یک:

دیدن تو ...رویایی بود در کنار دریا ...

ولی در کویر کنار هزاران ستاره ...می درخشیدی ...

دو:

از خنده مردم و تو خشمگین فریاد می زدی:

ای بی وفا ...بی فکر ...مرده ای؟!!کجا هستی ؟!!!

سه:

هزاران فکر میان ذهن من آمد که تو کجارفتی...

بعد مرگ مادرت گفت:بیمارستان جای من نبود!!!

چهار:

قضاوت تو مرا کشت و من راضیم به خدا...

آن قدر زیر دست وپای جامعه بودم ...که بالای دار جایم بود !!!


پنج:

قاضی به یو سف گفت:برو به خلوت زندان ...که زنی نیست به نام زلیخا ...

ولی خدای بلد بود .............روایت عشق زلیخا میان کتاب های مقدس !!!

شش:

مزار شش گوشه ات را پناه گاه دلشکستگان ...

قرار دادخدایی که ...می تواند شکستگی را دو باره بسازد ...

هفت:

پوست سرتورا کنده ام ولی ...

هنوز مو نداری و عاشقانت شعر می خوانند؟!!!



هشت:

ترامپ اگر تو نبودی هزاران بحران...

چگونه رفع می کردیم؟!!!یکی ترافیک نیویورک را!!!

نه:

بنز:

می گم پراید خودمونو بزنیم به دیفال ...درب و داغون شیم بعد مارو ببرن بندازن گورستون ماشینای داغون !بعد صاحبامون برن پژو بخرن راحت شیم !!!فکر خوبی نیست؟!!!

ده:

بدبینی بدی داشتم و مرتکب غفلت های بزرگی می شدم ...زبانم دراختیار افکار بدم بود و همگان را "دیو و دد"می دیدم و انسانم آرزو بود ...

تو "ف"عزیز نه چندان خوب بودی و نه چندان بد ...

دستم را گرفتی و میان زندگی خانوادگی بعضی کودکان گرداندی ...به من آموختی کم کم ادم شوم ...که واقعا کدام آدم است که ...دیو و دد نشود !!!ولی تو کم کم "خودت "را آدم کن ...

حالا همانم ...افکار وروحم را کنترل کرده ام و ازخیال بد میلیون میلیون بیماری دارم !...ولی دیگر دارم آدم های خوب می بینم ...

دوستی هایی که در غفلت از دست داده ام و ارتباطاتی که می توانستم داشته باشم ولی قطع کرده ام ..

کنار دیو دد می ایستم و می بینم اگر خدای را معتقدم آخرش خوب می آید و در می آید و زندگی می کنم و همه چیز خوب است ...

دیگر دهانم بسته نیست ...درونم پراز مذاب های اتشفشانی .دارم حرف می زنم و می خندم ...شاید بدبخت بودم ولی خوش بخت نشان می دادم  ولی حالا نه چندان از هرکدام ...

ممنون خدای ...امثال "ف "را زیادکن ...هرچند با دست روزگار دور شدیم ...


یازده:

پاکت پول ...پاکت نامه ...پاکت اخراج ...

پاکت محرمانه ...پاکت خای ...پاکت شارژ!!!

دوازده:

پس فردا روز پدره و خیلی ها مثل من سال گذشته پدراشون رو از دست دادن ...مثل یگانه که اصلا نمی دونم تو چه حالیه؟!!!

زانوی غم به بغل گرفتن چاره ی کار نیست ...ما خودمون از وجود پدرامون هستیم و هنوز زنده ایم ...خون اونا تو رگای ما جاریه ...نباید ضعیف باشیم که این وجود ادامه پیداکنه و بره جلو ...

.....................................................

هیچ وقت نمی تونم آدمایی رو که نداشتن خانواده رو به رخ آدم می کشن درک کنم ...مثل نداشتن پدر ...مادر و غیره ...و بعضی ا عمدا اینو یه ناسزا می کنن و می زنن تو سر دیگران ...چقدر بد ...

به نظر خودتون یعنی انقدر از ناحیه ی خانواده و پدر خودتون ضعیفید ...واقعا؟!!!!