بی شمس

ادبی

میان دردها ... حس زاییدن!از اینکه بمیری ... تا تولد دیگری از خودت ... شروع شود!

یک:

مسیر بوی تورا ... گند زد فضای سیاه!

در حال آمدنم... عشق!... ته نشین می شد!

دو:

اگر توی سبزها ... یکی غلط ! مشکی ست...

پس خوش به حال من که " آبی ام توی لیست"!

سه:

عشق را درون سبوی تازه می خورم ... تابستان!

درحس " مولوی" غرق خنک ... تابستان!

آن جا که دست هایم سمت شعر مست مست ... تابستان!

و تنهاترین عشقم ... گم در دنیای من ... تابستان!

دیگر" هیچ" بلد نبودمش ... اندازه ای که نگهدارمش ... تابستان!

و درون لباس هایم ... تنم را به مرگ بسپارم ... تابستان!

نوشت .. نوشت ... نوشت ... روی برگ های زندگی ام ... تابستان!

باور نمی کنند ... نکردند ... نخواهند کرد... " هیچ کس"... تابستان!

و می روم به سمت غرق دردریا ... تابستان!

 

 

چهار:

تونل ...

بالای سرم می رفت تا...

داشتم غرق می شدم ... ولی ...

باورم نبود که خودروها هم ... شانس بیشتری داشته اند!

پنج:

از کف دستم ... کولی عشق خواند نام تورا ...

چشمکی زد ...گفت: زلیخا!... عجب اسمی!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین( ع) گم کردم!

شبش ... نگاه من به دستهایم ... نورشد! " عباسم"!.

 

 

هفت:

یک/

دیروز همه ی پول هائی را که سه روز پیش دزدیده بودم ... بخشیدم!

مطمئنا درزمان وقوع سرقت به نگاه خداوند ... به عقوبتم ؛ زندان؛ و بدنامی از شهرتی که روی من مانده بود ... فکر نمی کردم!

" لذت" " لذت از غفلت" برای من همه چی بود!وقتی داشتم میلیارد میلیارد پول را می دزدیدم ... و تو ... خواب بودی!

اما داستان بخشایشم جالب است ... درسیرا لئون درهتل ... کف اتاق دراز کشیده بودم ؛ ناگهان هوس کردم ... بروم استخر ...هوابسیار مطبوع و اتاق من طبقه ی بیست و دو واقع بود ... استخر شیشه ای رو به پارک جنگلی و نمائی داشت از داستان پرقدرت " شیر شاه" ...

هنگام شنا تمایلی به نوشیدن " آب انبه " درمن پیدا شد ... پس زنگ زدم تا از کافه ی هتل بیاورند ...

تا دراتاق باز شد ... دهانم از تعجب بازماند ...

عمویم که سال ها پیش گم شده بود ؛ درحالی که نام واقعیش را روی سینه اش زده بودند ... با لیوان تزئین شده ی " آب انبه" وارد شد!... از شباهت عجیب و غریب خودم با عمویم وحشت کردم!

زننده تر این که ؛ مثلا اول اسم من با " ب" شروع می شد و ایشان " پ" !

هرچه گفتم و از خدمتکار یعنی عمویم خواستم دو دقیقه کنارمن بنشیند ... ننشست!گفت: کاردارد و باید برود ... 6 تا بچه دارد ودرکشورش!بدبخت است!

یاد مادربزرگم افتادم که چقدر نگران عمویم بود ... دستش را فشردم بعد درگاوصندوق اتاق را باز کردم و کارت بانکی ام را که اسم نداشت ... با هوووووف تومن درونش پول با اضافه رمز ... گذاشتم توی جیب لباس فرمش ... وبعد گفتم: امیدوارم از انعامی که گرفتید راضی باشید...

عمویم بی تفاوت گذاشت و رفت ... نمی دانم اصلا با کارت چه کرده باشد ولی ... همین امروز سه برابر دزدی قبلی نصیبم شد!!!

شد دیگر!

" یکی مثل جیسون استتهام"!

دو/

روی روسری  تو ... پر پروانه بود!

انگار سرت آسمان باسد ... به آن سری که نمی دانستم تویش چه خبر است ... حسودیم شد!

به پروانه ها حسودیم شد ... به آسمان ... حسودیم شد ...

بعد رو کردو به صورتت که آن قدر چین و چروک داشت و آن قدر غمزده بود ... گفتم: می گذاری روسری ات را ببوسم؟

خندید!

گفت:نه! حسودی کردی ؟ به پروانه ها؟

اشک از چشمانم غلتید ... گفتم: نه! یعنی بله!من حسودم می دانی که؟

بعد رفت روسری جدیدش را از کشو در آورد و گفت: این را سرم بگذارم از حسودی میمیری! خودم نقاشی رویش را مثل آن یکی ... با قدرت عشق انجام داده ام ... نگاه کن... پراست از ماهی ... ماهی ... ماهی ...

