یک:

درصورت امکان بنویسید مرا " مدرسه ی عشق" ...

صد سال نشستم در مجلسه ی " علم" نشد تا که بفهمم!

دو:

بریدندکلاغ ها؛ دستشان را سر نارنج...

تا مسخره تر؛ دیده شود هیکل طاووس!!!

سه:

پرسیدم: فروختی؟!

گفتی:قسم که نه!

آن " هیچ" که معنی " نه" داشت...

وگرنه فروخته بودی...

سوخته بودی...

به باد داده بودی...

ومن ... نباید می دانستم!!!

 

چهار:

سر مردن من؛ داشت می خندید عشق ...

از رفتن معشوق و ترک خوردن عاشق؛ " به ابد تعطیلات "!

پنج:

از بس که بدی ؛ بد شده اند هرچه بد است ؛ با من بد...

ای بدتر از آن بد که منم؛ خوب توئی ؛ بد تو نباش...

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) بخشیدم ...

به روضه های زینب(س)و رقیه(س)و سجاد(س)...

 

 

هفت:

یک/

هرچه می توانسته ام؛ شیک و تمیز پوشیده ام؛ بالاخره شاید 10 دقیقه نشستیم و باهم چای خوردیم ؛ تقریبا صد میلیون می شود که سرووضع دارم ؛ دوستمان که از اینها نیست!دوبی؛ آمریکا؛ ایران؛ خلاصه چه می گوید اگر پاره پوره بروم ...

ساعت 9 شب که قرارمان است ؛ می رسم. آزانس را نگه می دارم و زنگ درخانه ی طرف را می زنم ؛ بوی عطر چند میلیونی ام گوچه را پر کرده...

زنگ دررا می زنم و صدایش را می شنوم:لیلا جون!بفرمائید بالا!

کلا سه تا پله است... دررا باز می کند و تا ته خانه پیدا می شود ... تاریکی تاریکی تاریکی !

روی مبل ها پوشیده ؛ روی تابلوها پوشیده؛ فرش ها تاشده ... سریع نگاهمان بهم می افتد؛ دوزن روبروی هم.

من کت بلند؛ شلوار مارک ؛ کفش پاشنه دار؛ روسری زیبا و موهای مرتب و او؛ تیشرت 25 تومنی بازار ؛ شلوار ورزشی پاره ؛ و موهای کثیف و نامرتب...

بلافاصله ادامه می دهد... لیلا جون ببخشید نامرتبم؛ متاسفانه چند ماهی که ایران نبودم ؛ خاک دنیارا گرفته؛ دارم نظافت می کنم ؛ چند لحظه صبرکن ؛ امانتی ات را بیاورم !

از خجالت می رود داخل وحتی نمی کند که چراغ هارا روشن کند یا مرا دعوت کند برای نشستن ؛

بر می گردد امانتی را می دهد دست من؛ تشکر می کنم و سریع بر می گردم داخل ماشین...

سه سال داستان ؛ پشت همین دیدار می آید بیرون!

که شرمنده!قرص خورده بودم ...

شرمنده در آمریکا مریض شده بودم؛...

شرمنده از بس خواهرت شیک بود ؛ تعارف نکردم ؛ شرمنده شوهرم خواب بود ...

بی خیال!یک پائین شهری بودم فکر می کردم بالای شهر چه خبر است ؛ همین!!!

 

دو/

همیشه بین پدرم و برادر کوچکترم بحث بود که چرا؟...

داشت و آن بالاها که سال ها محل کارش بود می توانست ولی زندگی نکردیم!

چرا که (بحث)در فرهنگ پائین یکجور ی نگاهمان می کردند و درفرهنگ بالا جوری دیگر ...

بحث ها هم اتفاقا با سکوت پدرم و نه دادو بیداد ؛ تمام می شد!

کار کردیم و خدای را شکر هرکدام زندگی داریم و از جایمان رفتیم بالاتر و بهتر ...

پدر از دنیا رفته؛ تازه معلوم شده قضیه ؛ قضیه " گردو " بوده!

بطور مثال: هر گردی ؛ گردو نیست!.... یا در خانه ی قاضی گردو فراوان است؛ اما...!

اگر به حال پدر از قدیم به الان گریه کنیم ؛ کم است ....ولی ...

بخندیم!

که همین دوتا مثال هم ؛نشان می دهد ؛ این دنیا بالا و پائین که دارد هیچ؛ بی حساب و کتاب هم نیست!!!

سه/

روزهای اول کارم به پیشنهاد استاد تدریس؛ بسیار ساده می رفتم سرکار؛یکی از دوستان اماس گرفت و از من خواست یکروز جای ایشان بروم یک مدرسه ی غیر دولتی ؛ درست وسط شهر تهران؛

ساعت 12 ظهر نشده؛ گفتند: بفرمائید !خودمان کلاس را اداره می کنیم...ومن چون روز تعطیلم بود با خوشحالی برگشتم ...

