یک:

درپی خاموشی لب های خود ...پروانه شدم ...

رفتم پی سوختن شی دیگری...که نابودم کند!

دو:

آه...زیر یک سقف باید مردی ...

من زن باشم و تو نامردی ...هرگز!

سه:

بی حال نامه ات را دلیت می کردم ...

اگرم حالی بود ...رایانه و خانه را باهم می سوزاندم!



چهار:

گویند که عاشق نباید شد و عشق دروغ است ...

راست می گویند!

من و آفتاب قهر کردیم وشب ...شاعرانه تر نبود؟

پنج:

توراکه دیدم حس شعر گویی ام متولد شد ...

تازه بعد از مرگ تو ...دوتای دیگر چاپ کردم از شعرهایم!

شش:

مزار شش گوشه ات رانبوسیده ...عاشقم ...

می دانم که ببوسم...دلم را جا می گذارم و می آیم ...




هفت:

بیداری شب عجب کیفی دارد...

وقتی بدانی ...یکی دیگر دارد برای فراموش کردنت ...

هی قهوه و هی قهوه و هی قهوه قورت می دهد ...

هشت:

ترومپ!

بی خوابم ویاد کارهای تو که می افتم ...

می خندم و می گویم:جهنم!

نه:

باباپژو:

خانم!بیا همه مون یه هفته بریم در پرشین بلاگ بشینیم!

مامان بنز:

وا!پرشین بلاگ اصلا کجاهس؟

باباپزو:

یه فضایمجازی ایه که توش وبلاگ مینویسن!

مامان بنز:

خوب برای چی؟

بابا پژو:

عزیزم!می گن نویسنده هاش از فضای مجازی پول گرفتن!اگه بعضی ام نمی گرفتن که هی تو هی پا نمی شدن کتاب چاپ کنن!

پاشو من اونجا می نوشتم!

مامان بنز:

اسم وبلاگت چی بود؟

باباپژو:

جنوب از حدود جنوبغربی !

مامان بنز:

وا!



ده:

رهبرم...

سپاس که باعشق  روزه داررمضانیم خدای را ...

آن قدر که سفره هایمان را با هم تقسیم کرده ایم ...

یازده:

جوان تر که بودم عاشق مردن های رماتیک بودم ...مثلا مردن مثل سفید برفی ...

همسرم و عشقم بیاید بوسم کند و بیدار شوم و اینها ...یا اصلا کلا بمیرم!وهمه بسوزند و بسوزند !

در جوانی اتفاق بد مشابهی افتاد و تقریبا نقشه همان شد!همه به گریه و زاری افتادند بعد من درست مثل سفید برفی بیدار شدم ...ولی نظرم نسبت به مرگ عوض شد !اگر قرار بود فقط من باشم و خدای و دیگران آن سوی پل ...واقعا هیچ اتفاق سوزناکی نمی افتاد !همه بعدش می رفتند پی کارشان و با اینکه درکشورما حتی مرده دوستی رواج دارد بازهم سریع همه چی تمام می شد!

از آن پس راستش به این واقعه جور دیگری نگاه می کنم ...می خواهم صد سال کسی پشت سرم گریه نکند وهیچ کس فریاد یا لیلتا ندهد!

راحت بمیرم وجوری بروم سمت خدا که لبخند خدای را ببینم ...اول و آخر معامله با خدا دو سر سود است ...از اشک ملت هیچ در نمی آید ...

در سخنرانی هایشان می خواهند آدم را بزرگ کنند و بعد جلوی همه کوچک می شوی و خدای می داند که اشک ها انسان را چقدر ضعیف تر نشان می دهد ...

با اینکه انسان مهربان و نوع دوستی هستم ولی اعتقادم این است که اگر در زندگی خودم یا جامعه ای که در آن هستم ارزشی برای بودن من قائل نیستند ...من هم دنبال اشک های آنان بعد از مرگم نیستم!

اصلا بعد از مرگ من بزنند و برقصند!چه بهتر!

"جل الخالق"!


دوازده:

خوابم نمی آد!فرداهم بسیار کار دارم!

به این می گن وجدان کاری!یه شب ننوشته بودم آ!

.....................................................................

به خوانندگان اینجا احترام می ذارم و از خانم حدیثه قربانی و آقای حامد بذر افکن ممنون...بابت کاریکاتورها