بعد گفت: مال تو!

تعجب کردم ... یعنی انقدر بخشنده؟بعد سال ها؟

سرم را کشیدم جلو ... روسری را بست ... بعد مرا بوسید و گفت: عروسکم!من میمیرم!و تو زنده می مانی ... دیگر چقدر می خواهی حسودی کنی؟!

سه/

در برون رفت از " بحران سرمایه داری خودم" وارد شرکت شدم ...

" کاریزما"ی من حرف نداشت ... همه اشان دست به سینه ایستاده بودند ...حتی " لولوی بدبخت"!

شروع کردم " گفتمان اقتصادی" از صرفه جوئی در هزینه ها تا حقوق ماهیانه!

بعد یک بشکن زدم ... یعنی قهوه ام را بیاورید!

" سوکس بیچاره" دوید سمت آبدارخانه ... تقریبا فریادزدم ... " با کیک خامه ای لطفا"!

بعد نگاهی پراز خشم و نفرت به " اورانگاتون خسته" مدیر بخش فناوری کردم تا بفهمد قبل دیگران باید برود پشت کار...

همین طور پشت سرش رفتند " میمون عجائب" " طوطی الاغ" و " خوک کثیف" و درهمین حین منشی ام " ترازوی شب" وارد شد و فریاد زد ...: واااای سهام شرکتمون توبورس زد بالا!!!

چنان اخمی کردم که حساب کار دستش آمد ... بعد درحالی که کفش های پاشنه سی سانتی ام را به کف چوبی شرکت می کوبیدم و به سمت میزم می رفتم گفتم:

" مریض خونه " ( همسرم) بیا!

همسرم شجاعانه پا پیش گذاشت و بازو به بازوی هم رفتیم تا....

چهار/

می رفتی ولی نمی دانستی ... توی دلم چه خبراست... ای نازنین...

می رفتی ولی نمی گفتی مثل سبزی فروشی ها ... سوپر مارکت ها ... مرغ و گوشت و ماهی فروشی ها ... درعدالت خانه ها هم باز است ... دروکیل خانه ها هم باز است ...

می رفتی و لی نمی دانستی توی دلم چه خبر است ... ای نازنین ...

برمی گشتی ...همه چیز مرتب بود ... پتوها ... آشپزخانه ... لباس ها ... همه چیز سرجایش بود .... حتی گلدان ها و برگ هایشان یکی یکی ... هیچ کدام کم و زیاد نمی شد ...

می رفتی و نمی دانستی ... توی دلم ... چه خببر است ... ای نازنین ...

یکروز آمدی و دیدی کتاب روی کتاب است که .... شعر روی شعر است که دارم ...

ای وای! تو که می رفتی ... کتاب خانه ها ... کتابفروشی ها ... چاپخانه ها ... هم باز بودند؟

و از کجا می دانستی ... من شاعرم؟

lililiano... liliy!

 

 

هشت:

ترومپ!

از رابطه ی ما کسی خبر نداشت ...

فامیل دور؟... کلاه قرمزی ؟... خاله پسر؟ .... یا ببعی!!!

 

نه:

مامان بنز:

اووووه ! خسته شدم ... از بس تو خونه موندم ... اگه این " کوئیک" نبود از غصه میمردم!

بوگاتی:

مامان خدا خواست تو خیانت بابا پژو رو فراموش کنی ...

مامان بنز با حرص:

نه!خصلت مردونه ی فرانسویش رو!اون حالت مانکنی!دماغ!شانزلیزه رفتنای جوونیش رو که شبیه " ژو" بود!...

ننه خاور:

با حرص حرف نزن ... دیگه مخ برای پژو مونده؟!با این تعریفا میرم دهات خودم براش دختر می گیرم!

بابا پزو با افسردگی:

آماده باشید ... دکتر روانشناسم خانوم " نون مددی " دارن تشریف میارن!

مامان بنز:

خب این خانوم مددی ... برادری به نام دکتر مددی ندارن ... حتما خواهرشون....

ناگهان خانوم نون مددی:

اوه! های( منظور خانم سلام)!

همگی دردلشون: چقد با خود خانوم مددی فرق داره!!!!

ادامه ی خانوم مددی:

اوه!طبق نظریات پرافسور " وین دایر"!... مستر پجو! باید خودشو آزاد کنه!...

مامان بنز با خنده:

خانوم دیگه از چی آزاد کنه؟ این از همون اول از هفتا دولت آزاد بود .... اصلا شما از کجا اومدین ؟ ...

بابابیوک:

راست میگه ... وقتشه پژو خودشو آزاد کنه...

ناگهان پزو با ترس:

ای بابا! من صد دفعه خودمو آزاد کزدم...

خانوم دکتر نون مددی:

اوه! یس!... ولی کافی نبود!باید ول بدی!باید ول بدی خودتد پجو!یعنی منظورم اینه که ... درقید این دنیائی که برای خودت ساختی نباشی... (زشت)... نیستی!...(پیر)... نیستی!(بی پول) نیستی!

