یک:
اندوه من ...جای حضورتورا گرفت ...
حضورتو ...شادی قلب من بود ...ای وای روزگار ...
دو:
کلاس درس تو ...آوارباسوادی بود ...
هزاردرس گرفتم ...یکی نپرستیدن خودت !!!
سه:
شمار روزهای مرگ من از عمر من گذشت ...
یکبارنیامدی که ببینی که زنده ام ...یا مرده ...
چهار:
بسیاربوده ام ولی حالا دگر....چرا؟
آن جا که نیستی ...ماندن برای چه؟
پنج:
باورکنید وجدان کاری دارم ودیگر نمی دانم باید چه کنم؟ازپارسال بیماری هنوزدارم و کم نشده...
باید کلا می ماندم که نماندم و حالا که می روم ...این طور به نظر می رسد که چرا می مانم !!!وحشتناک است که کسی که دردت را حس نکند ..و...یک کرور درد داشته باشی ...
عیب ندارد ...بی خیال !!!
شش:
مزار شش گوشه ات مرابرد نزد فاطمه (س)...
آن جا که پیشانی ات را می بوسید و می گفت :ساحسین(ع)...
هفت:
قلبم را بخر 50 میلیون وراحتم کن ..
پسرم شاسی بلند می خواهد به زندگی ...که ندارم !!!
هشت:
امروز روز خنده های بهشتی مردم است ...
با صد هزار آتش خریده ایم که ببینیم صدهزار خنده را ....
نه:
پراید دستش را به جیب خودش می کند و بس !!!
این بنز توست که روزی فقط 100000تومن ...خرج شستنش ....
ده:
امروز خیلی ناراحت بودم و به کسی نمی توانستم بگویم ...
درمورد کارم بود چون امسال وضعیتم با سال های گذشته خیلی فرق داشت .خوش حالم که می شود درک کرد و ناراحت که بعضی ها درک نمی کنند ...
خیالی نیست مثل تبهکارها پرونده های پزشکی من روزبه روز کلفت تر می شود ...اگر کسی می خواهد بخواند یا علی ...اگر کسی هم خیلی دلش م یخواهد جای کسی مثل من باشد ...یاعلی !!!
داستان طولانیست!...
یازده:
بوی تورا ...نشنیده ...مست مست مست ...
ما مست در انتظارتوایم ...مهدی (ع)...حواست هست ؟!
دوازده :
کوله بارعشق تو ...نمی گذارم به زمین ...
این زمین لیاقت تو ندارد...روی دوشم هست ...
سیزده :
یادم نمی رود ...6 ساله بودم و رفته بودم بازی که یک دفعه گلو و چشم هایم سوخت ...داشتم خفه می شدم و اصلا نمی دانستم چه خبراست ...
مادرم آمد دنبالم و سریع مرا برد و دست و صورتم را شست و گفت که گاز اشک آور زده اند ...
از آن طرف خبر رسید که عده ای از افراد خدمت گذار نیروی هوایی موردتهاجم رژیم شاه قرار گرفته اند ...
نشستیم و گریه کردیم ...ولی مادرم دلداریمان می داد که ...دلم روشن است و برای برادرتان اتفاقی نیفتاده ...یکباره دیدیم که برادرم با یو نیفورم همراه یکی از دوستان همافرش آمد ...چقدر خوش حال شدیم ....ایشان منزل ما ماندند تا کمی اوضاع بهتر شد ....
چهارده :
چه خوب شد دل مان روشنا گرفت به عشق ...
که سرزمین مان به انقلاب رسید و ...سرزمین مهدی (ع) شد ....
پانزده :
ممنون...دوستتون دارم ...
"یه عده هستن مثل دنیای واقعی که دارن تو فضای مجازی امنیت ماو کشورمون رو حفظ می کنن ...
بعد از مدتها نوشتن چه خوب که ازشون تشکر کنم و بگم خسته نباشید ...سرباز سربازه چه دنیای واقعی چه دنیای مجازی ...دمتون گرم "