یک:
دیگر به مرگ افتادی ...من راضی نبودم ...
چند برگ از دفترم رفت ..."همین "لازم نبود جان بازی ...
دو:
کیف قرمزم را پاره کردی ...
چون هنوز مثل قدیم ها ...مرد بودی !!!
سه:
میان هیچ تو یک همه چیز بود ..."خودت"!!!
چهار:
پاشنه ی کفشش شکسته بود و داشت یکوری راه می رفت ...شلوارش جین بود و یک مانتوی نارنجی را باروسری سورمه ای ست کرده بود ...
با خودش گفت :می روم جلو می ایستم و ...صورتش را نگاه می کنم ...
رفت جلوتر ایستاد و برگشت .از دیدن صورتش از تعجب خشکش زد ...هنر پیشه ی مشهور خانم ژ بود ...فریادی از تعجب کشید ...گفت شاید صحنه ی فیلمبرداری باشد یا چه می دانم سرکاری ...
خانم زاما بد جور لنگ می زد ...خنده اش گرفت یک جهنم گفت و از پورشه اش آمد پایین .
شروع کرد :
خانم ژاین چه حالیه ؟چی زدی ؟...خانم ژ...درخدمتتون باشم ...
اتفاقا اشب پارتی رنگ داریم ...مایه اش یه کفشه ...خانم ژآخه چرا می لنگی ؟بابا مثل سگ آقای پتی بل شدی ...
خانم ژآرام نزدیک می شد و حتی صدای نفس کشیدنش هم نمی آمد ...صورتش هیچ حرکتی نداشت ...لحظه ای رسید که با مرد جوان صورت به صورت شد ...مرد جوان سریع موبایلش را در آورد و گفت :یه سلفی و سریع ماشه را چکاند ...خانم ژایستاد و مستقیم در چشم مرد جوان نگاه کرد ...مرد جوان با خوشحالی گفت:کی باور می کنه ...بذار با این وضع یه عکس باحال ازش بندازم ...آبروی اینارو باید ببری ...
در کسری از ثانیه چهره ی خانم ژ عوض شد ...چنان سریع لنگه ی کفش سالمش را در آورد که مرد یکه خورد ...به طرز وحشتناکی پاشنه ی کفش را از پشت سر مرد جوان شکست ...طوری که فریادش توی کوچه ی خلوت پیچید ...
آمد کولی بازی دربیاورد ولی فهمید باید دهانش را ببندد ...سریع سوار پورشه اش شد و درحالیکه ناسزا می گفت دور شد ...
خانم هنرپیشه روسری اش را مرتب کرد ...لب هایش را گاز گرفت بعد از کیف بزرگش یک جفت دمپایی پلاستیکی در آورد ...کفش ها را هم که چندان ارزان قیمت نبودند انداخت داخل سطل زباله وزنگ در اول از ساختمان دوم کوچه را زد و رفت داخل ...
نیم ساعت بعد پسر جوان سرش را باند پیچی کرده بود و درحایکه از خیر پارتی رنگ گذشته بود داشت برای افسر نگهبان که به عقلش می خندید عکس سلفی را نشان می داد !!!
پنج:
از پنجره ی باز نسیم هم تو نیامده ست ...
وتو دنبال پرده ای که هرگز تن به سقف نداد !!!
شش:
مزار شش گوشه ات ...بوسه داد به لب های خشکیده ی من ...
چقدر تشنه گی بکشم ...تا کمی به درک لب های تو برسم !!!
هفت:
کلاس اول ب بودیم که مجنون وار آموختیم ...
آن که آموخت به ما معلم بود ...که لیلی نام داشت !!!
هشت:
ترامپ پیر نبود ...جوان بود ولی کسی باور نداشت ...
تا اینکه موتور سیکلت خرید و تو حیاط کاخ سفید ...تک چرخ زد !!!
نه:
بنز عقده ای شده بود و دلش می خواست پژو شود ...
پراید گفت :من را ببین اصلا برایم مهم نیست که کی باشم !!!
ده:
به نام خدا
ایکسی که این نامه را می خوانی ...
فردی هستم زیبارو و تحصیلکرده !فقط نمی دانم چرا دختران محل باور نمی کنند تریلی هجده چرخ بابایم به من رسیده!!!
اگر می شود برایم دعا کن که دریک خواستگاری موفقیت به عمل آورم ...آیا می توانی دوستان دیگرت را هم وادار کنی برای من انرژی مثبت بفرستند و به این آدرس مرا فالو کرده !!!یا لایکم کنند تا بالاخره موفق شوم !!!خدا شمارا حفظ کند انشالله !!!
یازده:
ممنون!
بابا کدوم عشق ؟ولم کن شادی یا !!!