وقتی رها شدی ... تازه آدمای دورو برتو میبینی...

مامان بنز:

آخ ... راحت شدم ... خیالم راحت شد ... راست میگن روانشناسای انگلیسی...

پراید:

من مردم؟(منظورش مرگ)

بوگاتی:

حالاکوتاتو بمیری؟ اصلا قضیه چه ربطی به تو  داشت آخه؟ این وسط...

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جاودان عشق ... عشق آل علی(ع)...

در پوسته ی تن نمی گنجد ... روحمان علی(ع)....

 

یازده:

استاد" دال" بازیرکی به لیلی در حضور شاگردان:

یا لیلی!

بگو که چطور می توانی بگوئی این دنیا و موازیش ... فضا و قضا و قدر و بایولوزی و کوانتوم و اینهارا... درپنج خط!

لیلی نگاهی به مجنون و تمسخر شاگردان استاد" دال"!:

استاد آیا این دنیا به کتاب نمی ماند؟این ورجلدش این دنیا و آن ور جلدش موازی!تویش اصلن همه چی که شما بفرمائید... نویسنده اش اصلن همان که شما بفرمائید... ولی قدرتی خدا تا بایولوژی و اینها بفهمید کدام هورمون نویسنده برکدام و کدام عشقش بر کدام و کدام فضا بر کدام غلبه کرده ... میلیون ها سال گذشته نیست؟

تازه چقدر بگذرد که بفهمید معنی کتاب ...وچقدر بگذرد که بفمید ارزش کتاب و چه قدر بگذرد که بفهمید ...

استاد " دال" با عصبانیت:

هی مجنون! برو آبدارخانه و برای لیلی خانم جان لیوانی آب خنک بیاور!

مجنون با سرعت می رود ...

استاد" دال" با زیرکی درحضور شاگردان:

رفت! ولی... نمره ی شما خانوم 5 از 100 چرا؟چون قادر به اثبات ترازوی من... برای نمره نیستید!

ناگهان شاگردی زرنگ از بین شاگردان استاد" دال":

خب استاد ما دیگه به سئوالات شما جواب نمی دیم!

خودتون باترازو تون معادل بگیرید چشممون کوردندمونم نرم ... اومدیم دانشگاه ... شماره کارتتونو بنویسید!!!

الان معلوم شد... دنیای موازی و اینا و اینا تون یعنی چی!!!

درکلاس همهمه می شود و مجنون با لیوان آب خنک می رسد ... ولیلی دستش را به سمت مجنون دراز می کند!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... اووووف چه خبره؟

برنامه بفرمائید شام ایرانی یعنی همون که 4 تا هنرپیشه می رن خونه ی هم اومدن فضا...

هی گفتیم خدایا!یعنی اینجا خونه ی کدوم یکیشون می تونه باشه ...

یهو دیدیم اون سه تای دیگه گفتن ... اومدیم خونه ی آقای محمد زاده...گفتیم : وا؟ ایشون که این شکلی نیستن؟

بعد معلوم شد... درفضا... ایشون اصلا کچل و کلا دارای ریش و سیبیل نیستن... همین!

هم بغل دستی خودمون هم بودن...جناب آقای نون...میم!

واقعا ناراحت شدیم...که ایشونرو نمی شناختیم... خلاصه کمک کردیم ... من باقالاقاتق برای شام و دسر شوله زرد و پیش غذا سالاد تن ماهی درست کردم و ضبط شد و همکاراشون رفتن ...

تمومشد...

بهجت خانوم جون پیام دادن: نویدمون اینجاست!داره سن ایچ تبلیغ میکنه... یه وقت گول مول نخورده باشین؟

که گفتیم:نه!ایشون رفت و آمدی دارن با عالم بالا ... نگران نباشین...

سیزده:

هنوزم باورم نداری؟... هنوزم باورم نمی کنی؟ هنوزم داری چرند میگی؟...

باباول کن قدیم رو ...

اون قدیم چشم نبود ... گوش نبود ... همینطور دهن بود که یه ریزحرف می زد ...

الان چشم هست ... گوش هست ... بعد اونوقت تو باور نمی کنی؟

نکنه قدیمی هستی؟!

 

 

 

نقاشی های انتخابی مربوط می شن به :شهر بیروت و لبنان...

من این نقاشی هارو از دید کسانی انتخاب کردم که حتی ویرانه های یک شهر اگر چه شهر خودشون هم نبوده ... براشون زیبا و احساسی بوده ...

خواستن زیبائی هارو نشون بدن...

مسلما درد هیچ زیبائی ای نداره ولی ... مقاومت دربرابردرد چرا ... اینکه درمان میشی یا مرگ رو در آغوش می کشی ...

مهم زیبائی مقاومت توست ...