بیست سال پیش از این بود!که فهمیدم دنیای بچه هارا بهر دلیلی دارند ازهم جدا می کنند!

در دو دقیقه استراحت میان کلاس دانش آموزان همدیگر را داشتند سر شغل پدر و مادرشان می کشتند!

معاون مدرسه هم ؛ که یکی از بازیگران خانم مشهور بودند ؛ و گوئی زبان آن هارا بهتر می فهمیدند!تشریف آورده و حل قضیه کردند...وچون من آن موقع خیلی ساده و از مناطق پائین آمده بودم؛ مرا به دنیای خودم ارجاع دادند...

بعدها فهمیدم؛ خود بچه ها و نسل های بعد و بعدتر ؛ فهمیدگی شان از برخی نسل های قدیم بیشتر است!و این درگیر هارا فقط عده ای سودجو دنبال می کنند ...

امسال که دارم سریال کره ای می بینم؛یاد همان یکروز می افتم و می خندم!

چهار/

ای نازنین؛ دستت درد نکند که از همان سال اول تقدیر نامه است که دستم دادی!...

آن قدر که یکروز که نباید از دهانم پرید و گفتم ...: گفت: کجا رقصیده ای که به تو دادند؟

نگفتم!و در قلبم گریان آمدم و قسم خوردم که بگیرم ؛ نگویم و نگیرم هم نگویم!

که ندادند و نخواستم!اما دادند و دادند ودادند آنقدرکه بردیم و گذاشتیم انباری!

مگر آن چه تو داده بودی یک برگ ورق ابرو باد بیشتر بود؟آن هم برای روزهای نبودنت!

حتی شماره ای نداشت که درامتیازات اداری بتوان  به کار گرفت یا نمی شد ... ترفیع بگیرم !

فقط یک لحظه گفتنم و از لفظ بهترین ها شنفتنم؛ شدم رقاص!!!

دیگر بدهندم و ندهندم ؛ می دانم ؛ لازم به زحمت کسی" هیچ" نیست ...

چون دل سیررا؛ هزار سفره ی رنگین؛ گرسنه نکرده و نمی کند ...

اتفاقا خودم!" جل الخالق"

هشت:

بایدن!

بقول مثال معروف" تورا به من ای نیک مرد خیری نیست ...

هزار مرحمت است؛ اگر که شر نکنی ...

" ترومپ! باشد!"

 

 

نه:

مامان بنز:

سر پاریس هیلتون ده روزه تو خونه ی ما ؛ دعواست ؛ بابا من چه گناهی کردم ؛ عروس این خونواده شدم!

بوگاتی:

من چه گناهی کردم؟ میشه بفرمائید؟

ننه خاور:

شما دوتا؛ تا دیروز من رو دوست داشتید ؛ یه ننه خاور می گفتید صدتا می شنفتید!می دونید چرا ناراحتید!؟چون قانون عالم اینه: همه بدبختارو دوست دارن!حالا که فهمیدید جریان زندگی من چی بوده؛ قاطی کردید!

پراید:

نه؛ ننه جون!این طور نیست ... من یکی مخلصتم؛ مخلصت بودم؛ نبودم؛ به من میگن؛ پراید با مرام و معرفت؛ هیچ کسی رو تابه حال ول نکردم اگه نگرفته باشم!!!

بوگاتی:

آره؟ زن دوم اتم؟

بابابیوک:

بسکنید!خاور ؛ اگه با وضعیت من و پول من و زندگی من هستی ؛ ادامه بده!من نه پول پدرت که الان دارم شک می کنم که اصلا کی بود رو دست می زنم ؛ نه دیگه اسمش رو میآرم!

باباپژو:

چرا بدبخت بازی در میآرید؟ پس کو اون فرهنگ غنی ایروونی؟ چرا به طرف لگد می زنید؟ پاشو بنزی دعوتش کن ایران!... کدوم خاله ای صدمیلیون دلار میده به خواهرش؟ اه!!!

ننه خاور:

همین روبگو!پول تو حسابمه ؛ یک قرونشم خرج نشده؛ همه رو به نام پدرم ؛ می خوام مدرسه بسازم!!!

همگی با هم : چی؟!!!

لامبورگینی و پورشه:

آخ جون؛ مامانی آفرین!

 

 

ده:

رهبرم ...

بوسه بر هر آن چه دادید؛ می زنم ...

باورم این است: درد هم ؛ از دستتان؛ یک نعمت است...

 

 

یازده:

یکی از فیلم های دوست داشتنی من؛ چهار شگفت انگیزه ؛ که سال ها پیش ساخته شده...

دراین فیلم ؛ یکی از اسرار علمی فاش میشه!که البته کیه که این راز رو باور کنه!!!

