بی شمس

ادبی

میان دردها ... حس زاییدن!از اینکه بمیری ... تا تولد دیگری از خودت ... شروع شود!

یک:

مسیر بوی تورا ... گند زد فضای سیاه!

در حال آمدنم... عشق!... ته نشین می شد!

دو:

اگر توی سبزها ... یکی غلط ! مشکی ست...

پس خوش به حال من که " آبی ام توی لیست"!

سه:

عشق را درون سبوی تازه می خورم ... تابستان!

درحس " مولوی" غرق خنک ... تابستان!

آن جا که دست هایم سمت شعر مست مست ... تابستان!

و تنهاترین عشقم ... گم در دنیای من ... تابستان!

دیگر" هیچ" بلد نبودمش ... اندازه ای که نگهدارمش ... تابستان!

و درون لباس هایم ... تنم را به مرگ بسپارم ... تابستان!

نوشت .. نوشت ... نوشت ... روی برگ های زندگی ام ... تابستان!

باور نمی کنند ... نکردند ... نخواهند کرد... " هیچ کس"... تابستان!

و می روم به سمت غرق دردریا ... تابستان!

 

 

چهار:

تونل ...

بالای سرم می رفت تا...

داشتم غرق می شدم ... ولی ...

باورم نبود که خودروها هم ... شانس بیشتری داشته اند!

پنج:

از کف دستم ... کولی عشق خواند نام تورا ...

چشمکی زد ...گفت: زلیخا!... عجب اسمی!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین( ع) گم کردم!

شبش ... نگاه من به دستهایم ... نورشد! " عباسم"!.

 

 

هفت:

یک/

دیروز همه ی پول هائی را که سه روز پیش دزدیده بودم ... بخشیدم!

مطمئنا درزمان وقوع سرقت به نگاه خداوند ... به عقوبتم ؛ زندان؛ و بدنامی از شهرتی که روی من مانده بود ... فکر نمی کردم!

" لذت" " لذت از غفلت" برای من همه چی بود!وقتی داشتم میلیارد میلیارد پول را می دزدیدم ... و تو ... خواب بودی!

اما داستان بخشایشم جالب است ... درسیرا لئون درهتل ... کف اتاق دراز کشیده بودم ؛ ناگهان هوس کردم ... بروم استخر ...هوابسیار مطبوع و اتاق من طبقه ی بیست و دو واقع بود ... استخر شیشه ای رو به پارک جنگلی و نمائی داشت از داستان پرقدرت " شیر شاه" ...

هنگام شنا تمایلی به نوشیدن " آب انبه " درمن پیدا شد ... پس زنگ زدم تا از کافه ی هتل بیاورند ...

تا دراتاق باز شد ... دهانم از تعجب بازماند ...

عمویم که سال ها پیش گم شده بود ؛ درحالی که نام واقعیش را روی سینه اش زده بودند ... با لیوان تزئین شده ی " آب انبه" وارد شد!... از شباهت عجیب و غریب خودم با عمویم وحشت کردم!

زننده تر این که ؛ مثلا اول اسم من با " ب" شروع می شد و ایشان " پ" !

هرچه گفتم و از خدمتکار یعنی عمویم خواستم دو دقیقه کنارمن بنشیند ... ننشست!گفت: کاردارد و باید برود ... 6 تا بچه دارد ودرکشورش!بدبخت است!

یاد مادربزرگم افتادم که چقدر نگران عمویم بود ... دستش را فشردم بعد درگاوصندوق اتاق را باز کردم و کارت بانکی ام را که اسم نداشت ... با هوووووف تومن درونش پول با اضافه رمز ... گذاشتم توی جیب لباس فرمش ... وبعد گفتم: امیدوارم از انعامی که گرفتید راضی باشید...

عمویم بی تفاوت گذاشت و رفت ... نمی دانم اصلا با کارت چه کرده باشد ولی ... همین امروز سه برابر دزدی قبلی نصیبم شد!!!

شد دیگر!

" یکی مثل جیسون استتهام"!

دو/

روی روسری  تو ... پر پروانه بود!

انگار سرت آسمان باسد ... به آن سری که نمی دانستم تویش چه خبر است ... حسودیم شد!

به پروانه ها حسودیم شد ... به آسمان ... حسودیم شد ...