به کسانی که این روزها درد رو تجربه کردن ... به مقاوم ترین ها ... " ما هم همین طور"

 

 

 

۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۹ ۳ نظر
سیده لیلا مددی

Je t’aime de toute mon âme

یک/

سال 1900 زیر سقف پل ...

باران شدیدو من ... شدید گریان

درهراس از دست دادن تو

تو رفاه ای نیویورک و می گویند:

شهر دوری نیست!

.................................

سال 2000 زیر سقف پل

باران شدید و من شدید تر از باران گریان

درهراس از دست دادن تو

تو رفته ای پاریس و می گویند:

پاریس آنقدرها هم دور نیست!

....................................

سال 2024 و من زیر سقف پل

شدید گریان ...

تو رفته ای میلان و می گویند:

میلان آنقدرها هم دورنیست

........................................

شاید بازهم بگذرد و تو باز بروی!

قدرتمام شهرهای دنیا دلتنگت شوم

مثل تمام این سالها که من مردم!

و تو 120 سال و بیشتر زندگی کردی ..

تکرار شود

ودرمن

هیچ چیز غریب تر از عشق نیست و نخواهد بود!

 

 

 

 

دو/

انگار مجبوری

دردام فلسفه بیفتی

و دروانکاوی مدرن تعریفی از عشق ارائه کنی

هیچ!سکوت کن!

آن جا که لب هایت قفل می شوند

و خودت نیستی

و آرامش تو آرامش دیگری ست

حتما اتفاقی شکل گرفته

ممکن است ...

برای نیم ثانیه فقط

یا تا ابد .....

 

سه/

شاعرانه ی شب

صدای باران بود

و ... نه ...نه و نیم شب

صدای خودروی تو

باتو

خیسی باران آمد و چتر تو ...

/شاید دلی می خواست که دستش را به دسته چتر تو بگیرد و باتو قدم بزند/

من خوشبختم یا حسود؟

دستهایت را می گیرم ...

کمی تب داری و سرفه می کنی

وچه خوب است که شربت سرما خوردگی نداریم

زیر باران باچتر تو

می دوم تا داروخانه ....!

 

 

 

چهار /

پری شب یادم آمد که سه سال پیش

قرار بود تو را ببینم

دریک کافه

و شعرهایت را برای من بخوانی

از جا پریدم

سه سال پیش؟

برای به خاطر آوردن چنین قراری ...

سه سال سرگرم چه بودم؟!

امروز چشم های دخترک گلفروش

مرا به یاد چشم های تو انداخت ...

پراز انتظار و عشق ...

سه سال ...

به من چه می شود گفت !

پنج/

تو زیر باران ...شعری

از هر قطره روی موهایت

از هر قطره روی لبهایت

می شود نو شت

اما من از رفتنت می نویسم

که زیر باران با عشق می روی

انگار عشق روی شانه هایت نشسته ...

می خوانمت که برگردی

همین فردا که هوا آفتابی ست

وکت آبی ات را می پوشی

بر می گردی

که من دوستت دارم !

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) می آیم

به عشق فاطمه(س)و زینب(س) و رقیه (س) ی عشق

 

 

.............................................................

دوست داشتن را گاهی از پشت نرده های سخت اجتماع می توان حس کرد ؛ لمس کرد ؛ دوست داشتن خالص خالص

..................

ارادتمندتان

 

 

 

 

 

 

 

۲۴ آبان ۰۳ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بی وفائی ؛ بی وفائی ... دل من از غصه داغون شده!

یک/

دستهایت چون داس

                        مرا چید .

                                  اگرچه من گندم نبودم ...

   جس قشنگی داشتم

                     از دستهایت

                               وقتی استکان کمر باریک به دست می گرفتی

                              و چای می خوردی

                               و چشم های نیمه بازت را

                                           به دور دستها می سپردی !

 

 

دو/

میان جمله هایت واژه ی عشق ؛ من بودم.

کسی نمی دانست

می توانستم درجمع به مبل تکیه بزنم

وبخندم

و افتخار کنم که دراین دنیا؛ کسی مرا دوست دارد.

کسی نمی دانست

واین که فقط من می دانستم ...

عشق رابرای من ؛ انحصاری می کرد!

 

 

 

 

سه/

می دانستم برای تو ؛ بهار پائیز است

                                      مگر علم می دانستی

                                     و فرق روئیدن با پرپر شدن

                                      پول کافی بود

                                         گلفروشی کافی بود

                     دیگر باد بهاری و پائیزی چه تفاوتی داشت

                      و زودتر غروب شدن

                   انگار پول کافی بود تا عید بیاید

می دانستم برای تو بهار پائیز است

                         باران باران است

مگر علم می دانستی

و فرق روئیدن با پرپر شدن!

