یک:
سراب میبینم ... درون چشم خود ...آن چشمه ی سیاه ...
می جوشد و دلم ... هوای اشک تو دارد ...
دو:
به پای شمع سوختیم و چون دلش ...آب شدیم ...
ما پروانه ها ... نقش روی دلش هم نمی شدیم (؟!)!
سه:
کیف من آماده است ... اما مدرسه تعطیل!
مجنونی؟!
با کتاب های آموزش و پرورش ... مطمئن باش ...
لیلا ها ...داریم!!!

چهار:
ای صورت ماه تو سیاه و شب شب!...
با نور نگاهت وسط چشم بلامان ... چه کنیم؟!
پنج:
وپاییز بو نداشت ...
فقط خیال بود ...
توهم آمدن و بردن زندگی ...
میان تابستان هم رهایم نمی کرد ...
که نیاید و ببرد!!!
شش:
مزار شش گوشه ات ...برای دلم خانه ی طلاست ...
گران بهاتر از آن که به دنیا فرو شمش!!!


هفت:
بوی جورابش آمد و تمام فضای اتاق را پر کرد ... پاشد که پنجره را باز کند ...دلش نیامد که دلش را بشکند!نشست!...
مغرورانه با همان جوراب پایش را روی پایش انداخت و به سقف مرتب سفید گچ کاری شده نگاهی کرد و گفت:مدرک ام می گیرم!چیه مگه؟!!!فوقش وسط کارم می رم دانشگاه!...
می خواست جوابش را بدهد و بگوید دانشجوی دکترا است ولی دلش نیامد که دلش را بشکند ...
سکوت کرد ...
ادامه داد:ماهی 100 میلیون کرایه از اللهیه می گیرم!یه خونه ام تو کره ی جنوبی دارم ...سیستم درست!
می دانست کره رفتن مثل ترکیه رفتن نیست ...می دانست یک خواهردارد و دو برادر کوچکتراز خودش ...می دانست روی ساختمان کار می کند و سرش به کار خودش مشغول است ... می دانست که از جلوی ساختمان نیمه کاره ی روبروی خانه اشان که می گذرد صدایش می آید: " فدای بوت "!!!
سرش را انداخت پائین و گفت: هرچی بزرگترا بگن!!!
هشت:
ترومپ!
خنده ام می آید و ژن خوبت ...
هزار دوست داری و لابد یک دشمن!!!
نه:
پراید:
بوی سوختن می آد مامان روی گاز چیزی گذاشتی؟
مامان بنز:
نه؟!بذار برم ببینم تو آشپزخونه چه خبره؟
مامان بنز:
ای وای !از دست ننه خاور ! بازم گازو روشن گذاشتی ته قابلمه سوخته!بابا ننه جان کوفته هاتو تو ماکرو فر داغ کن!
ننه خاور:
بعدا پول برقشو شما میدی یا پژو؟
پراید:
ننه جان!حواس نداری...خونه آتیش می گیره ...گوشت کیلیوئی فلان قدر جهنم!
بابا پژو:
ننه ... ننه جانما خودروئیم!برقمون واسه چی؟!اصلا تا حالا دیدی من پول برق بدم؟!!!


ده:
رهبرم ...
آنی که جان اش  فدای کشورش است ...
دیگر نگاه به دست آل علی (ع) می کند و ...(بس)...


یازده:

اگر در کار یک مکانیک دخالت کنی و بالا سرش یایستی ...آچارش را یک طرف پرتاب می کند و بعد با گفتن جمله ی " استاد شما بفرمائید" حالمان را می گیرد ...
تازه به کلاس کامپیوتر می رفتیم که من با اظهار فضل فراوان می خواستم بگویم" بلدم" !که استاد دهکردی حالم را گرفت و فرمود" استادشما بفرمائید " که بنده با حال غریبی گفتم نه ...حالا ... درحد روشن و خاموش کردن سیستم ..." بلدم"!!!
بعد درمهم ترین کار یک کشور که سیاست است همه مداخله داریم ... از بودجه ی کشور گرفته تا رژیم حقوقی دریای خزر ... اینجاست که یکی نیست به ما بگوید: " استاد شما بفرمائید"!!!
الان همه دارند می فرمایند و کل اشکالات یکهو دارند جلوی ما می رقصند ...
خوی " استاد شما بفرمائید" ...
یکهو می بینیم همه چهارده ساله هستیم و پشت سیستم همان بلدیم فقط روشن و خاموش را بزنیم ...
استاد دهکردی ... روحت شاد و آزاد !!!