یک/
پنهان شدم
ازغم
پشت لبخندهای تلخ....
باور نمی کنی که غم
ازمن
چه هنر پیشه ها ؛ نساخت!
دو/
مقابلم
حتی دریا سکوت کرد!
ممنون!
درلحظه ای که من ...
قادر به هیچ کلامی نبوده ام...
جهان!
وانمود کرد ...
" دیالوگ"
هیچ است!
سه/
" جهان" با من شوخی می کند
روی تخت بیمارستان
هنگام درد
زجر کشیدنم
و؛ گریه کردنم
می پرسد:
خوبی؟
مفهوم " خوب بودن" "جهان" از دید حضرتعالی چیست؟
آری ؛ لابد!
اگر فردا صبح راهم رابکشم ....
و درخیابان های شهر در انتظار اتوبوس های خسته ... به زندگی ادامه دهم!
چهار/
تورا کشتم؛ میان شعرهایم باسلاحی سرد چون خنجر!
وای قلبت را پلاستیکی نکن عشقم؛ دیگر نگویم شعرها!
پنج/
پول دورریختنی نیست " فال حافظ" لیک ...
من خریدم هزار بار فقط " یوسف گم گشته " باز....
شش/
مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درخون
غلتیده ام به عشق ولیکن ؛ بازهم رقیه(س)؛نمی شوم!
هفت:
من و کیف قهوه ای ام:
من:
ای دادبیداد؛ شماره تلفن دوستم رو گرفتم وارد دفترچه تلفنم کنم؛ نمیدونم کجاست!
قهوه ای:
گذاشتی جای همیشگی؛ کوله جون پشتی ات رو بگرد!
من:
یعنی چی؟جنابعالی کیف دستی من ؛ جای کارت واین حرفاهستی ...من عقلم کمه ؛ کاغذ به اون کوچیکی رو بذارم تو کوله به اون بزرگی!
قهوه ای:
من روانشناست نیستم!نمی تونم بگم میزان هوش ات چقدره ولی تا اون حد می تونم بگم ؛ که من همیشه داخل کوله اتم ولی...خالی خالی!
من:
ای داد بیداد؛ یادم اومد ! همین دبروز گذاشتمش تو زیپ کوچیکت ؛ سس ساندویچم ریخته بود روش ؛ ترسیدم کوله ام خراب بشه!
قهوه ای:
بی شعور!تو فکر کردی من چه چیزی می تونم باشم؟ از من بترس!
هشت:
از دوستانی که روز نویسنده رو به من کمترین تبریک گفتن ممنونم ؛ البته که من نویسنده ؛ شاعر نیستم
نیستم؛ نیستم؛ نیستم!
ولی توی دلم عروسی بود اون روز و خوشحال بودم ...بازم ممنونم