 

 

 

چهار/

روی پل ایستاده ام

                    و زیر پای من نسیم موج می کند

                                                       اندک آب را

                   چه ماهی باشد چه نباشد ؛ کلوچه می ریزم ... و اشک

                     انگار دراجباری غمبار

                      تمام مرغهای ماهی خوار ؛ اینجارا ترک کرده اند

                       و بال داشتن ؛ عجب چیزی ست

                     من باید تا سال دیگر

                درهمین محل زندگی کنم

                                                   و باز ؛ درحسرت نداشتن بال

                                                 رو پل بایستم

                                               وکلوچه داخل آب بریزم

                                 نه نمی شود

                                 این طور نمی شود!

 

 

پنج/

در؛ کت طوسی ات

                 پیرتر

                     غمگین تر

                آهسته تر

                           می آئی

 ودرخانه که باز می شود

                       عشقم به تو

                                   بوی کهنگی می دهد

                        خودت می دانی

                            مثل چی

                            مثل چی

                              مثل چی !

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) پریشان حال

نیامدم که نپرسی حال قلبم را ....

.................................................

ارادتمندتان

 

۰۹ آبان ۰۳ ، ۲۲:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آکادمی لیلی برای مجنون های آماتور دانشجو می پذیرد!

یک /

می سازمت

                از وازه های دور

                   از واژه های سخت

                                          چون : پندار؛ زجر!

                                                           تا لطیف ترین حس خویش را بیان کنم :

                        من؛ درپندار خویش هم نمی دیدمت اگر

                            درقلب خویش زجر نمی کشیدم مگر ...

                                                                          (تو عشق من نبوده ای ؟)

 

 

دو/

می دویدم از چشم های تو ...

                                یک لحظه دیدن یک پروانه ...

                                      آه از عشق تو

                                                       یادم رفت.

                            گناه بود دیگر ...

                                            می دویدم از چشم های تو ....

                                                             یک لحظه دیدن یک پروانه ....

 

 

سه/

من درون خویش

زندانی خواب هایم

تو زنده ای ...

از بیکران دریا

دست هایت خالی نیست ...

آبی پوشیده ای

و آمده ای مرا ازساحل نجات دهی !

بغض؛ بغض؛ بغض

که من زندانی خوابهایم

ولی ...

می دانم که تو مرده ای ...

نیستی!

و حقیقت نیست

و غریب از ساحلی که آرامش دارد ؛ می ترسم!

 

 

چهار/

می روم

و راه های نرفته ؛ کم نیست

و بازگشت را خدا می داند

تو اما

درون خویش چه فکر کرده ای

از بارها بازگشتنم!!!

 

 

 

پنج/

عشق

           بیرون ریختن دلم بود

                                از تنم

               حتی مرگ هم ؛ می دیدم

                 جدا ؛ جدا

                                    که دلم می رفت ...

                        و تنم

                                      تنها ؛ روبروی زندگی ایستاده بود!

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) به روضه ها

 زینب(س) و رقیه(س) و سجاد(ع) ؛ نمی برم از یاد ...

.................

ارادتمندتان ؛ بزرگواران ...

۲۷ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بی هوا...

یک/

و دستهایت را نگاه داشتم

اگر حتی چشم هایت می رفت ...

و لب هایت حرف تازه ای برای گفتن نداشت

دستهایم گرم !

درزمستانی عجیب؛طاقت فرسا میان باغ ...

آتش جان؛ عشق بود ...

 

 

دو/

تو می رفتی

         با دامن بلند مشکی ات

                                 و قلب دیوانه ی من ؛ چه می دانست تفاوت رنگها!

        رفتن؛ بریدن بود ...

           ثانیه ها از ثانیه ها ...

                                        تا تو برگردی

         گاهی سه ثانیه وگاهی هزاران میلیون ثانیه ؛ شمرده بودم

تا عشق

خفه ام نکند!

 

 

سه/

بیشتر پاسخم را بده

بیشتر می پرسم

بیشتر منتظرم

بیشتر خوشحالم

بیشتر روبروی آینه می ایستم

بیشتر چیزها اهمیت دارند

بیشتر می روم پارک

بیشتر حس زندگی دارم

بیشتر می روم خرید

بیشتر می خندم

بیشتر کار می کنم بیشتر از تعطیلات لذت می برم

بیشتر دوست داشتن را می فهمم

بیشتر حیوانات را دوست دارم

....

اینها فقط برای کمی محبت توست ...

آنقدر کم که برای هرکسی تعریف کنم ؛ می خندد!

 

 

 

چهار/

سوپ داغ می رود درون ریشه گلویم

                                   پاییز لعنتی

                                   کار لعنتی

         تو رفته ای

                    انگار هویج های داخل سوپ سفت ترند !

           و آشپزخانه سفید بخت نشد

                      نه گاز؛ نه فر؛ نه میوه های درون کیک

                    باید ریشه های درون فکرم عوض شود

                                                                       تو فقط دست پخت نیستی !

