یک/ 

باغ کوچک بود...

درحالی که برگ هایش را در آغوش کشیده بود ...

قبلا بزرگتر به نظر می رسید...

تابستان!

چشم برنمی دارم از رنگ به رنگ شدنش ...

من هم تغییر کردم 

چنانچه زاویه آفتاب هم !

 

 

دو/

باورم نکردی 

زیر چتر احساس سرخ پوشیده بودم 

وزیر لب شعرهای حافظ می خواندم 

باورم نکردی 

وقتی دیوار انکارت را بالا می رفتم 

وزیر لب شعرهای سهراب می خواندم 

شعرهایم را باور نکردی 

تا مردم!

مردم و دیگر سکوت شد 

خلوت شد 

پاییز شد 

و آسمان دیوانه شد

 

 

سه/

می لرزم 

انگار احساس تو به من نسیم است 

وبهار در فصل سوم سال 

برتنم پوشیده 

کنار دریا می ایستم 

و بهار تنم را لمس می کنم 

تو هستی 

اندک 

کوچک !

 

 

چهار/

ازواژگان من بترس 

لحظه ای که هجوم می آورند 

وعشق را در قالب عشق می ریزند 

تو کسی نخواهی بود 

که غرور مرا شکست 

اندشه ی تو قلب ام را تکه تکه نخواهد کرد 

قدرتمند زیر سایه ی واژگان ادامه خواهم داد 

به زیستن 

نفس کشیدن و ادامه دادن ...

 

 

 

پنج/

اشک می ریزم از احساسی که تو به من داری 

قول می دهم

بعد از مرگم هم نمرده باشم

 تا در آغوشم زنده بماند 

عشق تو ...

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)

مهر می کنم بر دیدگانم یا عزیز زهرا(ع)حسین(ع)

 

 

هفت/

شب و خیالی عشقی که نمیگذرد 

از لابه لای یاس ها 

تو خوابی 

و من اندوهگین نیستم 

شاید دیرتر بیدار شوی 

و شب طولانی باشد ...