یک:
آینه راشکستی ... تاخودرا نبینی ...
تو واقعیتی هستی ...
که دیده می شوی ... میان چشم ها...
دو:
باران...
ازمادر ابرزاده می شود ...
باید دوباره بازگشت... برای مردن ... درآغوش مادرها...
سه:
چون عیسی ...
به سوی خدا بازگشتن ...
جسدرا می خواهی چکار...
وقتی روح خداهستی ...
چهار:
تو بادست هایت ... جویبار می سازی ...
من ... شاید درخت هلو شوم...
که شادم !
یک:
درمان من ... تو بودی...
اکنون برای درمان خود .... سم بنوشم خوب است؟
دو:
دردوره ی ویکتوریا زندگی می کنم...
هنوز کشتی ها... دراقیانوس معلق اند...
وزنی مثل من ...
دربندر به بدرقه ی عشق آمده ...
سه:
دردایره ی مینا ... پادشاه خوبانی ...
یک غمزه چشم تو...
خورشید جهان تاب است ...
چهار:
شنیده ام که می روی تا ماه ...
ای عاقل...
خدا ماه را بالای سرتو ...گذاشته است ...
پنج:
دررکوع تو...
هزارفرشته ...
خداکند که به این عشق...
حسادت کنند انسان ها ....
یک:
ریه ها که پر می شود از هوای عشق ...
چگونه بمیرم...
که دردهای سخت ...
همیشه ازسینه شروع می شود ...
دو:
به درگاه تو...
یک قربانی فرستاده ام...
جانم.
مرا بایک گوسفند عوض نکن !
سه:
دردفراموشی این نیست که ...
کسی رانشناسی...
این است که ...
دیگران تورا ... ازخاطر می برند ...
چهار:
وقتی عشق را باخداتقسیم می کنی ...
فرزندت درگهواره هم ... سخن می گوید ...
که مادرمن پاکیزه بود ... چون مریم
پنج:
درتمنای تو ..
خدادرهایش رابازکرد ...
ببین عشق کجای قلب خداست ...
که ازدست هایش ...
رحمت می بارد ...
یک:
برای یک آرزوی قدیمی...
شکر...
چه رفتنی ... که آبروی خودرا می بری ...
دو:
دوقطب... دراختیار...بود...
سراسرجهانراگشتی ...
تا مغناطیسی به نام کعبه رابیابی...
تنها مراقب باش ...که به درد جاهلیت...
درهمان کعبه خدا نیفتی ...
سه:
شروخیر ... یک دامن پوشیده بودند...
می رفتند ....
بخاطر یک زندگی...
شر لباس دیگری نداشت؟
چهار:
این روزها... طلاگران نیست ...
بایک کیلویش ... یک سقف میتوان خرید ؟