بعد رو کردو به صورتت که آن قدر چین و چروک داشت و آن قدر غمزده بود ... گفتم: می گذاری روسری ات را ببوسم؟

خندید!

گفت:نه! حسودی کردی ؟ به پروانه ها؟

اشک از چشمانم غلتید ... گفتم: نه! یعنی بله!من حسودم می دانی که؟

بعد رفت روسری جدیدش را از کشو در آورد و گفت: این را سرم بگذارم از حسودی میمیری! خودم نقاشی رویش را مثل آن یکی ... با قدرت عشق انجام داده ام ... نگاه کن... پراست از ماهی ... ماهی ... ماهی ...

بعد گفت: مال تو!

تعجب کردم ... یعنی انقدر بخشنده؟بعد سال ها؟

سرم را کشیدم جلو ... روسری را بست ... بعد مرا بوسید و گفت: عروسکم!من میمیرم!و تو زنده می مانی ... دیگر چقدر می خواهی حسودی کنی؟!

سه/

در برون رفت از " بحران سرمایه داری خودم" وارد شرکت شدم ...

" کاریزما"ی من حرف نداشت ... همه اشان دست به سینه ایستاده بودند ...حتی " لولوی بدبخت"!

شروع کردم " گفتمان اقتصادی" از صرفه جوئی در هزینه ها تا حقوق ماهیانه!

بعد یک بشکن زدم ... یعنی قهوه ام را بیاورید!

" سوکس بیچاره" دوید سمت آبدارخانه ... تقریبا فریادزدم ... " با کیک خامه ای لطفا"!

بعد نگاهی پراز خشم و نفرت به " اورانگاتون خسته" مدیر بخش فناوری کردم تا بفهمد قبل دیگران باید برود پشت کار...

همین طور پشت سرش رفتند " میمون عجائب" " طوطی الاغ" و " خوک کثیف" و درهمین حین منشی ام " ترازوی شب" وارد شد و فریاد زد ...: واااای سهام شرکتمون توبورس زد بالا!!!

چنان اخمی کردم که حساب کار دستش آمد ... بعد درحالی که کفش های پاشنه سی سانتی ام را به کف چوبی شرکت می کوبیدم و به سمت میزم می رفتم گفتم:

" مریض خونه " ( همسرم) بیا!

همسرم شجاعانه پا پیش گذاشت و بازو به بازوی هم رفتیم تا....

چهار/

می رفتی ولی نمی دانستی ... توی دلم چه خبراست... ای نازنین...

می رفتی ولی نمی گفتی مثل سبزی فروشی ها ... سوپر مارکت ها ... مرغ و گوشت و ماهی فروشی ها ... درعدالت خانه ها هم باز است ... دروکیل خانه ها هم باز است ...

می رفتی و لی نمی دانستی توی دلم چه خبر است ... ای نازنین ...

برمی گشتی ...همه چیز مرتب بود ... پتوها ... آشپزخانه ... لباس ها ... همه چیز سرجایش بود .... حتی گلدان ها و برگ هایشان یکی یکی ... هیچ کدام کم و زیاد نمی شد ...

می رفتی و نمی دانستی ... توی دلم ... چه خببر است ... ای نازنین ...

یکروز آمدی و دیدی کتاب روی کتاب است که .... شعر روی شعر است که دارم ...

ای وای! تو که می رفتی ... کتاب خانه ها ... کتابفروشی ها ... چاپخانه ها ... هم باز بودند؟

و از کجا می دانستی ... من شاعرم؟

lililiano... liliy!

 

 

هشت:

ترومپ!

از رابطه ی ما کسی خبر نداشت ...

فامیل دور؟... کلاه قرمزی ؟... خاله پسر؟ .... یا ببعی!!!

 

نه:

مامان بنز:

اووووه ! خسته شدم ... از بس تو خونه موندم ... اگه این " کوئیک" نبود از غصه میمردم!

بوگاتی:

مامان خدا خواست تو خیانت بابا پژو رو فراموش کنی ...

مامان بنز با حرص:

نه!خصلت مردونه ی فرانسویش رو!اون حالت مانکنی!دماغ!شانزلیزه رفتنای جوونیش رو که شبیه " ژو" بود!...

