یک:

می روی و طوفان است و من ستایش ات می کنم ...

که مغروری!

درخطرها می روی و ...

صدایت در نمی آید ...

دو:

بال می زنم توی قفس و قفس جهان من است ...

جهانی که تو برای من ساخته ای درحدود بال هایم!

سه:

می لرزد رادیو!...

عشق توی دلم...

کم بریز موج...

صدا صدا ...

واژه های تلخ با عسل ...

اشک می ریزم از وسعت فرو ریختن هام ...

 

چهار:

روزم را می فروشم تا شب کنارتو ...

گرمای مطلقی بخرم ... بخوابم ...صفا کنم ...

پنج:

درد بیرون چشم های من ... می غلتید ...

ودرانزجار از نفوذ ...

می خوابیدم ...

با درک حقیقتی که دیگران ...

بی خیالی اش می دانستند ...

شش:

مزار شش گوشه ات را با ذکر رقیه جان(س)...

می گردم و می دانم باورم داری یاحسین(ع)...

 

هفت:

ودشوار می فهممت ...

من نمی دانم ازکدام طرف!ولی یا سختی کشیدن های تو مسئله ساز است ... یا من ...خیلی ساده می پندارمش ...

...

کوتاه و ساده می گویم که می خواهم بروم و خرید کنم ... همین خریدهای ساده ی روزانه ...

داری انگشت شصت پایت را باندازمی کنی و گوش می دهی ... ناخن پایت درحالتی ست بین افتادن و نیفتادن ... بیست ساعت بایدبا کفش های ایتالیائی قشنگت کنار بیائی ...همین طور گوش می دهی ...مسخره است ...دلم نمی آید !درخانه فقط یک وعده صبحانه باهم می خوریم ...گوش می دهی .. و بعد پول را به حسابم واریز می کنی ...

...

کوتاه و ساده می گویم ...می خواهیم برویم عروسی ... همین عروسی های ساده ی روزانه !

داری انگشت شصت پایت را بانداژ می کنی و گوش می دهی ... ناخن پایت درحالتی ست بین افتادن و نیفتادن ... بیست ساعتی باید با کفش های قشنگ ایتالیائی ات کنار بیائی ...همین طور گوش می دهی ...مسخره است ...دلم نمی آید !درخانه فقط یک وعده صبحانه باهم می خوریم...

گوش می دهی ...وبعد پول را به حسابم واریز می کنی ...

...

کوتاه و ساده می گویم می خواهیم برویم مسافرت ...همین مسافرت های ساده ی روزمره!

داری انگشت شصت پایت را بانداژمی کنی و گوش می دهی ... ناخن پایت درحالتی ست بین افتادن و نیفتادن ...بیست ساعت باید با کفش های ایتالیائی قشنگت کنار بیائی و همین طور گوش می دهی ... مسخره است !دلم نمی اید !درخانه فقط یک وعده صبحانه باهم مب خوریم ...گوش می دهی ... وبعد پول را به حسابم واریز می کنی ...

...

آه خدایا نفهمی مرا ببخش ...

این مگر عشق نیست؟

من غصه ی نیفتادن ناخن پایش را می خورم ...این مگر عشق نیست؟

من اصلا نمی پرسم چرا؟واین واژه را ازابتدای تمام جمله هایم با او حذف کرده ام ...

درس و مشق بچه هارا و همه را به عهده گرفته ام ...خوب مگر این عشق نیست؟

خدایا مرا ببخش ... گاهی از باقی مانده ی پول ها طلا می خرم ... وجدان درد دارم ...

از توی کمد کتاب ها قرص فشار مغز پیدا کرده ام آن هم ...چقدر...

خوب من چکار می توانم بکنم که اوضاع بهتر از این بشود ...

خدایا همین الان می خواهم موضوع اردو رفتن بچه هارا مطرح کنم ...حتما باز گوش می دهد ...وپول به حسابم واریز می کند ...و ...می رود ...

...

تو هم ای نازنین!می روی ...

و کدامیک از تمام مردم شهر می داند کجت؟من ...می روم و کدامیک از مردم شهر می داند کجا؟که نرویم نمی شود که می رویم دیگر و شب و نیمه های شب و فردا صبح کاش برگردیم ...

بر می گردیم و خانه است که پر است از دردل هایمان ...نه!که درددل نمی کنیم ...احوالپرسی هایمان نه!که نمی کنیم وآنقدر وقت می ماند که فقط دوباره برای رفتن برنامه ریزی کنیم ...

...

بیا فرار کنیم !... بیا آرزو کنیم پیر شویم و توی پارک کنار پیک نیکی چای بریزیم و بنوشیم ... بیا آرزو کنیم به قلیان معتاد شویم و برویم جاده ی چالوس و توی رگ هایمان نیکوتین بریزیم و برگردیم ...بیا آرزو کنیم برویم آنتالیا!و مثل مردم ندیده ببینیم و دلمان وا شود و برگردیم ...

