یک /
می سازمت
از وازه های دور
از واژه های سخت
چون : پندار؛ زجر!
تا لطیف ترین حس خویش را بیان کنم :
من؛ درپندار خویش هم نمی دیدمت اگر
درقلب خویش زجر نمی کشیدم مگر ...
(تو عشق من نبوده ای ؟)
دو/
می دویدم از چشم های تو ...
یک لحظه دیدن یک پروانه ...
آه از عشق تو
یادم رفت.
گناه بود دیگر ...
می دویدم از چشم های تو ....
یک لحظه دیدن یک پروانه ....
سه/
من درون خویش
زندانی خواب هایم
تو زنده ای ...
از بیکران دریا
دست هایت خالی نیست ...
آبی پوشیده ای
و آمده ای مرا ازساحل نجات دهی !
بغض؛ بغض؛ بغض
که من زندانی خوابهایم
ولی ...
می دانم که تو مرده ای ...
نیستی!
و حقیقت نیست
و غریب از ساحلی که آرامش دارد ؛ می ترسم!
چهار/
می روم
و راه های نرفته ؛ کم نیست
و بازگشت را خدا می داند
تو اما
درون خویش چه فکر کرده ای
از بارها بازگشتنم!!!
پنج/
عشق
بیرون ریختن دلم بود
از تنم
حتی مرگ هم ؛ می دیدم
جدا ؛ جدا
که دلم می رفت ...
و تنم
تنها ؛ روبروی زندگی ایستاده بود!
شش/
مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) به روضه ها
زینب(س) و رقیه(س) و سجاد(ع) ؛ نمی برم از یاد ...
.................
ارادتمندتان ؛ بزرگواران ...