یک:

به دست شسته ام بوی تو را یاس ...

موی تو ...عطر بهارداشت ...لمس می کردم ...

دو:

درس نخوانده و بالای ده ...گرفتن هنراست ...

درس چشم های تو را نخوانده شده ام معدل هفده !!!

سه:

زمستان خیال تو ...بهار عشق مرا کشت ...

دیگر کجاست بهاران ...تو رفته ای و خیالت ...هم...

چهار:

کناردست تو راننده ی بیابانم ...

کجاست خانه ی دلبر ؟مسیر عشق کجاست ؟!!!

پنج:

بلبم چه چه زنان از خودکارهم بالاترم !!!

من زبان عشق گل ها ...از نوشتن عاجزم؟!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را فراموش نمی کنم ...

که صد مریض آمده بودم ...هزار سلامت برگشتم ...

هفت :

از مدرسه امدم ...کلاس سوم راهنمایی آخرهایش بود ...

می خواستم به پدرم بگویم که فردا روز اردوست و باید رضایت نامه را امضا کند ...

دیدم در آپارتمان روبرویی باز است ...و دختر همسایه با چشم های نگران دنبال من است ...

:او مدی ؟بیا خونه ی ما !!!

تعجب کردم چرا باید به خانه ی آن ها می رفتم ...چرا مادرم خانه نبود ...ولی نه؟...انگار از خانه صدا می آمد ...خلاصه با اصراررفتم داخل ...از من پذیرایی شد ولی دست هایشان می لرزید ...و رنگشان پریده بود ...شک کردم و گفتم :ببخشید میشه من یه خبر بگیرم چی شده ؟...

دیدم صدای در آپارتمان آمد و یکی محکم دررا کوبید :مادرم بود ...راشین عزیزم اومدی و بعد به پهنای صورت اشک ریخت ....

ویران شدم و فهمیدم قضیه ی پدراست ...نشستم و اشک ریختم ...

...............................................................

نمی توانم همسرم را رها کنم ...بالا سرش نشسته ام و یک حوله روی سرش گذاشته ام ...

اعتقادی به عشق من ندارد و همیشه می گوید :تو اشکال داشتی که مرا پذیرفتی ...!!!

عیب ندارد ...فردا می شود پدر فرزندم ...هرچند همین الان هم دوستم دارد و هنوز باورش نمی شود که چطور بله را گفته ام ...مثل پدرم که عاشق مادرم بود ...می نشینم تا تب اش پایین بیاید ...



هشت:

ترامپ درحیات کاخ می دوید و سگش هم ...همین طور ...

سگ بیچاره جلوزد ...دستورداد صبحانه نخورد !!!

نه:

پراید را بردند سربازی و عاشق بود و کچل ...

نشست نامه نوشت :به عشقم که به خاطر و ضعیتم نیست که هنوز عاشق من است !!!

ده:

"آقاجان به ما خوبی نیامده ..."

"ازاین ورکه خوبی می کنیم ازآن ور به شکر خوردن می افتیم "

سال ها پیش کسی را می شناختم که دویده بود در میدان آرژانتین به جشن نیکوکاری کمک کند ...جانم بگوید طناب سبز دور میدان را ندیده بود و جلو دخل جشن نیکوکاری چنان افتاده بود که دستش را بردند همانجا عمل کردند ...

..............................................

نترسید ...منظورم چیز دیگری بود ...

آقا جان حواس مان را جمع کنیم ...اگر خوبی می کنیم منتظر جوابش در لحظه نباشیم ...خدای قادر متعال تا عمرداریم به ما فرصت داده و حالا حساب می کند ...

از آن طرف هم بد شانس نیستیم و بعضی اتفاقات براثر بی توجهی ست ....

واللا اگر بدن من زبان داشت باید تا به حال صدبار از من شکایت می کرد ...بی تو جهی بد است ...حتی به خود ...

خودمان را زیادی خودی ...حساب نکنیم ...!!!

یازده:

گل خریدم برای تو ولی تو ...از گل بالاتر ...

لبخند می زدی که حیف گل برای من ...من زودتر از گل از کنارتو می روم !!!

دوازده:

دوران نوجوانی ما شعبده بازی بود به نام "دیوید کاپرفیلد"که دوست صمیمی "مایکل جکسون "بود ....

هردو پدیده های قرن بیست بودند ...مثل خود داستان دیوید کاپرفیلد که پدیده قرن نوزده بود ...

به هر حال دیوید کاپرفیلد به مایکل جکسون کمک می کرد تا کنسرت هایش را با هیجان بیشتری برگزار کند ...

خلاصه ...او عادتش بود که قوانین فیزیکی رابه هم بزند ...اولین بار که دیدمش داشت از عرض دیوار چین رد می شد آن هم واقعی ...ولی سال هاست که دیگر از او خبر رسانه ای نیست ...داشتم فکر می کردم که خودش را هم غیب کرده تا کسی دیگر پیدایش نکند !!!