تعدادی از فضانوردان درفضادچار سانحه میشن و تحت تاثیر نیروهای کهکشانی قرار می گیرن طوری که زندگیشون تغییر می کنه ؛ ولی بعدها می تونن برای بشریت مفید باشن...

راستی انرژی کهکشانی چیه؟ چطور می تونیم از اون استفاده کنیم ؟ و....

روزی میرسه که دیگه دراین دنیارو ببنیدم و بریم!

............................

علم و دین نباید همدیگررو تکذیب کنن؛ اتفاقا این ها کامل کننده ی هم اند!کدوم علمه که انسان رو به خدا نزدیک نکنه؛ اون عالمی که می رسه به علم و خداوند رو تکذیب می کنه ؛ یک عالم دروغین بیش نیست.

چون که قدرت خداوند رو همیشه از لحاظ معنوی تعریف می کنن ؛ این طوری به نظر می آد که خداوند از علم انسانی جداست؛ نه! اصلا... بالاترین حد علم در هر زمینه ای به ما میگه : خداوند؛ توانائی بیش از حدی داره ؛ که دربیان ما گنجیده نمی شه ...

اگر خداوند به پیامبران گذشته علوم و یا معجزاتی رو عنایت کرده؛ خواسته مردم کلا با قدرت خداوند آشنا بشن...

در نظریه ای نه چندان دور؛ گفته میشه که اکثر مشکلات و بیماری های جدید ؛ براثر سرپیچی انسان از دستورات خداوند بوده ؛ و بیشتر اونها سر اقووام نافرمان گذشته هم آمده...

در یک مورد مشهور ؛ اعتقاد دانشمندان علوم زیستیه که می گن: بسیاری از ویرو سها؛ براثر تغییرات اقلیمی دارن از هزاران سال پیش دوباره سرک می کشن!تقصیر خودمون نیست؟کجا نافرمانی نکردیم؟

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم .... نامه اومده و برای من دوروز حقوق ویژه گذاشتن .... همکارا رفتن اعتراض...

بعد فرمانده گفتند: جهت فداکاری فضائی!!!بعد یکیشون گفت: مثلا چه نوع فداکاری ائی؟ فرمانده گفتند: پریروز برق گرفتش ؛ داشت می مرد!!!

همونجا بهجت خانم جون ؛نه گذاشت نه برداشت گفت:

برقتون رو درست کنید!نه اینکه تبعیض آمیز رفتار کنید!!!

دمش گرم ... من که برقی شدم؛ راضیم !

 

 

سیزده:

استاد" دال" دردادگاه همین دیروز:

آقای محترم!من اصلا این خانم مددی رو نمی شناسم ؛ که ایشون دارن توی یه صفحه مجازی از من مطلب می نویسن؛ از ایشون شکایت دارم!آبروم در مکان های اداری خودم درچند کشور رفته!

خانم مددی:

من چه می دونم اصلا شما کی باشید!چرا به خودتون گرفتین؟ همین جوری هفته ای یه بار؛ دلی یه چیزی می نویسم!

قاضی:

خیل خوب!خانم مددی؛ ما اینجا مدرک شمارو می نویسیم دکتر؛بعد شما چندروز با هزینه؟ تشریف ببرید خارج؛ تا توهین به دکتر جبران بشه!

استاد" دال":

این چه نوع عدالتیه؟ بندازینش زندان!هرکی را بیفته ؛ قلم بگیره دستش...

قاضی:

مگه چی گفته شما تا این حد حساس شدید؟ بذارین اقلا این خانم درحد شما از نظر اجتماعی رشد کنه ؛ بعد...

استاد" دال":

من شکایتم رو پس میگیرم؛ خانم شماهم دیگه ننویس!

خانم مددی:

به جون کس و کارم؛ اگه منظورم شما بودید!

ناگهان خانم استاد" دال":

قشنگم؛ منظورت همین بود! پسرت دانشجوئه بدبختانه اندازه ی خر (ام) نمی فهممه! نمره جناب قاضی نمره!

قاضی:

خانم شوهر خانم مددی کو؟

خانم استاد" دال":

لابد یه گورستونی هست دیگه! که خانمش دنبال.....

قاضی:

خودمم!خیلی عذر می خوام الان با توهین سر کارعالی چیکارکنم؟

خانم استاد" دال":

هیچی! همه بریم خونه!

منشی دادگاه درحالیکه خمیازه می کشد:

بریم دیگه!پدرمون دراومد ؛ با این ماسک و دوران چند کرونائی ...بیائیم هرروز چرند بشنفیم!دو تا زنید مثل من؛ بشینید توخونه؛ گرم ؛ نرم ؛ راحت .... خدایا چقدر من بدشانسم!!!

 

چهارده:

زلیخارابکشت این غم؛ که یوسف گشت زندانی ...

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی !

..............................................................

کلا دیوونه ها این بیت رو بیخیال بشن.... مخصوصا دیوونه های عاشق!