یک :
درمانده ام و کوچه های شهر ...جوابم می کنند ...
خواهان "یک توام" که تو ام رفته ای "کما"!...
دو:
غم رقیب می خورم !...که مثل من ...
عاشق شد و نفهید که ...مهدی (ع) کیست...
سه:
پشت پنجره ها را کلید کن!...
من به بوی پاییزو بهار حساسم ...
جوری ببند دنیارا...
که خواب نبیند احساسم ....
چهار:
میدان دید من ...بزرگی چشم هایت بود ...
دنیای من همین ...که غرق شد مثل تایتانیک...
پنج:
اثربزرگی چون آنا کارنینا ...مال جوان های دوره ی ما بود ...
الان فلسفه بالای کتابخانه ها حرف اول را می زند ...
وخواننده ها ...درتلویزیون اقرار می کنند ...که اول منطق داشته اند ...و بعدها عاشق شده اند ...
شش:
کبوتر خسته ای چون من ...
بال هایش را خودش شکسته است ...
نمی پرد بالای اشیانه اش ...
صعود!قلبش را شکسته است !...
هفت:
ای ستاره ...ای روشنی بخش ...اتاق من ...
تاریکم وسیاه ..." ای ول"...به تاب نوربخش من !...
هشت:
آن قدر بوی گل خانه قوی بود ...
که رزها سربلند نکردند ...
دیگر دشت نبود که " یکی " باشند ...
هزارن گل برای فروش آمده بودند!...
نه:
پراید قند و عسل بود ....و پرس شد!...
بنز ...گاراژنداشت ....شب را میان پارکینگ همسایه ...به سرکرد ...
ده:
کودکان مان را با داستان های سیاه ازجن و وانس و مدرسه و پری و هیولا و نمکی سرکوچه و ال و
مادربزرگ زبان نفهم و مردن و ...خیلی چیزهای دیگر حتی مادرشوهر و خواهر شوهر خودمان می ترسانیم ...
ولی توکل کجاست که خدا شر هرکدام را از سر ما دور می کند ...پس خدای با قدرت کو؟
آن می شود که هرکداممان تا آخرعمر از تاریکی ...سیاهی سوسک وخیلی چیزهای که درحد و اندازه ی ما نیست می ترسیم وبه کسی چیزی نمی گوییم ...تا کارمان به روانپزشک می رسد ...
دنیای زیبای خودمان و ایندگان مان را با سوئ تعبیر خراب نکنیم ...
" قل اعوذو برب الناس" ...یعنی همین ...
دیگر نترس و برو جلو ...که گاه تا آخر عمر یادمان می رود ...
" فراموش نکنیم " ....