یک:
درکلاس های درس ...همیشه یک لیلا هست ...
که یک دیوانه...به نام عشق که کتاب ها سوژه اش کند!
دو:
روی کارتون ها می خوابند و خواب هایشان رنگی ست ...
روی تخت های اسکناس !فردا چک ها ...مزاحم خوابند!....
سه:
با تو آسمان قهرم!چه رازها که از باران می دانستی ...
ولی !مرا سال ها در خشک سالی ...ادب کردی !
چهار:
وموهای تورا کندم ...ومیان مشت هایم فشردم ...
چه عشق ها ...بین خشم من و چشم تو ...ردو بدل نشد!
پنج:
سند زده اند ملک چشم تو را به نام چشم من ...
من کورشدم ...اگر نکاهبان ملک خود نباشم!
شش:
مزار شش گوشه ات برای من ...سال هاست واقعیت است ...
آن داستان سبز که از بی وفا ترین دیار شروع شد ...
هفت:
_:متاسفانه من پا ندارم ! نمی تونم برم نون بخرم!
...:جدا متاسفممنم دست ندارم !نمی تونم ناهار بپزم!
_:پاشو دیگه الان مامانت می اد فک می کنه دوباره من سر کار نرفتم!
...:دروغ چرا؟خوب نرفتی دیگه!
_:آخه چرا اینجوری شدیم؟
....:شدیم که شدیم !پاشو یه چیزی بپز!
_:دورو برت و نگا کن چی داریم ؟آشپزخونه؟
...:بابا!یه دقه منو تنها بذار می خام با مجید حرف بزنم!
_:آها !اینو بگو همین جلو من زنگ بزن!
....:جلوتوکه نمی تونیم بخندیم!
.......................................
"تق تق تق"
___: آقا ما چیکار کنیم از دس شما زن و شوهر؟!ده ساله مردید!هرشبم سر مجید دعوادارید...این مجید نیومده سرخاکتون یه فاتحه بخونه!اه!راحتمون بذارید!تو این آرامگاه ام راحت نخوابیدیم!اینا کی ان دیگه!
هشت:
ترومپ!
دنیا گهواره ی تمدن است نه گهواره ی جنگ ...
درآینده تمدن ها مانع جنگ های بزرگ می شوند !
نه:
مامان بنز:
پسورد مرد!
پراید:
مامان پسورد کیه؟
مامان بنز:
دوستم!
پراید:
چراحالا پسورد؟
مامان بنز:
چون بین خودمون یه رازهایی بود پس ورد می دو نست!
پراید:
خوب!پس حالا تو چطور می تونی با گذشته و رازهات ارتباط بر قرار کنی؟
مامان بنز:
چه می دونم!
ده:
رهبرم ...
شکل عشق ملت ما فدا شدن چو پروانه ست ...
میلیاردها گل داریم ...که باید برای زندگی شان ...فدا شویم ...
یازده:
مردی از مقابل خانه ای می گذشت ...بوی غذای می آمد و مرد خواست امتحان کند ...دررا کوبید وزن خانه دررا باز کرد .مرد غذای را طلب کرد ...
زن گفت:" آنچه برای ما حلال است ای مرد برای تو حرام است "!
مرد گفت: چطور؟زن گفت:از فقر اسب مرده ای را از گورستان به منزل آورده و طبخ کرده ام تا کودکانم بخورند.
فکر می کنید ادامه ی داستان چیست؟
ادامه ی داستان فقط خوردن و رفتن است یا خوردن و به فکر فرو رفتن ؟
نمی نویسمش تا هرکه برای خود فکر کند !راهنمائی تان می کنم ...مربوط می شود به ....
" ای قوم به حج رفته کجائید............."
" من الله توفیق"
دوازده:
دستم میان دست های تو ...آتش گرفت ...
ولی به اذن خدای " ابراهیم" آتش ها گلستان هم می شوند!