اصلا بیا آرزو کنیم ده تا بچه دورو برمان باشد و برویم همین بغل فیروز کوه و دماوند ... بیاولش کنیم ...

می دانم دیگر شدنی نیست ... محال توی محال!بگذار مردم توی همین خیال مرفه بی دردی مان سیر کنند وپشت سرمان بگویند ...

بگذار ...

اللیلی!

هشت:

ترومپ!

امید حق همیشه کارساز ماست ...

شماهم انشالله بکوش ...

نه:

مامان بنز:

من نمی دونم تو این خونه هرچی می خرم دوروزم دووم نمی آره!پراید...با توام!چقدر سیب می خوری؟

پراید:

مامان...من اصلا خونه ام؟من اصلا رنگ صبحانه نهار شام رو می بینم؟همه رو دارم تو قهوه خونه می گذرونم ...

بابا بیوک:

بنزی جون من و ننه خاورم دندون سیب خوردن نداریم ...

بوگاتی:

مادرجون من سه تاسیب برداشتم برای پختن پای سیب ولی چهارتا سیب دیگه تو جا میوه ای بود ...الان نیست ؟

بابا پژو:

دنبال قاتل بروسلی می گردی؟سیبارو من خوردم!رنده ام کردم خوردم ...دارم دندونامو درست می کنم ...همه رو کشیدم ...ببین!

بوگاتی:

وای بابا جون!می گفتید اقلا براتون سوپم می پختیم ...

باباپژو:

ولش کن!از جوجه های مامن بنزی تو یخچال امریکائی قدیمی قشنگش کم میشه!

مامان بنز:

خیل خوب!حالا شیر تو یخچال هست!

بابا پژو:

مرسی!از اجازه تون!بفرمائید ...یه قفلوجک محکمم برای یخچال تون می ذاریم..خیالتون راحت...

مامان بنز:

نه!مقسی!

ده:

رهبرم ...

از عشق کسی نتوانست محروممان کند ...

ما عشق را پای وطن ...ریختیم و بس ...

یازده:

نگران نباشید ...ما تحقیق کردیم توی هیچ چی روغن پالم نیست ...درضمن همه چی داره درست و استاندارد تولید میشه ...هیچ اشپزی روی غذاها عطسه و سرفه نمی کنه ...و همه دارن دستاشونو می شورن .. ازهمه مهمتر میزان بیماریها هزار درصد کم شده و سن متوسطمون به 100 رسیده ...بعدم اینکه تهیه غذااز بیرون کاملا به رفه است و لازم نیست که اصلا کسی تو خونه غذا بپزه ...

مرسی از موشهای و سوکس !های محترم که رعایت حال مارو می کنن و روی اشپزخانه ها مخصوصا تو شمال شهر نمی رن ...و مهربانانه همدیگرو می خورن تا تموم شن!اصلا اسم اشپزخانه ها ...اشپزخانه مهربانی ...!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم یه خانم و اقای جنتلمن اومدن فضا ...اقا برد پیت کیه ؟خانم آنجلینا جولی کیه؟اصلا می اومدی می دیدی ...بعد اومدن طرف ما که تعجب کردیم ...رو بوسی و کلی حرف و حدیث ...تازه ما متوجه شدیم اینا از فامیلای بهجت خانم جون اینا ان!ازتهرون ...بابا دمتون گرم!هیچی دیگه کلی عکس گرفتیم فرستادیم واسه فامیل ...

مردم فامیل دارن ...مام فامیل داریم ...جل الخالق!

 

سیزده:

دویدی...

باران پشتم ودریا مقابلم ...

تا چشمهایم که دریا می رفت ...

تو عقب ماندی ...

لمس سرمای تن ماهی ها ...

مرا به قطره شدن نزدیک می کرد ...

وتو عقب ماندی ...

سال رفت که تو عقب ماندی ...

من قسمتی از اقیانوس ارامم

توی دریای خزر ...

وتو ...

بخشی از کویر لوت میان جنگل های نمک ابرود ...

که تو ...عقب ماندی ...!!!

چهارده:

منم می خوام استعفا بدم!برم کیش!اونجا نمایندگی ال جی بزنم!ولی نمی ذارن میگن تهران معلم کم داره!گفتن اگه فسیلم بشی باید تو تهران فسیل بشی...

انقدرم بنویس تا جونت درآد ...آخرم یه دیونه پیدا بشه بزنه تو اون مخت که ...بپوکی!

عملا رشد بوته های خاردار بیابانی!تو کیش میسر نیست!بی شعور فهمیدی؟!!!