به طفلکی بودن خودم ...ایمان دارم ...
که تو ...نه ظالمی ...نه ستمگر ...ولی ...نمی شوی یارم ...!
دو:
به عشق بهار ...زمستان کشتیم ...
ای خدا چند گل آمد ...دیگر قاتل ایم !!!
سه:
شهر در دامن خود چند ستاره را فریب داد ...
کسی ندانست این راز را چرا ؟...
ولی ازآسمان افتادن شهرت عجیبی داشت ....
چهار:
تن به بیماری تو نمی دادم ...
چنان به جان من افتاد ...ویروس عشق ...
که تن را گذاشتم ...وباروح خود .....دررفتم !!!
پنج:
کو آن چهره ی روحانی و سفید تو ای عشق ...
سیاه و چرک وکثیف بود ...خیالی که ازذهن تو آمد بیرون ...
شش:
مزار شش گوشه ات غریب نیست و آشنا ها دارد ...
آن ها که داستان کربلا را به جان شنیده و مردان خدای هستند ...
هفت:
کلاس درس من ...آتش کشیدی و رفتی ...
یکی یکی به دندان کشیده ام ...دانش آموز و آورده ام به حیات !!!
هشت:
ترامپ خرید یک کفش تازه و امد ولی ...
چین زیر آن نصب کرده بود کیلو متر شمارو ...صفرآمد ...
نه:
خاله ی پراید آمد و برایش خرید لاستیک ...
بنز حسودی کرد و مادرش عین خیالش هم نیامد!!!
ده:
حرفی برای گفتن ندارم ...مگه من کیم؟!!!!
یازده:
مهدی (ع)ننوشیده ام آب خنک از گلوی خویش ...
آن قدر درد حسین (ع)را به جگر سوخته ام من ...
دوازده :
خیال داری که مرا پودر کنی بپاشی دررود گنگ ...
بودایی نیشتم !ولی تو ...بت گذاشته ای روبروی من !!!
سیزده :
ممنون!مخلصم!...
چهارده:
ما مردمی اهل ارتباط هستیم و ارتباط را می خوریم . همین جریان ترقه و ترقه بازی در برخی محلات یعنی بیا و ببین ما کی هستیم ؟
انقدر ارتباط را دوست داریم که کم مانده موبایل را جای ناهار و شام بخوریم ...دوستان من اهل ارتباط نیستم !پس یکی پیداشد که بدون موبایل و ترقه زندگی کند ...آفرین به من!!!