                                                                    باید عوض کنم اندیشه های قبلی قدیمی ام

                                                                   را

                                    آشپز می تواند ؛ عشق آدم هم باشد ...

 

 

 

پنج/

برد !

پیری اش را جای دیگری

ترک های دستش را جای دیگری

موهای سپیدش را جای دیگری

لرزش دستهایش را جای دیگری

کدام شهر به اندازه ی شهر دلم سوخت؟

برای جوانی ها

موهای تابدارش

چشم های خمارش

هیچ ندانست که رفت

هیچ از من ندانست ...

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین (ع) پا بوسم

به التماس که دنیا؛ به عشق تو بهار شود ...

.........................

ارادتمند

۲۰ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

استثمار دل!

یک/

می بخشمت ؛ چنانچه

                              رفتنت

                            برنامه ریزی کردنت

                              برای قلب بردنت

                            کشتنت؛ قتل کردنت

                               ندیدنت؛ نداشتن ات

                           سوزاندنت؛ حقیر کردنت

                                                         همه همه ؛ برای من بود!

 

 

دو/

مدام

توی کوچه

انگار به سمت خانه دراهی .

طولانی ترین مسیر

همین چند قدم است تا برسی

درراچرا محکم ببندم؟

از آمدن که می ترسم؟

حتی بطور تصادفی

کسی از مسیر خیال من نمی پیچد

نه تو نه هیچ کس دیگر

دنیا چقدر درست است!

 

 

 

سه/

اگر دوست داشته باشمت

                                   کنار پنجره خواهم مرد!

            اگر ببینمت

                  تصویر زنی دور دست

                          دست به دست دختری کوچک ؛ می آئی!

 

 

 

چهار/

نمیران پائیز

خورسید را نمیران

وآن حرارت جان مرگ

عشق زا که بهاری ست ....

یک سال همکار قتل برگ نباش

و درافق خون نپاش

و رنگ گرم درسردی سرد نباش

ودر تنظیم حال آدم های افسرده؛ غم نباش

یک سال

هم آهنگ ابرو دلتنگی و سیاهی باران ؛ نباش

بی جان نباش

نمیران پائیز

ماه را در پرده ی پوشان نباش

تاریک نباش

عمق فاجعه در اسارت یار نباش

مبهم نباش

بین تابستان و زمستان ...

ای پائیز

مثل من نباش

دل گیر نباش

تا می بینمت که می روی و زود

نود روز

سرگرم قلب های عاشق و سوزان نباش

نمیران پائیز

نمیران!

 

 

پنج/

آن شب که آمدی

                     دعوت خودت بود!

آن شب که رفتی

             خواست خودت بود!

چه خوب نقشی نداشتم!

                            بهرحال این میان هم داستانی شکل نگرفت!

                           و اساسا سلامت قضیه روشن است.

 ای وای!چراغها همواره روشن بودند

و خدارا شکر!هیچ کس شاهد این اتفاقها نبود!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسن(ع)خواهانم

که با دوچشم خودم نور ببینم از نوز

................................................

ارادتمند

                       

 

۲۲ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

honnêteté

یک/

چون کاغذ مچاله شده 

چون خطوط پیاپی روی کاغذ 

چون رنگ جوهر قرمز روی کاغذ سفید 

به زندگی نگاه می کنی 

که دستی فراتر از ناچار می آید 

ودر انتخاب کاغذ سفید دیگر ؛ مچاله اش می کند 

نگاه تو مرگ آورتر از واقعیتی ست؛ که هست!

 

 

دو/

پیراهن آبی ات را نپوش 

                        همان که پوشیده بودی و رنگ آسمان پرید 

                                                          و رنگ دریا پرید 

                                                            و رنگ چشم های من پرید 

ضعف می کنم 

                از درون کاسته شده از روجم ؛ که می رود سمت بالا 

و هیچ کس نیست 

                     که دستم را بگیرد و بنشاند ویک چای نبات بگذارد مقابلم!

پیراهن آبی ات را نپوش!

 

سه/

متن نامه های تورا اشکهایم ترجمه می کنند 

جدائی ؛ جدائی ؛ جدائی 

انگار خودت هم به نوشتن به زبان دیگر؛ باور نداری 

که بارها نوشته ای 

چشمم کور

اگر تورا دوست داشته ام 

به هرزبان و گفته ام .

آنقدر که می فهممت : برو!

عشق همین است 

نوشتن به زبان رسیدن و جدائی به زبان رفتن ...

 

 

چهار/

بیدارم کن از خوابی که دیده ام 

                                 و تو 

                                 و تو 

                                      با کفش های قهوه ای تیره 

                                       روی شن های ساحل 

                                      سنگین به سمت دریا ؛ می رفتی 

 دریا خانه تو نیست 

دریا دفتر کار تو نیست 

                           بیدارم کن از خوابی که دیده ام 

که هیچ دنیای بی انتهائی نیست 

 که تو کفش هایت را بپوشی و بروی 

                                      نه دریا

                                      نه صحرا 

                                         نه آسمان 

بیدارم کن 

 

 

پنج/

بشکنم دیوار دل را تا بیایم سمت تو 

سمت تو حتی نباشد سد؛ میان ما دلی 

 

شش/

 مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) به حرمت عشق 

آمدم با اشک و روضه از مدینه با رضا(ع)

 

..........................................................