ننه خاور:

با حرص حرف نزن ... دیگه مخ برای پژو مونده؟!با این تعریفا میرم دهات خودم براش دختر می گیرم!

بابا پزو با افسردگی:

آماده باشید ... دکتر روانشناسم خانوم " نون مددی " دارن تشریف میارن!

مامان بنز:

خب این خانوم مددی ... برادری به نام دکتر مددی ندارن ... حتما خواهرشون....

ناگهان خانوم نون مددی:

اوه! های( منظور خانم سلام)!

همگی دردلشون: چقد با خود خانوم مددی فرق داره!!!!

ادامه ی خانوم مددی:

اوه!طبق نظریات پرافسور " وین دایر"!... مستر پجو! باید خودشو آزاد کنه!...

مامان بنز با خنده:

خانوم دیگه از چی آزاد کنه؟ این از همون اول از هفتا دولت آزاد بود .... اصلا شما از کجا اومدین ؟ ...

بابابیوک:

راست میگه ... وقتشه پژو خودشو آزاد کنه...

ناگهان پزو با ترس:

ای بابا! من صد دفعه خودمو آزاد کزدم...

خانوم دکتر نون مددی:

اوه! یس!... ولی کافی نبود!باید ول بدی!باید ول بدی خودتد پجو!یعنی منظورم اینه که ... درقید این دنیائی که برای خودت ساختی نباشی... (زشت)... نیستی!...(پیر)... نیستی!(بی پول) نیستی!

وقتی رها شدی ... تازه آدمای دورو برتو میبینی...

مامان بنز:

آخ ... راحت شدم ... خیالم راحت شد ... راست میگن روانشناسای انگلیسی...

پراید:

من مردم؟(منظورش مرگ)

بوگاتی:

حالاکوتاتو بمیری؟ اصلا قضیه چه ربطی به تو  داشت آخه؟ این وسط...

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جاودان عشق ... عشق آل علی(ع)...

در پوسته ی تن نمی گنجد ... روحمان علی(ع)....

 

یازده:

استاد" دال" بازیرکی به لیلی در حضور شاگردان:

یا لیلی!

بگو که چطور می توانی بگوئی این دنیا و موازیش ... فضا و قضا و قدر و بایولوزی و کوانتوم و اینهارا... درپنج خط!

لیلی نگاهی به مجنون و تمسخر شاگردان استاد" دال"!:

استاد آیا این دنیا به کتاب نمی ماند؟این ورجلدش این دنیا و آن ور جلدش موازی!تویش اصلن همه چی که شما بفرمائید... نویسنده اش اصلن همان که شما بفرمائید... ولی قدرتی خدا تا بایولوژی و اینها بفهمید کدام هورمون نویسنده برکدام و کدام عشقش بر کدام و کدام فضا بر کدام غلبه کرده ... میلیون ها سال گذشته نیست؟

تازه چقدر بگذرد که بفهمید معنی کتاب ...وچقدر بگذرد که بفمید ارزش کتاب و چه قدر بگذرد که بفهمید ...

استاد " دال" با عصبانیت:

هی مجنون! برو آبدارخانه و برای لیلی خانم جان لیوانی آب خنک بیاور!

مجنون با سرعت می رود ...

استاد" دال" با زیرکی درحضور شاگردان:

رفت! ولی... نمره ی شما خانوم 5 از 100 چرا؟چون قادر به اثبات ترازوی من... برای نمره نیستید!

ناگهان شاگردی زرنگ از بین شاگردان استاد" دال":

خب استاد ما دیگه به سئوالات شما جواب نمی دیم!

خودتون باترازو تون معادل بگیرید چشممون کوردندمونم نرم ... اومدیم دانشگاه ... شماره کارتتونو بنویسید!!!

الان معلوم شد... دنیای موازی و اینا و اینا تون یعنی چی!!!

درکلاس همهمه می شود و مجنون با لیوان آب خنک می رسد ... ولیلی دستش را به سمت مجنون دراز می کند!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اووووف چه خبره؟

برنامه بفرمائید شام ایرانی یعنی همون که 4 تا هنرپیشه می رن خونه ی هم اومدن فضا...

هی گفتیم خدایا!یعنی اینجا خونه ی کدوم یکیشون می تونه باشه ...

