلب دارند ...احساس می کنند ...

نوع نگاهشان بعد از نوازش کودکانه ...تغییر می کند!

سه:

روی دریا احتمال موج هست نخواب!

دریا خواب های آشفته دارد ...اعتماد نکن!!

چهار:

مرگ را بلعیدن ...کار هرکس نیست ...

بعضی زنان  مرد هم ...مرگ می خورند ....!

پنج:

پنجره در خواب بود که برف آمد ...

قطره قطره خورسید به کامش ریخت ...تا ...بیداری!

شش:

مزار شش گوشه ات ندا می داد ...بیا!

گره گره گشود شد از من ...آمدم یا حسین(ع)...


هفت:

بی خود تلاش کردم که تورا به بیدلی عادت دهم ...

که دلت را قلمبه بکنم و ازآن خود بکنم و توراه بروی ....اشک بریزی و دنبال دلت حوالی من بگردی ...

فکر می کردم دلت آن دلی ست که دنبالش بوده ام ...

می خواستم بدین ترتیب مال من شوی بی دریغ!...

...

دانستم که بعضی دلها پوسیده اند نخ نما!و صد حیف صد حیف!که انقدر ضعیف اند که فقط زنده اند ...

...

توقع من قلبی بود که قدرت تپیدن دردوسینه داشته باشد ولی قلب تو ...فقط می تپید تا زنده بماند ...یک کوچولو کوچولو عاشق ششده بود ...ولی از آنجائیی که اعتقاد به عشق نداشت ...دیگر نخ نما شده بود ...

....

همین که فهمیدم دانستم باید انقدر ارزش پای قلب تو نمی ریختم ...چه توقعاتی ...

....

حالا زنده ام و خوش حالم که آن موقع تا حالا زنده ای ...

راه می روی و کارهایت را می کنی ...خوش حالم که دل پوسیده ات نه در مورد من ...درهیچ مورد دیگری توانائی عشق ورزی ندارد که ...آن چه برای من نیست "من" "برای دیگران" هم نخواهد بود ...

ضعیفی عزیز من!

هشت:

ترومپ!

خوشحال باش که دنیای ضعیف قادر است ...

دنیای قدرتمند تورا ...به دوش بکشد!!!

نه:

بابا پژو:

بچه ها بیائید واستون سوغاتی آوردم!

مامان بنز:

کجارفته بودی مگه؟

بابا پژو:

عزیزم من سه روزه خونه نیستم !متوجه نشدی؟

پراید:

بابا این خونه چهارتا مرد دیگه ام داره!

بابا پژو:

کی از تو پرسید؟

بوگاتی:

بابا جون چی آوردید؟

بابا پژو:

گوسفند!

بوگاتی:

چی؟

بابا پژو:

رفته بودم دهمون!یه گوسفند آوردم!

مامان بنز:

مرد حسابی ما خودمون اینجا جا نداریم!

بابا پژو:

مردم گوسفنداشونو می بندن پارکینگ!

مامان بنز:

منظورت اینه که تو وضعیت زندگی خودمون گوسفند داشته باشیم؟

ننه خاور:

دستت درد نکنه پسرم!کوفته با گوشت تازه بابا بیوکم یه خوئک و جیگری می زنه لااقل!

لامبورگینی و پورشه:

آخ جون کلپچ!!!!

ده:

رهبرم ...

        شکل جامعه ما اگر اسلامی نیست ...

چطور توکل می کنیم به الله و  آل علی (ع)...



یازده:

دیگر اطرافیانم نمی گویند چرا وبلاگ می نویسی!چون می دانند می نویسم ودیگر آب ها از سرم گذشته اند!

تقریبا خودم را می نویسم و بعضی ها اینجارا می شناسند و بعضی ها می دانند که من می نویسم!

قبلا بارها و به شدت کار می کردم تا مجبور نشوم بشنوم تمام تقصیرات عالم بامن است چون دارم وبلاگ می نویسم!

پوسیدم ولی نوشتم!نخ نما شدم !ولی نوشتم!چون خود ساده ام نه خود پیچیده ام دوست داشت که دیده شود !!!ولی نه!درحد دیده شدن دیگران در اینستا تلگرام و فیس بوک!

...

چهار سال است که از حضورم در پرشین بلاگ می گذرد و از آن شب ناگواری که وبلاگ هایم در پرشین بلاگ کلید شد!

جدی جدی می نویسم و بارها دیگران با نوشته های من خندیده اند و بارها بارها اشک مرا دیده اند ...

ظاهرا دوستان زیادی دارم و صد البت که بی دشمن هم نیستم!

اگر می نویسم مقاومت عجیبی ست در برابر کسانی که کارمرا نمی پسندند و بیهوده می پندارند ...

مسلما برای بلاگ بیان زحماتی داشته ام و شاید پر توقع هم بوده ام !اینجا از دوستان زحمتکش بلاگ بیان تشکر می کنم و خیلی های دیگر که شاید من فقط دوسه تایشان رادورا دور بشناسم ...

امشب چهارمین سالگر این وبلاگ دربیان است ...

دوازده:

ایام فاطمیه تسلیت ...به موقع خواهم نوشت ...