ارادتمند؛ به امید روزهای عالی 

 

 

 

 

۱۴ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

رازهای ام را می دانی ولی بروی خودت نمیآوری "دمت گرم" یا ستارخان!

یک/

بوی تند فلفل

                   اشک درچشمانم

                                           زبان سوخته

                                جزای بچه بدبود

                                               که با خنده و شادی

                                                           به بانویی پیر گفته بود: من هم عاشقتونم!

 

دو/

شکستند مدادهایم را با دستهایشان

چون من شعررا ؛ طرح می زدم

و به لب های تو که می رسید

حتی درسن دانشگاه

آنقدر بچه بودم

که ممنوع را تشخیص نمی دادم!

 

 

سه/

چراغ رو به حیاط را روشن کن

تا درتاریکی باغچه

                    روح مرا ببینی که ایستاده ام

                   تا تو از هیچ سیاهی ای نهراسی!

چراغ رو به حیاط را روشن کن

و به روح ایمان بیاور

                           که باز می گردد

                         تا با هرچه قدرت است نگذارد تو؛ باز گریه کنی !

چراغ رو به حیاط را روشن کن

روحم مثل جسمم خسته و خمیده نیست

مثل سالها قبل جوانتر وآرام بخواب

دیگر شب ها صدای من بیدارت نمی کند

                                                 و آرامشم بیشتر

                                                                     به رامش ات کمک می کند

چراغ رو به حیاط را روشن کن !

 

 

چهار/

گریه ات را خنده می پنداشتم از چشم شوخ

شوخی اما حالیت نیست ؛ گریه می کنی !!!

 

 

 

 

پنج/

تو که رمز قلب مرا می دانی

بازش کن!

نه درد

نه غم

نه غصه

هرچه شادی هست با خودت ببر

و آنقدر خالی ام کن

تاقلبم پر شود از عشق تو

عشق معنی جدیدی ست که به قلبم می دهم!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) به نور خودت

قسمت می دهم که نگاهی به من بیندازی (اربعین)

.............................................................

ارادتمند

۲۵ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

la nuit!

یک/

ذوب می شوم

                   ستاره

     آرام آرام

                رگ به رگ

                              درون درخشش ات ؛ درون آرامش ات

    می ریزم

          فرو می پاشم

                  رگ به رگ

                             ستاره

لیلا نباشم

که پای جنون تو

                            ذوب ذوب

                                        درون تاریخ

                          ندرخشیده باشم

 

 

دو/

کنار می ایستم

تاتاریخ جنون تو بگذرد

                            کندن دیوارها باناخن

                            سوزاندن عکس ها باکبریت

                                     پاشیدن رنگ روی بوم های سپید

                             می گذرد

از تاریخ جنون تو می گذرد

                             و من لذت دوست داشتن تویکطرفه تو را

                        با خود به گور می برم !

تو

تو

تو

 

 

 

سه/

مرا برده ای که بندازیم درون عکس هایت

که چه بشود؟

غصه بیشتر خوردن را دوست داری؟

داستان فرار چطور؟

بیا و بگذار این همه بردن

دل بردن

هوش بردن

بگذار من جای دیگری

که دیگر نیستم

بدون فکر کردن به تو

عاشق کسی باشم ؛ که نیست

(نبودن؛ نماندن)

 

 

چهار/

بیاور دختران مصر را باردگر زلیخا؛

یوسف نباشمت ؛ که تکرار عشق ها نیفتدت

 

 

پنج/

بوی شب تابستانی

روی درخت نارنج ؛تند

ماه کج است

ودریاچه سیاه سیاه

چرا من وتنهایی

فرار کرده ایم سمت جنگل

گرما تند

وشبها سیاهی قدرتمند

اثر گذارتر

از غم تو ؛ دوری تو

که باز گردم و التماست کنم

و باز منت ات را بکشم

و دوستت دارم بگویم

سیاهی؛ گرما؛ تندی ؛ همه باهم

تکیه زده ایم به صندلی پیر

باورکن!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) خریدارم

به اشک و غم از زینب (س) و رقیه (س) و سجاد(ع) ات

............................................................................

به امید روزهای خنک این همه گرمارا تاب می آوریم ؛ امشب هم که سخت ترین روز تابستان بود گذشت!

۰۷ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کاش هوا باریده باشد

یک/

وقتی که آبی بودم 

                 قطره قطره ؛ توراکه می دیدم 

آسمانی که به پایم نمی رسید 

          مدادشمعی خوبی که از تو قرض گرفته بودم

       دیگر. نمی خواستم ؛ رنگ دیگری باشم 

حتی بنفش !