یهو دیدیم اون سه تای دیگه گفتن ... اومدیم خونه ی آقای محمد زاده...گفتیم : وا؟ ایشون که این شکلی نیستن؟

بعد معلوم شد... درفضا... ایشون اصلا کچل و کلا دارای ریش و سیبیل نیستن... همین!

هم بغل دستی خودمون هم بودن...جناب آقای نون...میم!

واقعا ناراحت شدیم...که ایشونرو نمی شناختیم... خلاصه کمک کردیم ... من باقالاقاتق برای شام و دسر شوله زرد و پیش غذا سالاد تن ماهی درست کردم و ضبط شد و همکاراشون رفتن ...

تمومشد...

بهجت خانوم جون پیام دادن: نویدمون اینجاست!داره سن ایچ تبلیغ میکنه... یه وقت گول مول نخورده باشین؟

که گفتیم:نه!ایشون رفت و آمدی دارن با عالم بالا ... نگران نباشین...

سیزده:

هنوزم باورم نداری؟... هنوزم باورم نمی کنی؟ هنوزم داری چرند میگی؟...

باباول کن قدیم رو ...

اون قدیم چشم نبود ... گوش نبود ... همینطور دهن بود که یه ریزحرف می زد ...

الان چشم هست ... گوش هست ... بعد اونوقت تو باور نمی کنی؟

نکنه قدیمی هستی؟!

 

 

 

نقاشی های انتخابی مربوط می شن به :شهر بیروت و لبنان...

من این نقاشی هارو از دید کسانی انتخاب کردم که حتی ویرانه های یک شهر اگر چه شهر خودشون هم نبوده ... براشون زیبا و احساسی بوده ...

خواستن زیبائی هارو نشون بدن...

مسلما درد هیچ زیبائی ای نداره ولی ... مقاومت دربرابردرد چرا ... اینکه درمان میشی یا مرگ رو در آغوش می کشی ...

مهم زیبائی مقاومت توست ...

به کسانی که این روزها درد رو تجربه کردن ... به مقاوم ترین ها ... " ما هم همین طور"

 

 

 

۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۹ ۳ نظر
سیده لیلا مددی

رفتن...

یک/

افتادم 

دیشب از دیوار خانه 

آخرین یادگارم بود 

شد قطعه ای چوب مانده بر دیوار 

عکسم.

برداشتی ولابه لای کتاب های قدیمی دفنم کردی 

رفته ام 

دیگر رفته ام 

 

دو/

چه داستانی ست تن تو 

                                  درخت

که هنگام خداحافظی ...

        من واو ....

                             روایت کردیم خویش را برتن تو ...

 

سه/

آرام آمده ای 

و صدایت همان صدای بم نامفهومی ست که بود 

کاش می شنیدم!

دراوج بیهوشی 

ولی خوابم می آید 

خوابم می آید 

می فهمی؟

 

 

 

چهار/

بیدارشو بیدارشو 

هیچ غریبه ای دیگر نیست 

و هیچ کس بر بالین نو نمی گرید 

100 هزار سال ادامه بده نه یک میلون سال 

تو دیگر با مرگ هیچ کس غریبه نیستی 

و آرام آرام لا به لای درختان آواز بخوان 

بیدار شو بیدارشو 

آن چنان که دیگر هیچ خوابی تو را دربرنگیرد 

.میان دستان مادرت 

دوباره به دنیا خیره شوی

 

 

 

 

پنج/

بوی قهوه ات آدم را می کشد 

                                تو میان زنها خاص ترینی 

فالم را بگیر 

            اگر بلد نیستی یادت می دهم 

ابر چه می شود 

قلب درقلب چه می شود 

درخت چه می شود 

انسان چه می شود 

فقط 

کنار من بنشین و باقهوه ات مهمانم کن 

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع)به زیارت می آیم 

بپذیرد ان شالله فاطمه(س) جای مزار خود 

 

 

 

 

۰۱ آذر ۰۴ ، ۱۵:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نیامدن!

یک/

قایق دلم شکسته بود 

و روی دریای اشک , پاره پاره می رفت 

چه کسی باورش می شد 

ساحل دور باشد 

تا برسیم ...

