یک:
کشیده ام به سر خویش ... خاطرات جدائی ...
شاید جداشود که "سرم "... از تنم جداست!
دو:
بیراهه کشیدی مرا و آغوشت جا برای من نداشت ...
هزار فتنه خوابیده در بستر اغوش تو ...
کامیاب تنی بودند که حواسش ...به کمیت نبود!
سه:
شاهد مرگ من ...ان دوچشم خمار تو بود ...
مست تر می شدی از لحظه ی جان دادن من!...

چهار:
می روم روی دوشم ... تمام صحنه های زندگی ...
می خندند که من ... تا همین دیروز!چطور ایستاده بودم!!!
پنج:
ای فدای ناز تو نازی بکن ...
نازتر ...
نازتر ...
نازتر درلحظه های خشمت ... فدا!
شش:
مزار شش گوشه ات دریغ مرا کشت و ره نداد...
صد سال گذشت از من و بیرون این درم!...

هفت:
جلسه ی خداحافظی بود و داشتیم می رفتیم ...به طبع من هم ...
سیاه بختانه همه جمع بودند و داشتند شیرینی می خوردند ...که ناگهان آقای"ف" چشم شان به من افتاد ...
سرم را انداختم پائین ورد شدم تا کتاب هایم را جمع کنم ...خیلی ساده گفتم: ببخشید از همگی خداحافظ !
شیرینی بین دهان و گلوی آقای "ف" گیر کرد ...با صدای خفه ای گفت:شما چرا؟مگر شما با اینها بودید؟به سادگی گفتم:بله!
به زور شیرینی را قورت داد وگفت:
پس من چطور متوجه این موضوع نشدم؟!!!همگی موضوع را به شوخی گرفتند ولبخند زدند!!!
بلند شد و به قامت ایستاد که... اصلا اهمیتی نداشت !!!
کیفم را روی دوشم جابه جا کردم و چادرم را مرتب و گفتم:...خدانگهدار...
احساس کردم شیرینی و یک حرف دیگر توی گلویش گیر کرده ...با سرعت فاصله ی پله ها را طی کردم ورسیدم به خیابان ...
هیچ چیز مثل دودقیقه ی پیش نبود ! زندگی ادامه داشت!!!
هشت:
ترومپ!
باعشق درجهان چه ها نمی شد کرد ...
یکی همین که دلار را کون فیکون کردی!!!
نه:
مامان بنز:
بچه ها دارم می رم خونه ی خواهرم اگه کاریداشتین تماس بگیرین!
پراید:
مامان خاله چشه؟هی همش می ری اونجا ؟
مامان بنز:
شوهرشو دستگیر کردن!
پراید:
لابد داشته قاچاقچیارو حمل می کرده!!!
مامان بنز:
نه!
پراید:
پ چی!هیلمن لاجون دهه پنجاه !عین تابلو بود بدبخت!
مامان بنز:
می دونی منو خواهرم ازجوونی باهم یه جورائی رقیب بودیم!سال گذشته بابات برای من یه سرویس خرید50 میلیون منم اشتباه کردم نشونش دادم!شوهرش زندانه ...چون برای خریدن لنگه ی اون مجبور شده چک بکشه!نداره!
بوگاتی:
وا!مامان جون!چرااینو نگفتی؟منم لنگه ی اون سرویسو خریدم 3 میلیون!چطور سر خواهرتون این همه کلاه رفته؟
مامان بنز:
چی؟یعنی شوهر خواهرم واسه خاطر 3 میلیون تو زندانه؟
خدا بکشتت پژو!پاشو از 3 میلیون تا 50 میلیون 47 میلیون باقیه ...تموم زندونیای هم بند هیلمنو آزاد می کنی میای خونه!
پژو:
چشم!بانو سرویسو بده!الان همون سرویس شده 100میلیون!ببرم یه سروس 50 میلیونی برات بخرم ...همین کارارم بکنم!
مامان بنز:
چی؟نه صب کن!
بابا پژو:
رفتم خودم آزادش کنم ... باجناقه ما داریم!!!


ده:
رهبرم ...
گرمست هوا و گرمست دلمان ...
این کشور عجب ...گرمای عجیبی دارد ...


یازده:
چند سال پیش یه سریال می داد که یه هنر پیشه ی مشهور انگلیسی توش بازی کرده بود ...خیلی جالب ...داستان داستان ترس فضائی ها از آبهای کره زمین بود!خلاصه اونا با آب روی زمین مشکل داشتن ...اون موقع علم و دانش که به اندازه حالا پیشرفت نکرده بود!
به هرحال جناب فضائی!آب کیارو می بری؟
برو قطب برو سیبری برو از یخ های جالب قطعه ای که خرس های خوشگل خوشگل روش واستادن وزرت وزرت ازشون عکس می گیرن بدزد!ااااهتو روز روشن!ازما؟
حالااین داستانو می ذاریم کنار ...
دیشب پیام اومده ...نیمه های شب که کجا و کجا و کجا خیلی گرمه و کجا و کجا و کجا آب نیست ...
تا صب نشستیم دعای آب و بارونو خنکی هوا و نسیم و اینارو درآوردیم خوندیم و...خدارو صدا کردیم!
خوب جان من پدرجان!پدر آمرزیده!این پیامو تا شب برسون میشینیم تاصب!خودمون سرکار نمی ریم ...بچه هامون که می رن!
حالا این داستان هیچی ...
آقاجان انقد شفاف سازی تو فضای مجازی چرا؟آدم نشسته پشت پنجره خیالات برش می داره می خاد سیبو بکنه بخوره!دیگه فرقی بین شیشه ی لامصب و فضای مجازی نیست!
یعنی تا این حد!
بعدشم می بینیم کاری ازمون برنمی آد مثل بچه ی آدم در حالیکه خواسته مون سرکوب شده سرمونو می ذاریم می خابیم !!!
اهههههههههههههه" جل الخالق"

دوازده:
دم نونواها و مردا و زنائی که تو نونوائیا کار می کنن گرم ...
تو این گرما با وضو با دستهای مرتب تو گرمای 100 درجه دارن نون با کیفیت تحویلمون می دن دیگه خوشرو تر از نونوا داریم؟ ... مهربونتر از نونوا داریم؟ دمشون گرم ...
آدم آزاده یعنی همین ... یعنی عاشق بی صدا...