یک:
کوه را دور زدیم...
تاببینیم... خورشید کی غروب می کند...
دریغ... خودش راپشت دریا...
خفه می کرد!
دو:
بسوزد هم فایده ندارد!
پرجکتور نصب کردیم... و...جای تو رانگرفت.... :
ماه شب چهارده!
سه:
فکر کردم... مرده ام وتو نصیب رقیب شدی...
نگو که زنده می شوم...
وبازی تو...همین است...
چهار:
کشتی غرق شده...تایتانیک...
دی کاپریو هم فکرش رانمی کرد...
جیمز کامرون...نوک کشتی را...نگه دارد!
پنج؛
وضو...
چه باک...ازقلبی که پاک نیست...
ولی...مقابل خدا...سجده می کند..
شش:
خدایا...
مرا بخشیدی وبه ابن جهان بازگرداندی..
دبگرنمی خواهم...کبت بلانشت باشم...
می توانی به من چهره ی ارنولد... ببخشی؟