 

 

دو/

بیرون از کافه می بینمت 

چشمهایت اشکی نیست 

فقط به گربه های کوچه خیره شدی !

آنقدر چشمهایت مهربان شده , که شاید نوازششان هم بکنی 

شاید باید زودتر از هم جدا می شدسم !!!

 

 

سه/

نیامدی و کوچه انگار مرده است !

دیوار بغل خانه مرده است !

در مرده است!

خانه مرده است 

وگویی من مرده است !

 

 

چهار/

بی قرارم 

از انتظارت 

کوچه 

طولانی تر 

 می شود

چراغها 

کم نورتر 

می شود 

درها 

بسته 

است !

کت ها 

دکمه 

می شود 

بی قرارم 

از انتظارت 

چشم

آشوب 

می شود 

همه تویی

نفس درسینه 

حبس 

می شود 

ساعت 

گم 

می شود 

دقیقه 

بیشتر 

است 

 

زودتر بیا بیا !

 

 

پنج/

موهایم را شانه نکن , نبند 

دستهایت گرم است 

عادت می کنم به عشق که هرگز نداشته ام 

موهایم را باز می کنم 

تا هوای سرد برود لابه لایشان 

عشق خیلی گرم است 

خیلی خیلی 

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را (ع) عاشقانه 

به عشق آل عبا (ع) دردلم به زیارت می آیم ...

 

 

هفت/

ممنونم که حتی وقتی من نیستم شما دوستان هستید , دوستدارتون 

۱۰ آبان ۰۴ ، ۱۶:۵۷ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

چشم هارا باید شست ...

یک/

دریا دیرتر غرقم کن

تالمس شوری اشک و دریا

یکی شدن احساس موج به موج 

و نفس نکشیدنم !

 

دو/

به دیوارکوتاه نگاه می کنم 

آنقدرکه می توانم پریدن

تا باغچه همسایه 

وچیدن گل های رز

وغرق شدن دراحساس یکی شدن باغچه ها

تو باورم کنی بس است 

که می توانم پاهایم راازگلیمم درازتر کنم !

 

 

سه/

حالا می توانم انکارت کنم 

حالا که آمده ای 

تا به خودم یاد آوری کنم 

حس بودن دارم، هستم 

درسکوتهایی که هجوم آورده اند !

 

 

چهار/

برق رفت 

ولامپ دلش تنگ شد 

این میانه 

دوساعت شارژ نشد که نشد 

هیچ چیز عین برق واقعی نبود 

ته دلش نبود 

حتی انرژی موتور برق !

 

 

پنج/

می دانم 

درکافه ها نباید توراجستجو کنم 

ولی میدانم که عاشق قهوه ای 

یکروز می رسد که دریک احساس مشترک 

قهوه ترک خواستن 

دوباره بهم می رسیم 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع ) درمکه 

آرزو کردم ، یا رب رسیدنم عشق است 

 

 

هفت/

دیروز باهم قدم زدیم 

وتودیوانه بودی به خوردن شکلات 

از من نمی پرسیدی حالم راکه چگونه ام 

ازبس طعم شیرین زیر زبانت بود 

ازاین ببعد بپرس 

وهیچ یادداشتی رامثل این توی سطل زباله نینداز !!!

۰۲ مهر ۰۴ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بوشیدو !

یک/ 

باغ کوچک بود...

درحالی که برگ هایش را در آغوش کشیده بود ...

قبلا بزرگتر به نظر می رسید...

تابستان!

چشم برنمی دارم از رنگ به رنگ شدنش ...

من هم تغییر کردم 

چنانچه زاویه آفتاب هم !

 

 

دو/

باورم نکردی 

زیر چتر احساس سرخ پوشیده بودم 

وزیر لب شعرهای حافظ می خواندم 

باورم نکردی 

وقتی دیوار انکارت را بالا می رفتم 

وزیر لب شعرهای سهراب می خواندم 

شعرهایم را باور نکردی 

تا مردم!

مردم و دیگر سکوت شد 

خلوت شد 

پاییز شد 

و آسمان دیوانه شد

 

 

سه/

می لرزم 

انگار احساس تو به من نسیم است 

وبهار در فصل سوم سال 

برتنم پوشیده 

کنار دریا می ایستم 

و بهار تنم را لمس می کنم 

تو هستی 

اندک 

کوچک !