 

دو/

میان برزدم 

ازمیان تمام واژه ها

و می خواستم خودم را رها کنم 

ازجمله کلیشه ای " دوستت دارم" 

یکهو

بین دوقهوه

بین دوشکلات شیری 

گفتم:

مرا برای شستن قلم موهایت می پسندی؟ 

لبخند؛ لبخند؛ لبخند

 

 

سه/

می بردمت 

          و قلبم تپش داشت 

          تاحدمرگ ؛ که سالم برگردی

پشت ابرها 

پشت پشت کوه ها 

پشت درختان بلند 

          آه؛ زیبا

                فقط یک ثانیه باتوبودن 

                                            تامرگ مرا می کشت!

 

 

چهار/

بوی یاس ها 

می پیچید درون خانه

کنار پنجره ها

انگار برای نجات فریاد می زدند 

آن بیرون

ابستگاه مترو ؛ همه می دوند 

کجا درون خانه ای تاریک تاحدنجات یاس ها ؛ مهم است؟

 

 

پنج/

شک می کنم به باران که باریده؟

چرادیشب خنک بود؟ 

چرابوی خاک نمزده می آمد؟

شک می کنم 

وقتی هوا آنقدرتمیز نیست 

ومن هنوز بابوی سیگارهمسایه درذهنم کلنجار می روم 

کاش هوا باریده باشد!

 

 

شش/

مزارشش گوشه ات را یا حسین (ع) طرفدارم 

به عزت علی اصغر(ع ) و زینب (س) و عباس (س) ات .

۲۹ تیر ۰۳ ، ۱۸:۳۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات باز خواهد شد.

یک/

آنجا که درختان به اطاعت ایستاده اند

مرگ

روی دوش من؛ زمین حیران؛ بهت زده

و

ترس؛ قالبی ست که هنوز از هیچ اندامی پر نشده

زندگی ؛ بلند بلند می خندد

                                سیاست؛ یعنی همین!

 

 

دو/

می روم

برای چندمین بار ؛ کنار میز و آرام می پرسم:

بالاخره پسر من دانش آموز شما می شود؟

من؛ سواد نداشتم

وقت سربازی

نامه هایم برای سوگل بدخط بود

                              زشت بود

                                کثیف بود

رفتم سواد ؛ سواد بیشتر

                    برای سوگل نامه نوشتم

                            خوش خط ؛ تمیز؛ زیبا

                                    این پسر دکتر نمی شود

                                              قرار نیست حال کسی را خوب کند

                                               مهندس نمی شود....

                                                         ولی اگر عاشق شود

حتی اگرخواست از روی رایانه نامه های عاشقانه بدزد

                                                       باید دانش آموز باشد !

                                                                   باز ازمن بهتر خواهد شد

                                     از پدری که سواد نداشت ...

 

 

 

سه/

اگر میان خانه من بایستی

مثل همین گربه " نازی"

گیج می شوی

از رنگ سیاه دیوار روبرویی فرار می کنی

سمت اتاق خواب صورتی

و از رنگ صورتی بی حال ؛ می روی سمت اتاق نشیمن؛ سبز!

می پرسی: معمولا برای نشستن و چای خوردن اینجا مناسب نیست؟

گیج می شوی

حتما گیج می شوی

چشم های قهوه ای ایم را به یاد نمی آوری...

بوی کلوچه تورا به سمت آشپزخانه بنفش ام نمی کشد

قلبت دالامب و دولومب نمی کند که بروی تراس

اگر رنگ خانه ام را عوض کنم

و گربه ام " نازی" را به یک سرپرست دیگر بدهم

همه دنیا بهتر می شود

چه دنیائی ست ...

درون رنگ هایش نمی شود دوکلام  با مردم حرف زد !!!

 

 

 

چهار/

مرا کشیده ای بیرون از کتابی که نوشته ای

هرچه " لیلا" ست ؛ حذف

آفرین؛ سپاس

که اسم دیگری جای اسم من نگذاشتی به جز " وی"!

جیران؛ مارال .....

اسم دختر خاله ات سودا؛

هیچ کدام ...

لیلا رفت

لیلا رفت اما رفت!

 

 

پنج/

بیدار شدنت ؛ دیرتر

                  دیرتر

آنقدر که ظهز بود و من رسیدم شهر پدری

وتو

تازه متوجه شدی

درزندگی من جای هیچ کس را نتوانستی پر کنی

سخت بیدار شدی؛ سخت!

 

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) دوست می دارم

چه بوی کربلاست ؟ یا تن تو؟...............

............................................................

 

اسامی داخل شعرها کاملا تصادفی بوده و منظور دیگری جز شعر درپی آن ها نیست.

ممنون و ارادتمند

۲۱ تیر ۰۳ ، ۱۶:۴۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی