یک:
غم دوباره و نی لبک روزگار ...
که می سراید و من نای ندارم که برخیزم !!!
دو:
چرا به سرفه های شهر نگاه می کنی ...
ببین که هنوز جوان است ...معالجه می شود سیاه سرفه !...
سه:
خریدارآن غمزه ی توام ...نیا مهدی (ع) جان ....
قراراست این ناز را بفروشیم به جاهلان جهان!!!
چهار:
خندان بودم و مست و پای پیاده !...
ناگهان دیدم روی تردمیلم و این دنیا می گردددور خویش!...
پنج:
یوسف!
بیا که پاره کنم فکر با تو بودن را ....
ازم جدا بشوی ...پاک پاک روم درخاک ...!!!
شش:
اتاق نفس ندارد و پنجره ها بسته اند ...
سیگارها تند تند تمام می شوند و کودکان خوابند ...
اینجا اداره ای ست که آمده ام کتابم را چاپ کنم ...
بگذرم از فرهنگ یا فرهنگ بسازم ...دیگر چه فرقی می کند برای زمان حال ؟!!!
هفت:
بهار را تو خریدی به نام سامسونگی !...
ولی ...
بهار امسال که بیاید محصول جدید نداریم !!!...
هشت :
بره ها بدنبال مادرشان ...و مادشان بدنبال بره ها ...
دیگر گرگی نیست ...غیر از آشپز رستوران ...
که می خرد 300و غذاسرو می کند 70!!!...
نه:
آقای بنز :
خانم پراید من اگه فروش برم ...می تونیم یه پارکینگ بخریم و کنارهم باشیم ...ولی من دیگه
شکل سابق نیستم ...شاید وانت پراید باشم !!!
خانم پراید :
وا !براچی خودتو بفروشی ...حالا مگه الان 3ساله تو خیابون ولی عصرمی خوابیم کسی اومده مارو بدزده که تو ناراحتی ؟!!!
ده:
یک:
بقول یکی از نزدیکان :
ما نمی توانیم ...یا یادمان می رود برای پدر و مادر در گذشته ی خود احسانی بفرستیم ...که هیچ!
ولی نکنیم کاری که به لعنت به ایشان برسد !!!
احسان به پدرو مادر درهر حالی نیکوست ...
"و بالوالدین احسانا "...
دو:
فرشته های کوچک در مدرسه کنارهم می نشینند و مثل ما هنوز مفهوم حسادت و بزن و بکش برایشان مفهوم ندارد ...
این دنیا با دنیای ما متفاوت است ...
نمی گویم دخالت نکنیم و یا ازاشتباه دیگران بگذریم ولی می توانی م این دنیا را مثل خانم ها....و...و
خیلی های دیگر که حیف نمی توانم نامشان رابیاورم ...زیبا کنیم ...
یکی هست که گاهی برای بچه ها آشپزی می کند و غذای مورد علاقه شان را می پزد ...
نمی دانید آن روز کنارهم و با محبت چقدر می چسبد ...
مدادرنگی های این دنیا را دستمان بگیریم و رنگ های شاد استفاده کنیم ...
" خدا بندگانی را که زکوت می دهند دوست دارد "
یازده :
التماس دعا ازخوانندگان گرامی ...
دل تنگی هایم زیاد می شود !!!و بعید نیست دو باره پرس شوم !....