 

 

چهار/

ازواژگان من بترس 

لحظه ای که هجوم می آورند 

وعشق را در قالب عشق می ریزند 

تو کسی نخواهی بود 

که غرور مرا شکست 

اندشه ی تو قلب ام را تکه تکه نخواهد کرد 

قدرتمند زیر سایه ی واژگان ادامه خواهم داد 

به زیستن 

نفس کشیدن و ادامه دادن ...

 

 

 

پنج/

اشک می ریزم از احساسی که تو به من داری 

قول می دهم

بعد از مرگم هم نمرده باشم

 تا در آغوشم زنده بماند 

عشق تو ...

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)

مهر می کنم بر دیدگانم یا عزیز زهرا(ع)حسین(ع)

 

 

هفت/

شب و خیالی عشقی که نمیگذرد 

از لابه لای یاس ها 

تو خوابی 

و من اندوهگین نیستم 

شاید دیرتر بیدار شوی 

و شب طولانی باشد ...

 

 

 

 

 

۱۶ شهریور ۰۴ ، ۲۰:۵۹ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

یک دل سیر!

یک/

پیروز از خواب چشم خویش

برخاستم

طلوع...

هرلحظه لحظه بود که تو 

درخواب من عشق می ریختی !...

 

دو/

دیوار توان داشت 

مشت کوبیده

بیداری تاوان دارد

برای قلب عشق رویاگونه ؛ چندان خوب نیست...

 

سه/

ترکم نکرده ای و حال من خوب نیست 

این حس چسبیده به پوست من ، خوب نیست

بیشر می خواهمت درکنارخود ، لحظه های بد 

اینکه دارمت ندارمت ، اصلا خوب نیست ....

 

 

چهار/

گونه هایم رابا سیلی تو سرخ می کنم 

هربارکه میزنی

یعنی آنقدرهستی که بودن دیگران لازم نیست...

 

پنج/

زیرچشمم سیاهی اشک راه دارد به گونه ها 

خشم از تو 

فرو میریزم

درونی که خون ماجرای آخرآن است

باز نگرد

ازاین همه هیاهو که میسازی 

صدای شکستن قلب من خفه است...

 

شش/

مزارشش گوشه ات را یاحسین(ع) می سازم 

باعشق و اشک درتمام روضه های تو

 

 

هفت/

روبروی کافه 

گربه های منتظر 

که همه ازسرپرستی تو فرار می کنند 

غم نیست

نانی هست 

تا آزادی مقابل کافه را به رخ بکشند...

۱۷ مرداد ۰۴ ، ۲۲:۳۹ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ببر!

یک/

ببرم

چنانچه درازهم دریدن خود 

... نقدصادقانه رادوست دارم 

تابه رسم به روانکاوم و بگوید:

آنچه ازتو باقی مانده دیگر آدم نیست!

 

دو/

رفتن ات را جشن گرفتم 

تابه شادی ازمن گذرکرده باشی 

خبررسید پایت شکسته 

بغض کردم و گفتم :

این همه شادی به درد تو نمی خورد ...چرا؟

 

سه/

تو می نوازی و من اشک می ریزم 

و او می خندد که شادمانه نواختن گریه ندارد 

چه می داند 

که من موقع نواختن تو به چشمهایت خیره بودم ...

 

چهار/

بگذاربهار برود 

مثل تو که رفته ای 

و داغی تابستان مثل داغ رفتن توست 

که بالخره می خورد به برگ ریزان و پاییز 

حالا داغم 

بگذار بگذرد

 

پنج/

لاقل سکوت کن 

اگربلد نیستی حرفی بزنی که شادم کنی 

سکوت کن 

ازاین همه بزرگ نمایی هیچ ات 

جزغم که حقیقت بین ماست چه چیز درست تر و راست تراست ...

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع ) می بویم 

درروضه های حضرت رقیه (س) و سجاد (س) ... یاحسین (س)

......

 

 

هفت/

می روم از درون سخت خویش ؛ بیرون 

بیرون که اندکی خنک تراست و می شود تکیه کرد 

تو را می بینم که مبهوت از گذشته هایی ، آغوش آغوش 

بیا فراموش کنیم 

و آرام بگیریم 

دنیا دنیای گذرانی ست 

۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گذشت!

یک/

می ترسم

از هرچه سقف است که تو می گذاری

برای رفتن

برای ماندن

برای بودن

هرچه فکر می کنم تاب بیا.رم زیر این همه سقف ؟

می بینم ؛ حرف حرف عشق است!

 

 

 

دو/

اگر یادم کنی

همانیم که یک دسته گل دستش بود

همانیم که زبان برای حرف زدن نداست

و چشم هایش را به چشم های تو دوخته بود

گویی دنیا تو بودی

باورت می شود که خاطره ها همیشه به دنبال صداقت اند

 

 

 

سه/

اگر روزی کنار دریا باتو چای می خوردم

طعمش را می نوشتم

طعمی که لابد هیچ جای دنیا نظیر نداشت

غلیظ و گس

نفس به نفس درهوای شرجی

 

 

 

چهار/

موج خنده هات توی سرم

می پرند بالاو پائین وهرچه موست

می ریزند جلوی چشمهایم

که می دوند

بهار بهار عشقی که برایش تعرف ندارم

...

آنقدرکه داستانت را سال ها بنویسم

و پایانش تنها ؛ عشق باشد ...

 

 

 

 

پنج/

مردانه گلویم را صاف می کنم

بله

درون قلب من تو درجوششی

و با هرچه زن است می جنگم

انگار دنیای زنان تو رااحاطه کرده

ومن مردانه زن دیگری هستم

که بالباس رزم خواب ندارم !

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع)صدا می زنم

صدا می زنم که دعوتم کنی یا حسین(ع)

 

...................................................................

ارادتمند

۱۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۰۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

چون عاقبت کار جهان نیستی است ...انگارکه نیستی ؛ چوهستی خوش باش

یک/

گل روی شانه هایت

بی خبری

از پیراهنی که یاس یاس است

می گویم:

چقدر باید تحمل کنم؟

شانه هایت را بالا می اندازی ؛ یاس ها می رقصند

می گویی:

خب تحمل کن!

چه بیچاره ام از یاس روی شانه ات بگیر تا ....

آه!باورش سخت است!

 

 

دو/

چشم گلوله ایت ... یک لحظه شلیک شد !

هدف مغزم بود

جائی که سالها درد داشت ولی علتش معلوم نبود!

 

 

سه/

من زیر بار عشق که مردم

دنیای من می خواست دوباره برگردم

دنیا می خواست ثابت کند

که عشق تو ارزش زندگی مرا نداشت

وقتی باز گشتم

شکست خورده ای بیش نبودم

که نتوانسته بودم

به دنیا ثابت کنم , ارزش تو بیش از دنیای من بود !

 

 

 

چهار/

روحم

لا به لای ملافه های سفید

دنبال تو می گشت

خوابیده بودی و داشتی لبخند می زدی ...

پیدایت کردم

درخوابی که از عشق ات خنجر می خوردی

مداوایت کردم

ولی هرگز بعدبیدار شدن به یاد نخواهی آورد ...

جز خنجری که از عشق ات خوردی ....

و آری همه خواب بود ....

مگر او چنین می کرد؟

 

 

پنج/

نفر سوم همیشه گم است ...

همان که تو را می خنداند حتما

همان که تو را می گریاند

همان که رفته نیست

همان که سالهاست خواب است

همان که یک شب جوابش کردی

همان که راستی چرا زیبا نبود؟

همان که خوشبختی را برد

همان که نمی بینی ش اصلا

همان که اگر بود دنیا شکل دیگری بود ....

نفرسوم همیشه گم است

دنبالش می گردی

و لی خیلی خیلی ضعیف !

چون بهرحال عاشق نفر دومی

می فهمی !

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) به عید آمده ام

به پای خسته ام ؛ حاجت روایم کن ...

....................................................................

سال نوو عید فطر هردو باهم روزهای شاد و خوبی رو براتون آرزو می کنم

 

۱۲ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ازگل ناز کتر

یک/ 

درون قلب من پراز شکستگی ست 

چون لیوانهای زیبای ناکآر آمد ...

چون بشقابهای دورطلایی ناامید 

تمام روز میخورند بهم 

چون حالی درد آور ...از هر بار خاطره 

بااین همه ... ادادمه دادن 

باید بریزم دور ...

دیگر نه کسی میدوزدشان بهم 

دیگر نه کسی میخردشان به زور !

 

دو/

به جای گل 

تولدم 

کلاهی برایم خریده بودی که ...

پراز گوش بود 

دوتا بالا 

دوتا کنار 

چه می شنوم فکر میکنی وقتی نیستی ؟

هیچی

ودرسرما 

جای کلاه تو بیشتر روی قلبم است ...

خداکند؛

که تو بلندتر  بشنوی ...

 

سه/

مردن تو بیشتر از یک شب دوام داشت 

سوختن؛ جای خالی ...

بدتر از آن که تو جای بهتر رفته بودی 

و میان تصاویر جدیدت 

بیشتر میخندیدی!

پس من بادوست داشتنت چه کردم؟!

درعکس های جدیدت غرق شدم 

من بودم که انگار رفته بود!

 

چهار/

دیگر می روم

ودستهای تو آنقدرقوی نیست که نگذارد 

امشب می روم 

وجمله ای نیست که بگویی و نگذاری 

وقت رفتنم 

چه میخواهی بکنی چه گامی برداری؟ 

من می روم 

وقتی ماه کامل است 

توخوابی 

آنقدرسبکم که مثل ابر 

ازلابه لای پنجره باز 

ومیپیچم درلباس نسیم ...

وتو فردا 

دست می کشی روی سرت 

ومی گویی: رفت؟

ولباس هایت رامی پوشی دوباره به زندگی ادامه می دهی!

 

پنج/

درقهقه ی کافه های باز ...

من آنقدر غمگینم 

که فقط قهوه تلخ می داند 

نگاهم آنقدرکوچک است 

که فقط دررا می بیند 

رفتن هرچه زودتر 

من آنقدرغمگینم که حتی دیگر شادی را نمی فهمم

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع) چه عشقی ست 

که درتولد شما بازهم اشک می ریزم ؛ بازهم می آیم .

۱۶ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

هفت!

یک/

و آن شب 

           تو فقط رفته بودی.

انگار من ماهی ...... تو تنگ خالی 

انگار من ابر...... تو آسمان هیچ 

انگار من آدم ...... تو قلب نیست 

      چه دقیقهایی که می توان شمرد 

      که چیزی نبود ...

     بعد آن تو حفره بودی ؛ میان بودن!

 

 

دو/

حق داشتی بروی 

              مثل رفتن آب ...

ولی قبلش؛ قبل قبلش 

                        درانتخاب 

ای کاش؛ من کمی ماهی بودم !

 

 

سه/

دویده ام و به گمانم ؛ رسیدن هایم همه از عقل است.

چه بسا!

دیوانه هم باشم!

از بس دویده و بن بست هارا ندیده ام !

 

 

چهار/

اگر دلم را به سومی بگویم 

تو دومی هستی.

زبان خاموش ...

به خوشبختی ؛ تو اولی هستی 

همان که بین من و او .... فقط نفس است 

عشق 

 

 

پنج/

برف هم آمد 

مثل خواب 

و شهر توان مدرسه رفتن نداشت 

از یخچال یک انار می توانست به دادش برسد 

شیرین و آبدار 

نشست خانه و به روزهای گذشته فکر کرد 

چقدر دوستهایش را دوست داشت 

پنجره را باز کرد 

آه ؛ هوا ی ماشینی ؛ بوقی؛ سرد!

با خودگفت: نخواهد خوابید ...

آنقدر کارخواهد کرد تا پیرشود 

تا با پول هایش برود روستا 

و آن جا ....

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین (ع ) غریبانه 

به هجرت از همه دنیا که آمدم ؛ قبولم کن ...

 

 

هفت/

شعر تخلیه من بود 

        از آدم هایی که دوست داشتم بمانند 

چند میلیون نفر رفتند 

درحالی که آمار فقط چند نفر بود !

           چون سرزمینی که اشک میریزد 

غریب شدم 

از این پس ؛ عشق در من قوی تر خواهد شد 

        از هرکسی که درمن رشد کند 

        و ترک من ...

     درد بیشتری ست که ؛ مرانمی کشد و قوی ترم می کند !

...........

ارادتمند : مددی 

۰۵ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی